رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۳۲

5
(36)

 

 

 

 

تاثیر حرفش، فشار بیشتر بازوش دورمه و با نیروی مضاعفی که وارد میکنه میچسبم بهش..

زورم به مردیکه منو زده زیر بغلش نمیرسه اما زیر زیرکی چشم غره ای به مرد روبه روم میرم.. گربه خودتی و جد آبادت..

ببین چه جوری تحریکش کرد که داره خشم نهفته اش و رو من خالی میکنه اما چهره اش چیزی نشون نمیده.

خدا به داد من برسه بعدا چه جوری از خجالتم برای این تیکه ای که به واسطه قهر من بارش کرد، در بیاد.

 

 

بین مرد ناشناسی که روبه روم ایستاده و مردی که دستش دور کمرم حلقه شده و به یقین خصومت شخصی و زیر پوستی بینشون موج میزنه..

مشخصا من طرف مردی ام که متاسفانه همین چند دقیقه پیش میخواست منو صیغه کنه.

پس تکون نمیخورم و لال و کر اجازه میدم همچنان بازوش دورم و خودم چسبیده بهش، چشم بدوزم به دوئلی که بینشون در جریانه، بپردازن.

_من هرچی باشم بزن درو نیستم پای هر غلطی که بکنم وایمیستم.

 

سگرمه های مرد بدجور توهم میره و قبل اینکه جنگ لفظی شون به مرحله حمله فیزیکی مشت و لگد برسه ، گلویی صاف میکنم و با صدایی ملایم تر از هر وقت دیگه ای که با هامرز همصحبت میشدم، به طرفش برمیگردم و دستم و از روی آستین کتش روی بازوش گذاشته، با تمام ناشی گری سعی میکنم انقدری حرکتم طبیعی و در خور پارتنر بودن باشه که بتونه باور مرد روبه‌رو رو به دنبال داشته و تموم کننده این دوئل مردونه باشه.

_میشه بریم داخل.. خسته شدم.

 

لحظه ای که بدون هیچ عکس العملی میگذره از خودم و زنانگیم بدجور ناامید میشم، که بلاخره هامرز نگاه خیره و اخموش و از مرد میگیره و با تک ابروی بالا رفته بهم میدوزه طوری که از درک نگاهش عاجز میشم.

سپس بی حرف با دست دورش فشاری به جلو وارد میکنه، دامن لباسم و بالا گرفته و هم قدم باهم از جلوی مرد با نگاهی متفکر بهمون می‌گذریم.

 

به فاصله سه دقیقه یا همین حدودا که کلا توی سکوت گذشت برمیگردیم نقطه ای که بنده درخواست صیغه با مهریه یک شاخه گل داشتم.

دستش و از پشتم که خیلی وقت پیش باید برمیداشت و برداشته و هنوز نفس راحتی نکشیده بازوم و میگیره.

تنم منقبض میشه و سرش و آهسته پایین آورده و کنار گوشم یه زمزمه عاشقانه سر میده.

_تکون بخور.. اونوقت گردنت و میشکنم.

 

آهی میکشم و من از این مرد امشب خلاصی ندارم.

با اینکه باور ندارم بخواد تهدیدش و عملی کنه اما محض احتیاط دوست ندارم راه برگشت و گردن شکسته طی کنم و در سکوت از چند پله کوتاهی که به عمارت اصلی متصله بالا میریم.

جمعیت بیشتری در حال رفت و آمد هستن و به نظر مهمونی بزرگی میاد.

 

 

 

 

در بدو ورود، خدمتکارهای خانم و آقا با لباس های فرم متحد الشکل و زیبا دو طرف برای دادن خدمات به مهمونا صف کشیدن.

 

هامرز عین یه جنتلمن کمک میکنه تا شنلم و در بیارم توربانی که روی سرمه و موهام و پوشونده با رنگ لباسم سته و برای بار چندم متوجه، خوش سلیقگی و توجه ویژه این مرد به مسائلی که حساسم میشم و انگار فقط در مورد دیگرون رعایت خط قرمز های من صدق میکنه و خودش مبرا از هر رعایت اصول اخلاقی و رفتاری در بابت حساسیت های من هرجور دلش بخواد جولان میده.

مثل الان که دستم و به اختیار خودش و جبر من دور بازوش حلقه کرده و نگاه چپی که بابت آگاهی از شکستن گردنم بهم میندازه باعث میشه فقط دندون قروچه ای تحویلش بدم و کنارش راه بیام.

 

 

این مرد میتونه یه جنتلمن به تمام معنا باشه برای هر زنی که خواستارشه.

وقتی در کمال احترام و تشخص از کنار مهمونای دیگه ردم میکنه و مثل یه شی با ارزش حواسش به راحتی منه!

البته که کشوندن نگاه های زن ها و حتی مردها با چهره و اندام و اون ثروت فضایی که داره کار مشکلی نیست. یک طعمه لذیذ برای انواع جنس مونث.

 

 

سر یک میز کناره راهنمایی شده و کنار هم دورش میشینیم.

بلافاصله خدمه برای پذیرایی پیش میان و انگار اومدیم رستوران سفارش نوشیدنی و دسر میگیرن.

در حالی که روی میز پر از میوه های فصل و فینگر فود های لذیذ و خوردنی.

_یه چیزی بزار دهنت رنگت پریده نمیخوای که همین وسط غش کنی بیفتی رو دستم.

 

زیر کرم پودری که آرایشگر زده چطور رنگ پریده منو دید الله و اعلم ولی خودمم احساس ضعف داشتم پس بدون کل کل یکی از اون خوش آب و رنگ هاش و دهنم میزارم و اوووم.. چه مزه ای!

میرم سراغ دومی که لیوانی آب میوه جلوم میگیره و با نگاه بهش متوجه سنگینی نگاهش روی خودم میشم.

 

لیوان و میگیرم و هنوز نگاهش و از روم برنداشته.. دستپاچه ادامه توربان و که مثل شال میمونه رو دور گردنم مرتب میکنم و خدا رو شکر بالا تنه پیراهن مدل شُلی داره و برجستگی های سینه هام رو به نمایش نمیزاره.

فقط کمر باریکم به واسطه کمربند پهن اما زیبایی که لباس داره جلوه دوچندان پیدا کرده.

دامنش هم که در ادامه از همان تور بالاتنه گرفته شده تا نوک انگشت های پام ادامه داره، درسته لباس عملا مول پوشیده ای داره اما لای تورها از هم جداست و اگر چرخ بخورم از هم باز شده و تمام پاهای لختم و به نمایش میزاره ولی خدارو شکر تو راه رفتن مشکلی ندارم و قصد رقصیدن هم که به هیچ وجه.

 

 

 

سنگینی نگاهش که برداشته میشه نفس راحتم و آروم بیرون میدم و لیوان رنگی رو بالا برده و اول خیلی نامحسوس بو میکنم و به نظر واقعا آب میوه ست. همین مونده تو این اوضاع گل و بلبل مستم بشم.. فکرشم خنده داره.

ولی بعید میدونم اونی که بین دست خودش بی‌هدف چرخ میخوره و داره مزه مزه اش میکنه رنگ و بوی از میوه برده باشه.

 

با همون ژست راحت پا روی پا میندازه و تکیه داده، مثل من اطراف و میپایه و بدون نگاه بهم با پوزخندی میگه..

_یکی از بزرگترین گرد همایی های مافیایی کشور در پوشش حضور سران کشوری.

 

اوه… از اونجایی که جز من مخاطبی سر میز نیست پس حواسم و جمع حرفش میکنم با اینکه ته دلم و به شدت خالی کرده.

با اشاره چشم به طرف چپم میگه..

_معاون صنایع و معادن.. کناریش مدیر ارشد اداره بهداشت.. از هر قشر و صنفی امشب تلاش داشتن اینجا حضور داشته باشن تا بتونن اعتماد رابط های مختلفی که تو هر مکان و پستی دستشون بازه رو جلب کنن.

_فکر میکردی روزی کارت به شرکت توی این مجالس کشیده بشه؟

 

لبخند احمقانه ای به نگاه موزیانه و سیاهش که امشب دوبرابر معمول جذابیت پیدا کرده بود میزنم.

_نه والا.. من تهش خودم و تو عمارت شما در حال زمین شویی دیده بودم.

منو اینهمه خوشبختی محاله..

 

برق سرخوشی از چشم هاش رد میشه و من فاتحه خودم و میخونم. دیگه تا تلافی نکنه ول کن نیست.

چرا یادت میره جلوش زبون درازت وکوتاه کنی.؟ لال شو سامانتا..

سرش و جلوتر میاره و از اونجایی که جفت هم نشستیم مستقیم تو صورتم میاد و میتونم چرخش نگاه عمدیش و روی تمام صورت اعم از چشم ها و لب های براق و خوشرنگم ببینم.

_اینم آرزوی خیلی ها بوده اما دیدی بلاخره نصیب تو شده.

 

هه.. عجب..

_سقف آرزوهای احمقانه خیلی کوتاهه..مخصوصا برای دخترای ظاهر بین و رویای سیندرلا داشتن اما در واقع سراب..

نگاهم و اول به عمد یه دور روی صورت ته ریش دارش میچرخونم و در ادامه لب هام و خیس کرده و میگم..

_شاهزاده پوشالی گیرشون میاد.

 

تک ابرویی بالا میندازه و گوشه ی لبش اوج میگیره ، هنوز فاصله مون کمتر از ده سانته و چشم و ابروی پرو کشیده و تیره این مرد مثال کامل یک شرقی اصیل و جذاب میتونه ثبت جهانی بشه.

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 36

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
11 ماه قبل

فکر کنم یه پارت طلب داریم.🤗

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x