رمان آهو و نیما پارت 173

4
(85)

 

با پوزخند به حامد خیره شدم.
از ماه تولد حرف میزد؟!
اویی که هیچگاه روز تولد من یادش نبود

!
تولد خودش هم آنقدر سرش شلوغ بود که با هزار خواهش می توانستم ببینمش و هدیه اش را تحویلش دهم…

و او آنقدر عجله داشت که بدون باز کردن هدیه، خداحافظی می کرد و می رفت!

آخر تولدش پنجم فروردین بود…
می گفت قرار است همراه خانواده اش عید دیدنی برود…
اما از طرف دیگر قبل از عید همیشه می گفت نه خودش و نه خانواده اش از عید و دید و بازدید خوششان نمی آید…

 

سفره ی هفت سین نمی چینند…
می گفت عید در خانه ی آن ها تنها حکم تعطیل رسمی را دارد…
تعطیلی مانند تمام تعطیلات سال…

با این تفاوت که تعداد روزهایش زیاد است…
در این تعطیلات هم تمام اعضای خانواده اش مانند تمام روزهای دیگر به زندگی عادی خودشان می رسند و کاری به کار یکدیگر ندارند!

 

و تولد من بیست و پنجم اسفند بود…

به گمانم تنها مسئله ای که میان ما مشترک بود “پنجم”ی بود که در تاریخ تولدمان وجود داشت…
تاریخی که در آن چند سال هیچگاه در خاطر حامد نماند!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 85

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان شب نشینی پنجره های عاشق

خلاصه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌: شب نشینی حکایت دختری به نام سایه ست که از دانشگاه اخراج شده و از اون جایی که سابقه بدش فرصت انجام خیلی…
رمان کامل

دانلود رمان اردیبهشت

  خلاصه؛ داستان فراز، پسری بازیگرسینما وآرام دختری که پدرش مغازه داره وقمارباز، ازقضا دختریه رو میره خدماتی باغی که جشن توش برگزار وفرازبهش…
رمان کامل

دانلود رمان زیتون

خلاصه : داستان باده من از شروع در نقطه پایانی آغاز میشه از همون جایی که باده برای زن بودن ، نفس کشیدن ،…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x