مچ هاشو از بند انگشتای فراز رها کرد و کف دستاشو جلوی صورتش گرفت و زار زد … برای خودش زار زد که اینقدر بدبخت بود و توی این برزخ دست و پا می زد .
می رفت پیش روانشناس … حرف می زد … شاید خوب می شد ؟ … بعد چی ؟ پس کی قرار بود انتقام ظلمی که بهش شده بود رو بگیره ، اگر دست از متنفر بودن می کشید ؟ چرا فراز نمی فهمید ؟ … درد آرام فقط تجاوز نبود ! دردش حقارتی بود که بعدها بر سرش آوار کرد … دردش جدایی از مجید بود !
شاید فراز مست بود و در مستی بهش تجاوز کرده بود … ولی وقتی داشت با احمد قمار می کرد و برای زندگی آرام نقشه می کشید ، عقلش رو کجا گم کرده بود ؟
این آدم بدبختش کرده بود … بهش تجاوز کرده بود … بعد اونو از نامزدش جدا کرده و با تو سری زدن عقدش کرده بود … و حالا نشسته بود و از عشق می گفت ! …
دل آرام قد تمام دنیا گرفته بود … هیچ کسی حرفش رو نمی فهمید . هیچکسی باهاش همدرد نبود . ولی می دونست نفرت تنها سنگری بود که هنوز داشت … بی پناه ، تنها و ترسیده … نمی خواست این سنگر رو رها کنه .
فراز خسته بود … دیگه نمی دونست باید چی بگه . کف دستاشو روی صورتش کشید و گوش کرد به هق هق آرام … لعنت !
کف دستش رو روی فرمون کوبید . بعد متوجه دو پسر دکه دار شد که سر خم کرده بودند و داشتند یواشکی توی ماشینش رو می پاییدن . یک لحظه خشکش زد … فیلم هم گرفته بودن ؟!
عصبی پلکاشو روی هم فشرد و ماشین رو روشن کرد … به دو پسر نگاهی هشدار آمیز انداخت … و بعد ماشین به راه افتاد … .
***
فصل هفدهم :
روی مرز خواب و بیداری بود و صدای فراز رو می شنید که در جایی دور و نزدیک … انگار داشت با کسی حرف می زد :
– نه … نه محسن ! لزومی به این کارا نیست … نمی خواد خودتو زحمت بدی ! … من کامران رو می شناسم … دم ماهی رو نشونش بدی …
آرام سر جا غلتی زد و با چشم هایی بسته ناله ای کرد . درد عجیبی پیچیده بود توی شکمش که داشت نفسش رو بند می آورد . نمی تونست دلیل این درد رو بفهمه … دیشب که داشت می خوابید ، کاملاً حالش خوب بود .
صدای فراز باز هم به گوشش رسید … حالا می تونست جملاتش رو بهتر بشنوه :
– معلومه … من با این آدما بزرگ شدم … می دونم چقدر نفهمه !
آرام نفس تکه و پاره ای کشید … درد شکمش واقعاً وحشتناک بود . صورتش رو به رو بالشی ساتن سایید و باز هم ناله کرد .
از اون طرف فراز … بی خبر از آرام … نرم و کوتاه خندید :
– دارم می رم به سر به بچه های تئاتر بزنم . باور کن برای مجوز پدرمو در آوردن ! بعدش اگه فرصت شد …
آرام موهاش رو از روی پیشونی خیس از عرقش کنار زد . درد … خدایا ! چه دردی بود ! …
هیچوقت تا قبل از اون چنین دردی رو نکشیده بود .
حس می کرد بین پاهاش خیس شده … وحشت زده تاریخ رو توی ذهنش مرور کرد و متوجه شد هنوز دو هفته باقی مونده تا زمان پریودش . پس چه بلایی سرش اومده بود ؟!
سعی کرد روی آرنجش بلند شه . همزمان بوی ادکلن غلیظی پیچید زیر دماغش … فراز از اتاق لباس اومده بود بیرون .
حاضر و آماده … تیشرت و شلوار کتون مشکی به تن و غرق در ادکلن … انگار می خواست بره بیرون .
– صبح بخیر عزیزم !
آرام نگاه کرد بهش … و ناگهان لبخند روی لب فراز رنگ باخت .
– آرام … چی شده ؟ مریض شدی ؟! … رنگت پریده !
آرام گوشه ی لبش رو میون دندوناش کشید و به شدت گزید … در واقعا حالش خیلی بدتر از اون چیزی بود که بخواد دردش رو مخفی کنه .
هقی زد … گفت :
– دلم … درد می کنه !
صداش زیر هجوم درد می لرزید . فراز هاج و واج به تخت نزدیک شد .
– چرا ؟ مسموم شدی ؟!
– می شه … بری بیرون ؟ باید …
فراز ملافه رو از روی پاهاش کنار زد و آرام وحشت زده جیغی کشید … .
خون … تمام شلوار و خوشخوابه رو رنگی کرده بود … .
فراز ماتش برد … آرام زد زیر گریه . از درد داشت می مرد … و همزمان از ترس اینهمه خونی که ازش رفته بود …
– وای ! وای ! وای !
– چی شده آرام ؟ این چیه ؟!
آرام از شدت درد به خودش می پیچید و نمی تونست کمرش رو صاف نگه داره . فراز دستپاچه کنارش زانو زد .
– بلند شو از جات ببینم ! … این خون برای چیه ؟!
بازوی آرام رو گرفت و اونو کشید سمت خودش . آرام خجالت زده از چیزی که فراز دیده بود … میون گریه اش نالید :
– برو … بیرون !
– پاشو آرام ؟ … کجا برم با این حالت ؟! … پاشو لباس عوض کن ، بریم دکتر !
آرام واقعاً نمی تونست … درد تمام تنش رو درگیر کرده بود . به سختی روی زانوهای لرزانش ایستاد … در حالیکه ساق دستش رو گذاشته بود روی شکمش ، با قدم هایی آهسته و پر عذاب به سمت سرویس بهداشتی راه افتاد .
فراز دستپاچه … ترسیده و عصبی … نمی دونست باید چیکار کنه . تا قبل از اون هیچوقت در چنین موقعیتی قرار نگرفته بود .
نگاه کرد به پاهای آرام و به شلوارش که کاملاً خونی شده بود .
– باید پاهاتو بشوری آرام !
در لحظه ای وحشت و شرم آرام رو از جا پروند … خودش رو عقب کشید و نفسش رو تکه و پاره از گلو خارج کرد .
– برو بیرون ! … خودم می تونم کارامو انجام بدم !
فراز کلافه و عصبی پووفی کشید … بعد اونو کشید به سمت کابین دوش و بی توجه به تقلای دیوانه وار آرام … شلوار و لباس زیرش رو با یک حرکت از پاهاش در آورد .
آرام ضجه می زد … درد داشت اونو می کشت و حالا زجر و خجالت هم اضافه شده بود . دلش می خواست بمیره … بمیره و این لحظات تموم بشه !
فراز سر دوش رو برداشت و آب گرم رو باز کرد .
یک دست آرام روی صورتش و با یک دست دیگه اش لبه ی تیشرتش رو می کشید و ناامیدانه تلاش می کرد ران هاشو بپوشونه . های های گریه می کرد که فراز جریان آب رو گرفت روی پاهاش … کف دستش رو بین ران هاش کشید و با دیدن اونهمه خونابه … قلبش داشت از جا کنده می شد .
چه بلایی سر آرامش اومده بود ؟ … این فکر داشت دیوانه اش می کرد !
چند دقیقه ی بعد شیر رو بست و حوله ای دور کمر آرام پیچید . آرام نایی براش نمونده بود .
فراز یک دقیقه از حمام خارج شد و بعد به سرعت برگشت … توی دستش لباس زیر و پد بهداشتی بود .
– آرام لباس بپوش … عجله کن عزیزم !
آرام اینقدر شرمگین و درهم شکسته بود که حتی نمی خواست چشماشو باز کنه . دست لرزونش رو دراز کرد و لباس زیر و پد رو از فراز گرفت .
– برو بیرون !
فراز دست به کمر … نچ کلافه ای گفت و از حمام خارج شد .
آرام کند و درد آلود لباس زیر رو پوشید . خون باز هم بین پاهاش راه گرفته بود . با دستمال کاغذی تمیزشون کرد … نشست روی توالت فرنگی و اشک ریخت به حال بیچاره اش . بدنش مثل بید می لرزید … نمی دونست به خاطر درده … به خاطر خونریزیه … یا بخاطر حس حرکت دست فراز بین پاهاش . قسمتی از قلبش از دقایقی قبل شروع کرده بود به ذوب شدن … و کوچک شدن … .
فراز دوباره برگشت توی حمام … شلوار پارچه ای مشکی و قد نود آرام رو آورده بود . نگاه کرد به صورت غرق اشک آرام . بعد مقابل اون زانو زد و مچ پاشو گرفت .
– کمک کن آرام … پاتو بکن توی شلوار !
آرام فین فینی کرد و به سستی کاری رو انجام داد که اون خواسته بود . فراز دست گرفت زیر بغل هاش و اون با ملایمت از جا بلند کرد . شلوارش رو کشید بالا و دکمه اش رو بست .
– خیلی درد داری ؟!
پاسخ آرام … هق هق هیستریک و کم رمقش بود .
نه بابا این فراز چقدر گیجه😓باور کنیم😐باور نکنیم،بکنیم😂😂