آرام با علامت سر از فراز خواست بلند شه و پدرش رو بدرقه کنه … ولی نگاه سرد فراز … .
هووفی کشید ، لیوان آب رو روی میز گذاشت و به سرعت دنبال هرمز راه افتاد .
درو که پشت سر هرمز بست … برای چند لحظه سر جا موند . کف دستش رو گذاشت روی تخت سینه اش و نفس عمیقی کشید . دیدار با هرمز هرچند کوتاه … ولی حسابی ازش انرژی گرفته بود . اینقدر استرس داشت تا همه چیز خوب پیش بره و بحث نامطلوبی وسط کشیده نشه … .
برگشت توی سالن … هیچ خبری از فراز نبود . فقط لیوان آب خالی و تلویزیون روشن و موسیقی در حال پخش … .
دوست داشت بدونه فراز کجا رفته ، ولی نه … نباید دم پرش می شد . متوجه بود که به هر دلیلی فراز از دیدن پدرش بهم ریخته … و تجربه ی این چند ماه زندگی مشترک بهش ثابت کرده بود در چنین مواقعی نباید نزدیکش می رفت .
تلویزیون رو خاموش کرد ، بعد لیوان و فنجون خالی رو از روی میز جمع کرد و رفت توی آشپزخونه .
باید خودش رو سرگرم کاری می کرد … ظرف ها رو می شست ، آشپزی می کرد … ! …
لیوان و فنجون رو شست و توی آبچکون گذاشت . بشقاب تنقلات جا مونده روی کمد رو برداشت و توی یخچال برگردوند . بعد روی کفِ ابریِ دمپاییش به عقب چرخید که …
– هییع !
فراز پشت سرش ایستاده بود … بهم ریخته ، داغون … با چشم هایی که انگار دو کاسه ی خون بودن !
گریه کرده بود ؟!
احساسی درون قلب آرام فرو ریخت … .
– خوبی فراز ؟
– هرمز چی بهت می گفت ؟
آرام گیج و ویج سری تکون داد و ک قدم مردد به جلو برداشت .
– هیــ … هیچی !
فراز نگاهش عجیب بود … ترسناک بود … سرد بود ! … پوزخندی زد :
– هیچی ؟!
تند و هیستریک نفسی کشید :
– از دروغ متنفرم !
– چه دروغی ؟! … فراز ، حالت خوب نیست ! چی …
این بار فراز داد کشید :
– از دروغ شنیدن متنفرم !
آرام کف دستاشو روی گوش هاش گذاشت . گیج بود … نمی دونست چی شده … ترسیده بود ! خطای خودش رو نمی دونست .
– تو رو خدا داد نزن !
– چرا وقتی من نیستم اون عوضی رو راه می دی توی خونه ؟
– باباته ! من نمی دونستم که …
صدای فراز باز هم بالا رفت :
– منِ لعنتی بهش بابا نمی گم ! … تو هم نباید بهش می گفتی پدر جون !
– ببخشید … دیگه نمی گم !
دست های فراز ناگهان بازوهاش رو به چنگ گرفتن . آرام وحشت زده از جا پرید ، خواست خودش رو عقب بکشه … ولی فراز اونو هل داد و به در یخچال چسبوند .
– تو رو خدا ولم کن ! … من کاری نکردم ! نمی دونستم که …
– هیش !
کف دست فراز به نرمی نشست روی گونه ی یخ کرده ی آرام . آرام از تقلا باز ایستاده و چشم های وحشت زده اش رو دوخت توی چشم های پر جنون اون … .
حرارت کف دست فراز می سوزوندش … .
– چی بهت می گفت ؟ … آرام … آرامِ من …
آرام تند و بی وقفه شروع کرد به حرف زدن … برای اینکه از اون مهلکه خلاص بشه ، بی طاقت بود .
– گفت زن بابات نتونسته جلوی زبونش رو بگیره ، همه می دونن تو زن گرفتی … گفت شما خانواده ی سنتی هستین . … گفت می خواد مهمونی بگیره منو به بقیه معرفی کنه ! … گفت براش مهمه ، دلش نمی خواد دیگران فکر بد کنن !
– دیگه چی گفت ؟
– هیچی !
– در مورد من … بهت چی گفت ؟
آرام تاب و تحمل از کف داده ، سرش رو تکون داد :
– هیچی … به خدا هیچی نگفت !
فراز لحظه ای توی چشم های اون نگاه کرد … انگار می خواست روح آرام رو بخونه … تمام مغزش و خاطراتش رو … ولی … آه !
ناگهان احساس کرد خسته است … خیلی زیاد ! اونقدر که دیگه نمی تونه روی زانوهاش بمونه .
دستش از روی صورت آرام سر خورد پایین … چند قدم پساپس رفت ، نشست روی یکی از صندلی ها و نگاهش رو دوخت به میز … .
آرام همچنان چسبیده به در یخچال … جرأت نداشت چیزی بگه یا حرکتی بکنه . فقط نگاه می کرد به فراز … و دلش برای اون می سوخت ! هم ازش متنفر بود … و هم دلش براش می سوخت !
اون روزها چه معجون تهوع آوری شده بود احساساتش !
دلش گریه می خواست … فرار می خواست !
– ای کاش با هم توی یک جزیره ی دور افتاده و ناشناخته گیر می افتادیم … فقط من و تو ! نه خانواده ای … نه دوستی … نه هیچ کسی که بینمون فاصله بندازه ! …
سرش به کندی و ناامیدی از میون شونه های خسته اش بالا اومد و نگاهش با نگاهِ ترسیده ی آرام درهم شد … .
– آرام منو دوست نداری ، می دونم ! … امیدی هم ندارم که یک روز دوستم داشته باشی ! … ولی فکر می کنی چی باعث بشه از این هم بیشتر … ازم بدت بیاد ؟!
نفس آرام تکه و پاره از گلوش خارج شد :
– من می خوام برم توی اتاق !
– اگه یک روز یکی از اون در وارد شد … و بهت چیزی در مورد من گفت … چیز نفرت انگیز و چندش آوری …
– من دیگه هیچ کسی رو توی این خونه راه نمی دم !
قطره اشکی از گوشه ی پلک آرام جوشید و روی گونه اش سر خورد . سکوت طولانی فراز … بعد از پشت میز دوباره بلند شد .
– نباید بذاری کسی بین ما فاصله بندازه ! … تو مال منی !
روبروی آرام ایستاد .
– من عاشقتم … من ولت نمی کنم ! … حتی اگه اوضاع از اینی که هست بدتر بشه … حتی اگه بیشتر ازم متنفر بشی …
– فراز … این بحثو تموم کن ! لطفاً …
– تو مال منی … من مال توام ! … هر چی هم که باشم یا باشی …
باز هم دستاشو دو طرف صورت آرام گذاشت ، سر خم کرد و خیره در چشم های تا بی نهایت زیبا و معصومش … انگار می خواست آرام رو بفهمونه ! … احساساتی که براشون هنوز کلمه ای اختراع نشده بود رو بهش نشون بده ! اون احتیاجی که به این دخترکِ لرزان و ترسیده داشت و دیگه نمی تونست پنهانش کنه …
– می دونی اگه یه روز کسی در مورد تو حرف ناخوشایندی بهم بگه … هیچوقت برای من مهم نیست !
صدای آروم و پر التماسش …
– اگه بگن تو دختر بدی هستی … گذشته ی بد و کثیفی داری … یا … حتی … بگن حرومزاده ای …
صداش لرزید … .
برقی توی چشم های آرام روشن شد . جسور شده و طاقت از کف داده … کف دستش رو گذاشت روی تخت سینه ی فراز و با همه ی قدرت هلش داد عقب .
– بس کن ! … لعنتی ، بس کن ! … به من می گی حرومزاده ؟!
فراز ماتش برد … آرام با خشم از زیر دست هاش بیرون اومد .
– تو حق نداری بهم توهین کنی ! … فقط چون از همه جا بی خبر باباتو راه دادم توی خونه …
فراز ناباور از چیزی که شنیده بود … لب زد :
– توهین ؟!
– هر چی که دلت خواست بهم گفتی … منو ترسوندی ! فکر کردی من کی هستم واقعاً ؟!
به راه افتاد تا از آشپزخونه خارج بشه … تمام تنش کوره ی آتیش بود و می سوخت . دلش خلوتی می خواست تا گریه کنه … .
ناگهان بازوش به عقب کشیده شد و تا قبل از اینکه بتونه واکنشی نشون بده … میون دست های فراز گیر کرد … و بعد لب هاش بود که قفل لب های فراز شد … .
صاعقه ای انگار فرود اومد بر سرش … نفسش بند اومد … روح از تنش پر کشید و رفت … .
فراز لب هاشو بوسید … عمیق ، طولانی ، پر از خشم و دوست داشتن !
انگار این کاری بود که آرومش می کرد … تنها کاری که آرومش می کرد … .
لب هاش لب های آرام رو به بازی گرفت … مثل تشنه ای که به آب رسیده باشه اونو بوسید . انگار می خواست تمام خشمش و ترسش و احساس تملک و ناکامیش رو به زبانِ گرم و خیس آرام بچشونه … .
سرانجام وقتی رهاش کرد … از هیجان و بی هوایی نفس نفس می زد . احساس می کرد چیزی در درونش تغییر کرده … ولی آرام …
چشم های آرام … حالت ناباوریش … و خشمی که رفته رفته رنگ تندی به خودش می گرفت … .
– به چه حقی … تو … عوضیِ بی همه چیز … به چه حقی منو بوسیدی ؟!
صداش می لرزید .
احساسی درّنده و وحشی و ستیزه جو در نی نی چشم های فراز بیدار شد . به چه حقی ؟! … آرام جرأت کرده بود و ازش پرسیده بود به چه حقی ؟!
باز هم اونو کشید به سمت خودش و اینبار بدون هیچ ملایمت و عشقی … لب زیرین آرام رو بین دندون هاش کشید و گاز گرفت .
صدای جیغ خفه ی آرام … و بعد اونو رها کرد و به سرعت از خونه خارج شد .
*****
فصل هجدهم :
بیدار شده بود !
بی حرکت روی تختخواب … نازبالش رو توی بغلش می چلوند و نگاه می کرد به تکه نورِ سفید صبح که روی بدنه ی شیشه ای گلدون می تابید و روی دیوار رنگین کمون کوچکی تشکیل داده بود .
بیرون صدای سکوت محض بود . زیر شکمش تیر می کشید … پلک هاش می سوخت … گلوش می سوخت … و قلبش هم .
رخوت و سستی اونقدر ریشه دار به تنش تاخته بود که حتی نمی تونست از جا بلند شه و روز لعنتیش رو شروع کنه .
قلبش سنگین بود … سرش سنگین بود … همه ی وجودش انگار انباشته از سرب سمی بود !
پلکهاشو روی هم فشرد ، آهی کشید و بعد از جا بلند شد .
تماس کف پاهای برهنه اش با زمین … لرزی افتاد به شونه هاش . موهای باز و نا مرتبش رو پشت سرش جمع کرد و بلند شد و از اتاق بیرون رفت .
هیچ کسی خونه نبود . فراز از دیشب خونه رو ترک کرده بود … و برنگشته بود ؟
اما نه … فنجون خالی قهوه و زیر سیگاری انباشته از ته سیگار روی میز جلو مبلی نشون می داد که برگشته … و باز رفته !
این مهم نبود برای آرام … باز رفتنش … نبودنش !
دلش می خواست کف پاشو مثل بچه های بهانه گیر به زمین بکوبه و جیغ بزنه : به دَرک که نیست ! … به درک ! به درک !
توی آشپزخونه رفت و بطری شیر رو از توی یخچال برداشت … شیر سرد رو از بطری سر کشید .
صدای زنگ موبایلش از توی سالن … .
بطری شیر به دست ، از آشپزخونه بیرون اومد و موبایلش رو جایی روی همون میز شلوغ پیدا کرد … زیر کتابچه ی فرانسویش که ناخونده باقی مونده بود و انگار کسی دیشب بارها و بارها اونو ورق زده بود .
– الو ؟!
– سلام آرام جان . چطوری قشنگ خانم ؟
صدای شاد و پر انرژی کیمیا … . آرام نشست روی کاناپه و باز هم جرعه ای از شیر نوشید .
– خوبم !
ولی صداش … .
– چرا اینطوری حرف می زنی ؟ … مطمئنی خوبی ؟
– کاملاً مطمئنم … که خوبم !
و اشک هاش روی گونه های رنگ باخته اش فرو ریخت .
قاصدک جون رمانای ک میذاری واقعا قشنگن ولی کاش لیلان رو هر روز میذاشتی 😔
باشه امروز بخاطر تو میزارم 🥰
چون پارتاش کوتاهن یه روز درمیون میزارم که طولانی تر بشن
قربون مرامت عشقی
جات اینجاست👈🏻❤
خیلی احساس فراز رو خوب نوشتی
چقدر احساس فراز رو قشنگ مینویسی
سلام ببخشید این رمان در تل هم پارت گذاری میشه ؟
بله اونجام پارت گذاری میشه
ببخشید میشه لینکش رو بدین ؟
https://t.me/roman_man_ir