رسم دل پارت ۹۷

4.5
(13)

 

شیدا که ذوق بچگانه‌ی کیاوش رو دید. خنده‌ای کرد و گفت:

 

-بله معلومه که بلدم. تقریبا تمام کیک و شیرینی‌ها رو درست کردنشون رو بلدم.

 

کیاوش ابرویی بالا انداخت گفت:

 

-خیلی خوبه‌. ان‌شاالله حتما دست پختتون رو امتحان می‌کنیم.

 

شیدا چشمی گفت و بازم ساکت شد. کلا خیلی دلش نمی‌خواست با کیاوش همکلام بشه. از موقعیت سارا می‌ترسید و اصلا دوست نداشت که با هم دیگه به مشکل بخورن. و از این که مشکلشون شیدا باشه عذاب وجدان می‌گرفت.

 

بالاخره به آپارتمان مهشید رسیدن و شیدا از ماشین پیاده شد و از کیاوش تشکری کرد که کیاوش پرسید:

 

-چه ساعتی بیام دنبالتون؟ هر ساعتی که باشه من مشکلی ندارم.

 

-نه ممنونم خودم برمی‌گردم. مطمئنم مهشید منو می‌رسونه. پس جای نگرانی نیست. شما به کارتون برسید. فعلا خدا نگهدار.

 

تمام مدت مهشید با ذوق رو به روی شیدا نشسته بود و دستش رو زیر چونه‌اش زده بود و داشت به حرف‌‌هاش گوش می‌داد. قضیه جشن دیشب خیلی براش جذاب شده بود. وقتی یه بار دیگه شیدا از کادویی که گرفته بود تعریف کرد. مهشید ذوق زده پرسید:

 

-واقعا تو کار خدا موندم. این کیاوش از کجا فهمیده تو عاشق گل نرگسی! درست زده تو خال. والا سارا حق داره حسودی بکنه.

 

شیدا منو منی کرد و گفت:

 

-آخه اونم جریان داره. وگرنه کیاوش غیبگو که نیست. یه جریانی چند وقت قبل پیش اومد که باعث شد کیاوش بفهمه به چی علاقه دارم.

 

مهشید متفکرانه نگاهی به سر تا پای شیدا انداخت و پرسید:

 

-چه جریانی؟! نکنه تمام جریانات اون خونه رو برام تعریف نمی‌کنی؟! حرف بزن ببینم ناقلا.

 

-والاه همه چی با خریدن یه دسته گل نرگس شروع شد.

 

 

مهشید ذوق زده و کنجکاو داشت شیدا رو نگاه می‌کرد و منتظر بود تا داستان دسته گل رو بشنوه. بعد از تعریف کردن جریان دسته گل نرگس؛ مهشید بشکنی زد و گفت:

 

-براوو چه جنتلمن و لاکچری. واقعا کمتر مردی دیده شده که این قدر دقیق و نکته سنج باشه و به مسایل ریز دقت داشته باشه. مردها کلی نگر هستن و همیشه این اختلاف ذاتی بین زن و مرد باعث دعوا و ناراحتی میشه. واقعا خوش به حال سارا عجب تیکه‌ای گیرش اومده. خدا بده شانس.

 

شیدا به فکر فرو رفته بود و حرفی نمی‌زد. مهشید که دید سکوت بینشون طولانی شده پرسید:

 

-کشتی‌هات غرق شده؟ به چی فکر می‌کنی؟

 

شیدا آهی کشید و آب دهنش رو قورت داد و بی مقدمه گفت:

 

-یادته دفعه‌ی آخر برام عطر خریده بود؟ منم عصبانی شدم گفتم مگه کادو قحط اومده که عطر خریدی! نمی‌دونی جدایی میاره! چقدر زود به واقعیت پیوست و جدا شدیم. تو راست میگی مهشید مردهایی شبیه کیاوش کم هستن ولی واقعا وجود دارن. اونم عین کیاوش بود. یادته که؟

 

مهشید از ناراحتی و حسرت شیدا خیلی غمگین شد و خودش رو به شیدا چسبوند و بغلش کرد و گفت:

 

-دیگه گذشته‌ها گذشته بهتره فکرش رو نکنی. اتفاقی بود که افتاد و کاریش نمیشه کرد.

 

بعد برای این که حواس شیدا رو پرت بکنه و جو رو کمی عوض بکنه با خنده گفت:

 

-حالا کادو خریدن این آقای جنتلمن رو به حساب چی بذاریم؟ نکنه دهنش آب افتاده و دلش سُریده؟

 

شیدا عصبی خودش رو از بغل مهشید بیرون کشید و معترض گفت:

 

-این حرف‌ها چیه می‌زنی مهشید؟! اصلا کیاوش اهل خیانت و این حرف‌ها نیست. می‌دونی چقدر سارا رو دوست داره؟ تازه سارا هم روش حساسه. اگه می‌دیدی دیشب به خاطر اون عطر چه قشقرقی راه انداخته بود. جوری که کلا حس کردم نمی‌شناسمش. اگه کیاوش جلوش رو نگرفته بود من رو از وسط نصف کرده بود.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 13

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x