۱ دیدگاه

رمان از کفر من تا دین تو پارت 339

4.4
(86)

 

یک لحظه حس کردم کوره آتیش بهم چسبیده و گرمای زیاد باعث شد تنم به عرق بشینه.

کلافه ملافه رو کنار میزنم که دستم به منبع گرما میرسه شوکه عقب میکشم که سنگینی چیزی مانع شده و دوباره سرجام برمیگردم.

 

دیدن صورت ملتهب و عرق کرده سامانتا کنارم با لب های نیمه باز و سرخی که خبر از تب زیادش میداد باعث میشه هرچی گرما و خماری خواب کوفتی هست از سرم بپره و هوشیار بشینم روی سرش..

_سامانتا؟!… چی شدی عزیزم..!

موهایی که دیشب بافتشون و باز و به کرار توشون دست بردم حالا به صورت مرطوبش چسبیده بودن..

 

دستم و از زیر گردنش بیرون میکشم که صدای ناله دردناکی از دهنش خارج میشه و این دختر خوابه یا بیهوش؟

پتو رو از روش کنار زده و تیشرت سفیدم و که تنش کردم چروک شده بین پاهاش پیچیده.

_چی شدی تو دختر خوب!‌‌

 

با عجله لیوان آبی از یخچال کوچیک اتاق پر کرده و دست میندازم زیر تنش تا بتونم بهش بخورونم.

ناله ی دیگه ای کرده و انگار تکون خوردن براش دردناک و سخته..

_جانم.. یکم آب بخور ببینم چیکارت شده.

 

لب هاش جون ندارن خودم کمی آب توی دهنش میریزم و دوباره می خوابونمش روی بالشت..

مشتم و پر آب کرده روی گردن و صورتش میکشم که لرزی میکنه و دندوناش بهم میخورن.

_عجب غلطی کردم..

 

دور خودم میچرخم و فریاد میکشم..

_خاتوووووون؟؟؟؟

خبری که نمیشه با چشمی که به سامانتای بد حال دارم شلوارم و از روی جالباسی برداشته و کورمال کورمال پا میکنم.

بی اراده ملافه رو دوباره روی تنش میکشم و از اتاق میزنم بیرون..

_کسی تو این خرابشده نیست؟

 

دقیقه ای طول میکشه تا خاتون با لباس یکسره و بلندی که تنشه در حالی که روسریش و با دست روی سر نگه داشته میاد زیر پله ها و مضطرب بهم نگاه میکنه.

_چی شده؟!

_بیا بالا خاتون.. حال پری بده..

 

انگار هنوز ویندوزش بالا نیومده که متعجب نگاهم میکنه..

_استخاره میکنی زن؟ یه تکونی بخور خب!

_پری کیه!؟

با دست میکوبم تو پیشونیم و..

_سامانتا دیگه .. نکنه فک کردی عهد همین امشب دختر آوردم؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 86

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان گناه

  خلاصه رمان : داستان درمورد سرگذشت یه دختر مثبت و آرومی به اسم پرواست که یه نامزد مذهبی به اسم سعید داره پروا…
رمان کامل

دانلود رمان غبار الماس

    ♥️خلاصه: نوه ی جهانگیرخان فرهمند، رئیس کارخانه ی نساجی معروف را به دنیا آورده بودم. اما هیچکس اطلاعی نداشت! تا اینکه دست…
رمان کامل

دانلود رمان دژکوب

خلاصه: بهراد ، مرد زخم دیده ایست که فقط به حرمت یک قسم آتش انتقام را روز به روز در سینه بیشتر و فروزان…
رمان کامل

دانلود رمان سدم

    خلاصه: سامین یک آقازاده‌ی جذاب و جنتلمن لیا دختری که یک برنامه‌نویس توانا و موفقه لیا موحد بدجوری دل استادش سامین مهرابی…
رمان کامل

دانلود رمان شاه_بی_دل

    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ چکیده ای از رمان : ریما دختری که با هزار آرزو با ماهوری که دیوانه وار دوستش داره، ازدواج می کنه.…
رمان کامل

دانلود رمان سایه_به_سایه

    خلاصه: لادن دختر یه خانواده‌ی سنتی و خوشنام محله‌ی زندگیشه که به‌واسطه‌ی رشته‌ی پرستاری و کمک‌هاش به اطرافیان، نظر مثبت تمام اقوام…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
24 روز قبل

دستت طلا قاصدکی فکر نمی‌کردم این ساعت پارت اومده باشه😅😍

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x