اما امشب به تنها چیزی که احتیاج نداشتم حسی قدیمی از گذشته های دور با افراد قدیمی بود.
حالا مردی کنارم با من هم قدم شده بود که چند ماه بیشتر از عمر بودنش باهام نمیگذشت اما طوری توی روح و تنم ریشه دوونده بود که منو میترسوند.
پوشیده در یک دست لباس راحتی روبه روی هم تنها یک رقص رو به نمایش نمیزاشتیم.
بلکه با زبون بدن حرفهایی رو که جرات به زبون آوردن و نداشتیم و باهم به اشتراک گذاشتیم.
میتونستم انرژی کلمه به کلمه اش رو روی پوستم حس کنم..
زمان ثابت وایساده
Beauty in all she is
زیبایی در هر چی اون هست
I will be brave
من شجاع خواهم بود
I will not let anything take away
اجازه نمیدم هیچ چیز ببره
standing in front of me What’s
چیزی رو که که رو به روم ایستاده
Every breath
هر نفس
Every hour has come to this
هر ساعتی به این رسیده
step closer One
یه قدم نزدیک تر
I have died everyday waiting for you
شاید هم این خواننده با اینهمه حس مثل من درگیر عشق و علاقه ای یکطرفه یا مبهم بود که اینطور آوای پر احساسش به دل افرادی که به واسطه ی ملودی و آوایی که از حنجره اش بیرون میداد و به پیچ و تاب میخوردن وا میداشت، مینشست.
تفاوت قدیمون بدون کفش بیشتر از قبل به چشم میاد اما با این حال حتی یک لحظه هم مسیر چشم هاش نگاهم و ترک نکرد و من به مرور تونستم پرده ای که همیشه روی چشم هاش بود و حسی گنگ بهم میداد و درک کنم.
زمانیکه مردمکهای تیره اش با انبوهی از مژه های تاب برداشته که قلبم و توی تارهاش اسیر کرده بود به شفافیت بلور شیشه ای انعکاس خودم و به نمایش گذاشت و روح و قلبم و هدف گرفت و نفسم و از زیبایی حسی که بهم میداد بند آورد، من به عمق واقعیت احساسش نسبت به خودم پی بردم.
نمیتونست دروغ باشه.. فریب و سراب باشه..
بلاخره همراه با آخرین ضرب روبه روی هم دست به دست می ایستیم و حالا نفس های تند و قلب های ضربان دارمون تنها ملودی موجود در سالن هستن که سکوت رو میشکنن.
رقصی بدون تماشاچی، بدون تاکسیدو یا لباس شب ..
_میخوامت..
تنها ما بودیم و حسی که بینمون جریان داشت.
انگشت هاش لابه لای انگشت هام گره میخورن و نیم قدم فاصله بینمون و با کشیدن من طرف خودش جبران میکنه.
دستش دور کمرم پیچیده و بالا کشیده تا دهانش لب های تشنه ام رو به کام بگیره.
و…
زمان معنا و مفهومش و از دست میده وقتی دست هاش پاهایی که نمیدونم چه وقت دور کمرش حلقه کردم و توی پنجه های قدرتمندش اسیر میکنه و پشتم ضربه ای نه چندان شدید و روی دیواره حس میکنه.
_میخوامت…
بی طاقت و پر شتاب سرش و از یقه زیادی بازم توی گودی گردن و سینم فرو میبره و سرم که عقب میره تا فضای کافی رو برای دسترسی بیشتر دهانش روی پوست حساسم بهش بده.
_میخوامت..
اینبار روی سینم حرفش رو برای بار چندم تکرار میکنه و نگاه های شفاف و گویاش روهم به گفته اش اضافه کرده و این منم که بی نفستر از خودش بلاخره تاییدم و با سر بهش میرسونم.
ماحصل اجازه ای که بهش میدم میشه مسیر اتاقش و هیچ فرصتی رو برای بوسیدن جای جای صورتم از دست نمیده.
این همه بی تابیش برای داشتنم گیج و داغم میکنه.
به آرومی از پشت روی سطح نرمی که مشخصا تخت کینگ سایزش هست فرود میام و تا به خودم بیام تیشرت سفیدش و از گردن بالا کشیده و با پرت کردنش گوشه ای نامعلوم از شرش خلاص میشه.
اندام برهنه و عضلانیش مثل همیشه هوش از سرم میپرونه و بدون از دست دادن وقت روی تنم خیمه میزنه.
دوباره لب هاش پر تب و تاب و خستگی ناپذیر دهانم و غارت کرده و طعم بی نظیرش و بهم میچشونه.
دست هاش به اکتشاف اونچه که زیر لایه ی لباسم پنهان شدن میرن و نفسم از لمس شهوتناکش به شماره میفته و ناله کنان اسمش و صدا میزنم.
_جاااانم…