خلاصه:
احسان عزیزکردهی حاج رضا، عاشق گل بهار میشود؛ دختری یتیم اهل جنوب که با مادربزرگش زندگی میکند و شاگرد خواهر احسان است. آنها بهم دل میبندند و باهم ازدواج میکنند. ولی گل بهار با درگیر شدن با حاج رضا، پدر شوهری که گذشتهای تاریک و رازی مخوف دارد، سرنوشت خودش و دیگران را تغییر میدهد.