خزانم باش پارت بیست و چهارم

5
(3)

خزانم باش
پارت بیست و چهارم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁

وقتی دیدم که منصوره و دکتر دارن سمت در میان سریع از پله ها پایین رفتم
برای دیدن ستاره سر برگردوندم ،کنار ستون آشپزخونه وایستاده بود کنارش که جا گیر شدم
دستم راستمو رو قلبم که به خاطر دویدن از حالت معمولی تند تر میز گذاشتم و حینی که با دست چپ خودمو باد میزدم شروع به حرف زدن کردن

ستاره که با تعجب  حرکاتمو نگاه میکرد پرسید
ستاره« چی شده خزان،چرا نفس نفس می زنی،واسه آقا اتفاقی افتاده

با سر جواب منفی دادم
لحظاتی صبر کرد وقتیکه دید حرفی نمی‌زنم
با کنجکاوی و نگرانی گفت
«بگو دیگه دختر،اِ دیوونم کردی،چی شده؟!
خزان«هیچی نشد ولی  منصور میدیدم یه چی میشد،نگران آقاتونم نباش ،شکر خدا هنوز نفس می‌کشه

با این حرفم بازدمش رو بیرون فرستاد
ستاره«آخیشش داشتم سکته میکر..

جمله اش با اومدن دکتر و منصور سیبیل از طبقه بالا و همهمه جمع ناقص موند
دکتر با گفتن جملاتی مبنی بر سلامتی خشایار رفت
نگاه منصور بهم پر از تنفر بود ،البته نگاهش همیشه اینجوری بوده ولی این نگاه..این نگاه فرق میکرد

نگاه خیرمو شکار کرد و با خشم توپید
منصوره«آدم ندیدی،برو بالا دستور آقاست
سکوتی در سالن ایجاد و شد و یکباره همهمه خوابید
با چشمای گرد شده سرمو به اینور و اونور گردوندم
خزان«م..من،چرا من
همزمان با انگشت خودمو نشون دادم

با پوزخند حرصی گفت
منصوره«نه پس من،تو خدمتکار شخصی آقایی ،اینجا نیومدی بخوری و بخوابی که!!
….
با زدن تقه ای درو آروم باز کردم
اتاق قرمز مشکی مخوف،از اتاقش متنفر بودم
فک کنم چون اولین باری که اینجا اومدم خاطره ی خوبی نداشتم
همونطور خیره به فرش اون روزو داشتم مرور میکردم

خشایار«به چ..چی ماتِت ب..برده
خزان«ههیی
صدای تکخند پر تمسخرش بلند شد
وای خدا چرا یادم رفت که اونم اینجاست
نامحسوس ویشگون پدر و مادر داری از روند پام گرفتم تا حواسم جمع شه
برگشتم سمت تخت اما با دیدن بالا تنه ی برهنه ی خشایار به سرعت به حالت قبلیم برگشتم
خزان«اِوا،خاک تو سرم،چرا..چرا وقتی لختید میگین من بیام

خشایار با همون صدای ضعیف به خاطر درد بدجنس گفت
خشایار«یعنی خودت نمیدونی؟

بسم الله این چی میگهخ

زان«ن..نه.

.……..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
هانا
هانا
2 سال قبل

سلام ،رمانتون خیلی جالب و قشنگه حیف که پارت هاش خیلی کوتاهه

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x