رمان الهه ماه پارت 84

4.5
(21)

 

 

پرهام دستمال را از دستش میگیرد..

هنوز نتوانسته بود جمله ی آخر سام را هضم کند..

 

 

کاش او را زیر مشت و لگد میگرفت..

کاش خشمش را به هر نحوی که مایل بود خالی میکرد اما رفاقتشان را وسط نمیکشید …

 

بغض مردانه اش را به سختی فرو میدهد‌ ..

 

سربلند میکند ..

 

چشمان دخترک بی خبر از همه جا نگران روی صورتش میچرخید..

 

شرمش میشود…

از حسی که به دخترک دارد و

از قلبی که برایش می‌تپد و

از نگاه کردن به روی بهترین رفیقش

 

 

در جواب دخترک لبخند لرزانی به لب مینشاند که صورتش از درد درهم میشود..

 

سام با چشمانی سرخ مهرداد و میثمی که دو طرفش ایستاده بودند را پس میزند ..

 

با چند گام بلند خود را به دخترک میرساند و

با گرفتن بازوی نحیفش او را به سمت خود میکشد..

 

 

ماهک از دردی که ناشی از فشار انگشتانش دور بازویش بود لب میگزد..

 

 

سام با یاس و دلسردی نگاهش را از پرهامی که با دیدن او سرخورده سر خم کرده بود میگیرد..

 

نفس های تند و این آتشی که به جانش نشسته بود از درون درحال نابودی اش بود و کاش میشد این خشم فروخورده اش را با شکستن گردنش خالی کند

 

فشار انگشتانش دور دست دخترک هر لحظه بیشتر میشود بی توجه به ناله ی آرامش او را دنبال خود میکشد..

 

 

_لباسات کجان…؟

 

زیر لب میغرد و

 

نازنین هول شده مداخله کرده ؛

به دنبال زن خدمتکار چشم میچرخاند :

 

_دادمش دست خدمه..ولی نمیدونم کجاست..؟

 

 

سام عصبی چشم میبندد که همان لحظه باران سراسیمه به طرف پله ها میرود..

 

_من حواسم بود برد طبقه ی بالا..ا..الان میارمش..

 

سام بی حوصله نفسش را بیرون میدهد

_لازم نکرده..خودم میرم..

 

باران می ایستد و سام ماهک را رها کرده از پله ها بالا میرود..

 

با دور شدنش دخترک با درد و بغض دستش را دور بازویش میپیچد و رو به باران با چشمانی که اشک در آن حلقه زده بود گله میکند..

 

 

_چرا انقدر ازم عصبانیه..مگه کار اشتباهی کردم..؟

 

نازنین برای معصومیت دخترک دل می‌سوزاند..

از اینکه بی خبر از همه جا بازیچه ی دست آنها شده بود..

 

_نه عزیزدلم چه اشتباهی..؟

 

دخترک پلک میزند

قطره اشکی روی گونه اش سر میخورد و

معصومانه مینالد

 

_از این خشمی که داره میترسم..از اینکه باهاش تنها باشم..

 

 

نازنین نخواست چیزی از حقیقت بگوید که به ناچار لب میزند:

 

_اخلاقش تنده عزیزم..فک کنم برای اینکه بدون خبر اومدی عصبانیه..فعلا چیزی بهش نگو بزار آروم شه من خودم فردا براش توضیح میدم که به اجبار ما اومدی…

 

 

ماهک لب باز کرد چیزی بگوید که با پایین آمدن سام از پله ها  نازنین اشاره میزند سکوت کند..

 

 

سام رو به رویش می ایستد و دو طرف پالتو را بالا میکشد  ..

 

_بپوش..

 

ماهک با اخم  زمزمه میکند :

 

_خودم میتونم

 

دست دراز میکند تا لباس را از دستش بگیرد که سام تشر میزند:

 

_حرفم و یه بار میزنم ..

 

لحن جدی و بی انعطافش ماهک را وادارمیکند که گوش کند..

 

با همان بغض گلوگیرش پشت به او می ایستد و سام لباس را به تنش میپوشاند ..

 

ماهک دستی به پالتو میکشد..

 

با نیم چرخی میخواهد شالش را از دست او بگیرد که سام پیش از او قدمی به سمتش برداشته

شال را به آرامی روی موهایش قرار میدهد..

 

ماهک هنوز گیج و مسخ حرکت انگشتانش روی موهایش است و عطر نفس هایش که به صورتش میخورد که سام به یکباره عقب میکشد و با گرفتن دستش بدون توجه به نگاه خیره ی دوستانش او را دنبال خود میکشد…

 

 

پسرها که تا آن لحظه شاهد تک تک آن لحظات بودند همزمان با رفتنشان مبهوت به یکدیگر نگاه میکنند..

 

کاوه با انگشت اشاره به قسمتی که آن دو تا دقایقی پیش ایستاده بودند اشاره میکند و رو به دوستانش شوکه لب میزند:

 

_یکی بگه من اشتباه ندیدم و اونی که اونجا بود خود سام بود..؟

 

 

 

در خانه آرام آرام باز میشد و او درحالیکه سرش را به شیشه تکیه داده بود بدون آنکه پلک باز کند نفس لرزانش را بیرون میفرستد..

 

 

از لحظه ای که از آن ویلای کذایی بیرون زده بودند و تا همین الانی که به خانه برسند کلمه ای حرف میانشان رد و بدل نشده بود..

 

سام انگشتانش را دور فرمان میفشارد ..

رگ های بیرون زده از پشت دستانش نشان از شدت خشمش داشت..

به قدری آشفته بود که بدون آنکه منتظر بماند تا در باغ کامل باز شود پایش را روی پدال گاز میفشارد و با نهایت سرعت داخل میشود..

 

 

با ترمز آنی اش جیغ لاستیک ها در فضا منعکس میشود و ماهک ترسیده چشم میبندد…

 

دست خودش نبود اما این حالتش او را عجیب میترساند..

 

 

سام پیش از پیاده شدن به سمتش بر میگردد و نیم نگاهی به پلک بسته و لرزانش می اندازد..

 

 

حرص و خشم و عصبانیتش هم نمی توانست مانع این شود که دلش برای مژه های طلایی اش نرود ..

 

چشم میبندد ..کوتاه و

سیب گلویش تکان میخورد..

 

این خودسری هایش آخر او را به جنون میکشید..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 21

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x