صدای آهنگ و بوق کر کننده ماشین ها، نیمه شب توی خلوتی خیابون که لحظه ای نگاه های ذوق زده رهگذران و از دیدن ماشین عروس و همراهاش رو به خودش جلب میکرد را رفته رفته پشت سر گذاشتیم و از کاروان عروس فاصله گرفته وارد بزرگراه شدیم.
بُغ کرده زل زده بودم به بیرون..نق نق کنان با خودم و بیشتر منظورم به گوش های مرد کنارم منوط میشه زمزمه میکنم..
_کسر شانت میشد باهاشون میرفتیم؟
_حوصله این مسخره بازیا رو ندارم.
کفرم و درمیاره..
_آره خب خدارو شکر انقدر اخلاق حسنه و منحصر به فرد داری که این یکی رو میشه زیر سبیلی رد کرد ..
صدای شاکی و بی حوصله اش بلند میشه..
_واقعا که.. عجیب رویی داری تو دختر! بزار عرقت خشک بشه بعد غرغراتو شروع کن.
چند ساعته به خاطر جنابعالی اومدم نشستم توی اون سالن کوفتی و هر ننه قمری از راه رسید برای خودش و جدو و آباد و نوه نتیجه اش التماس دعا داشت.. بعد تو هیچی به چشمت نمیاد!؟ به خاطر دوتا بوق بوق و لایی کشیدنایی که دوتا نخاله زیر سن قانونی تو مستی میخوان خودنمایی کنن داری منو باز خواست میکنی؟
دهنم باز میمونه.. اینو ببین داشته میترکیده..با این حال بازم ادامه میده..
_اصلا تقصیر تو نیستا همه زنا همینجور از خود متشکرن تا خرشون از پل میگذره یادشون میفته جفتک بندازن.
میزاشتم تو خماری اومدنم بمونی اونوقت زبونت دراز نمیشد.
با چشم های گرد شده نگاهش میکنم و صدای پوزخند یا به نظر خنده ی خفه ای که از جلو میاد حواسم و جمع خودش میکنه.
عمادی که صندلی جلو نشسته و با دستی روی دهن داره کارش و ماست مالی میکنه.
_ببین چه جوری منو مچل خودت کردی که حتی بقیه هم بهم میخندن.
چشم غره ای به عماد میرم که باعث جابه جا شدنش میشه تا کلا خودش و بزنه به کری و کوری..
_نه تروخدا راحت باش منم دارم بین شماها خل میشم !
و شما آقای دادفر.. به صلابه که نکشیده بودنت؟ بیشتر از داماد به تو احترام میزاشتن.. کی رو مثل تو تحویل میگرفتن؟ کم مونده بود بزارنت روی سرشون حلوا حلوات کنن..
دوباره میچرخم طرف شیشه و نمیخوام نگاه از خود راضیش و که میگه ببین چقدر مهمم که تحویلم میگرفتن و تو چشماش ببینم.
_فقط مثه مجسمه نشسته بودی سر جات کِرم می ریختی.
یهو برمیگردم طرفش و انگار تازه یادم افتاده اون وسط توی تاریکی چه جوری خفتم کرد و سکته ام داد..
_راستی اون چه کاری بود! یهو قرصات و نمیخوری کلا سیستمت میریزه بهم!؟
اینبار صدای خرخری که خنده ی خفه اما واضحی بود از عماد بلند میشه که چشم غره ی هامرز و در پی داره ..
_چیه!؟ به من میخندن که خوب حال میکنی..! جدا باعث خوشحالی که امشب شدیم انتر و منتر بقیه تا سرشون گرم بشه.
لب هاش و به دهن میکشه و به نظر خودشم نمیتونه لبخندش و کنترل کنه..
_نمردیم و بلاخره امشب یه خنده رو اون صورتت نشست با یه من عسل نمیشد قورتت داد.
گوشه ی لب هاش در حالیکه برق نگاهش خیره بهمه بیشتر زاویه میگیره.
زمزمه کنان میگه..
_یک من عسل چرا عزیزم! من با لب و بوسه هم راحت الحلقوم میشم.. اصلا وقتی میتونیم از زمانمون بهتر از اینا استفاده کنیم چرا برای هیچ هدرش بدیم؟
انگشت هاش و طرفم میکشه و دقیقا حرکت توی تالار و یادم میاره..
_بعدم هیچ زن عاقلی به اون حرکت جنتلمنانه نمیگه کرم ریختن.. هرچیز یواشکی و ممنوعه اش صد برابر دلچسب تره.
خودم و از دسترسش دور کرده و میچسبم به در.. صورتم از حرف هاش چین میخوره..
_آره تو که راست میگی.. از بس توی این کارا ید طولانی و تجربه داری.. تو خوشت نیاد کی بیاد.
اینبار قهقه ای میزنه و من با چندش نگاهش میکنم..
_عوضی..
اینبار هم مثل تالار هرچی گفت تا مقصد جوابش و ندادم.. مرتیکه لاشی فکر میکنه همه مثل خودشن معلوم نیست با چند نفر اینجوری بوده گوشه کنارا خفتشون میکرده و بهش مزه میداده حالا داره روی من پیاده میکنه بیشعووور.
انقدر سرگرم فحش دادن بهشم که وقتی ماشین داخل پارکینگ میپیچه تازه میفهمم اومدیم مجتمع نه عمارت..!
_اینجا چیکار میکنیم؟
جوابی نمیده انگار حالا اون داره تلافی میکنه.. عمادی که کنار در باز منتظر نگاهم میکنه.
دروغ چرا نمیخواستم باهاش تنها باشم.. اونکه تکلیفش روشن بود فرصت گیر میاورد تا آخر میرفت و کار و تموم میکرد و یه آبم روش..
من بودم که تو هر بار مثل سرعت گیر باعث عقب نشینی میشدم اما تازگی ها افسارم دست خودم نبود و بفرما میزدم راه باز جاده دراز..