رمان الهه ماه پارت ۱۰۷

4.4
(21)

 

 

سهیل پلک میزند تا جلوی تاری دیدش را بگیرد نمیخواست باور کند نمیتوانست بپذیرد

باصدایی گرفته و لرزان لب میزند:

 

_بچه ها عجله کنید ..

وقت زیادی نداریم..

باید عکساش و پخش کنیم..

 

امیر سر بلند میکند و چشمان خیسش را به او میدوزد..

 

_چی داری میگی..؟

 

 

_هنوز دنیا به آخر نرسیده..

 

 

_ولی میلاد.. اون گفت..

 

سهیل از آنها رو میگیرد..

 

نمیخواست دوستانش متوجه اشک حلقه زده در  چشمانش شوند..

 

داشت طوری وانمود میکرد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است…

 

بارش برف شدت میگیرد و کم کم زمین را لایه ی نازکی از  برف سفید میپوشاند..

 

درحالیکه به سمت جمعیت میرود زمزمه میکند:

 

_ دست بجنبونید..به خاطر برف یکم دیگه همه از اینجا میرن و حسابی خلوت میشه..

 

 

پشت به آنها پشت دستش را محکم روی چشمانش میکشد تا جلوی ریختن اشک هایش را بگیرد و با بغضی کشنده و چشمانی خیس مشغول پخش کردن عکس ها میشود..

ستاره و امیر با مکث به او ملحق میشوند..

 

هر سه رفیق با چشمانی خیس

در آن برف و سرمای استخوان سوز هوا ،

در اوج نا امیدی و چشمانی اشک بار..

 

می چرخیدند و هرکسی که سر راهشان قرار میگرفت تصویر ماهک را به دستشان می‌دادند…

 

 

اما کمی آنطرف تر..

درست در فاصله ی چندمتری از محوطه ی اصلی برج..

 

دخترک شانه به شانه ی سام داخل برج منتظر آرام شدن جمعیت و اشاره ی محافظان برای خروج از آن بود ..

 

ماهک با خستگی ناشی از ایستادن زیاد این پا و آن پا میکند..

 

_خسته شدی..؟

 

با صدای سام بر میگردد و نیم نگاه کلافه ای به او می اندازد..

 

_خیلی..تا کی باید اینجا بایستیم‌‌..

 

سام به سختی از چشمان خسته و خواب آلودش نگاه میگیرد و همزمان که دست چپش را از جیب شلوار جذب خوش دوختش بیرون میکشد نیم نگاهی به ساعت مچی اش می اندازد..

 

_یکم صبر کنی میریم..بچه ها دارن اوضاع بیرون و آروم میکنن..

 

ماهک بی حوصله نق میزند..

 

_اگه حالا حالا ها خلوت نشه چی ..؟

اگه مجبور شیم تا نیمه شب بمونیم..؟

کاش گذاشته بودی همراه بچه ها برگردم..

 

با حرف هایش سام نا محسوس اخم ملایمی به چهره مینشاند..

 

همان لحظه صدای یکی از محافظان بلند میشود..

 

_قربان ماشینتون آماده است..

 

سام بر میگردد و با دیدن ساعد که مقابلشان ایستاده بود لب میزند..

 

_خلوت شد..؟

 

ساعد سر تکان میدهد..

 

_نتونستیم جمعیت و کامل پراکنده کنیم..اما میشه اوضاع و کنترل کرد..

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 21

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x