رمان اوج لذت پارت ۹

4.8
(53)

 

 

با استرس از جام بلند شدم زود شلوارم پوشیدم.

 

دکتر پشت میزش نشسته بود و چیزایی مینوشت روبه روش روی صندلی نشستم.

 

با ترس و نگرانی نگاهش میکردم منتظر بودم حرفی بزنه.

 

نگاهش که به من افتاد لبخندی زد

_نگران نباش عزیزم انقدر استرس برات خوب بخدا تو جوونی.

 

پیشونیم خاروندم

_خب نمیدونم دستم خودم نیست اصلا

 

نفس عمیقی کشید لب زد

_ببین چون بار اولت بوده و خب خشن هم بوده متاسفانه دهانه رحمت عفونت کرده و ملتهب شده و همین باعث خونریزی شدید شده.

 

ترسیدم و ناخودآگاه بغضم گرفت.

 

دکتر ادامه داد

_اصولا میگن تو رابطه اول همیشه ملایم و با ملاحظه رفتار کنید تا همچین مشکل هایی پیش نیاد اما خب مثل اینکه شوهرت خیلی آتیشش تنده.

 

حرفی نزدم و فقط سرمو پایین انداختم

_حالا..حالا باید چیکار کنم؟

 

لبخندی زد خودکارشو برداشت

_برات آنتی بیوتیک مینویسم و یه پمادم میدم تا از التهابش کم بشه اما خودتم باید خیلی دقت بکنی ، تا چندوقت رابطه خشن نداشته باش اصلا ، اگر هم داشتید حتما ملایم رفتار کنید با گذشت زمان کم کم بهتر میشه.

 

_یعنی خوب میشه دیگه؟ جای نگرانی نیست؟

 

دکتر خندید برام نسخه نوشت

_نه جای نگرانی نیست اما به شوهرت بگو یکم مراعات کنه اخه تو کلا بدن ضعیفی داری رابطه اینجوری نمتونی تحمل کنی که…

 

سری تکون دادم چشمی گفتم ، لحظه آخر نسخه رو مهر کرد گفت

_اسمت چی بود عزیزم؟

 

_پروا کیانی

 

متعجب سرشو بالا آورد زمزمه کرد

_تو با دکتر حامد کیانی نسبتی داری؟

 

قلبم ریخت ، وای حامد میشناسه حالا چیکار کنم؟ نکنه حرفی به حامد بزنه؟

 

با استرس جواب دادم

_برادرمه

 

خانم دکتر هیجان زده گفت

_عزیزم زودتر میگفتی لازم نبود اصلا وقت بگیری برادرت یکی از نزدیکترین دوستای من و همسرم هست با هم تو یه بیمارستان کار میکنن!

 

لبخندی زدم با استرس و لکنت گفتم

_فف…فکر…نم…نمیک…کردم…بشناسید

 

خنده ای کرد

_اصلا مگه کسی هست حامد نشناسه بهترین متخصص تهرانه

 

سری تکون دادم از جام بلند شدم

_من…من دیگه مزاحمتون نمیشم.

 

باشه ای گفت نسخه رو به دستم داد ا دم در بدرقه ام کرد.

 

لحظه آخر برگشتم سمتش با نگرانی زمزمه کردم

 

_خانم دکتر به حامد که راجب این قضیه چیزی نمیگید؟

 

 

 

توی تاکسی همه فکر ذکرم دگیر آشنایی حامد و دکتر بود.

 

با اینکه خانم خوبی بود و بهم اطمینان خاطر داد که راجب مشکلم چیزی به حامد نمیگه اما بازم نگران بودم.

 

وقتی ماشین ایستاد فهمیدم رسیدیم ، کرایه رو حساب کردم پیاده شدم.

 

برگشتم سمت خونه که چشمم به ترنم و یه سه دختر و دو پسر پشتش افتاد.

 

وای ترنم اینجا چیکار میکنه؟ چرا بی خبر اومده بود؟

 

سریع به طرفش رفتم با استرس سلام کردم

_سلام خوبید؟

 

همه جواب دادن تشکر کردن ، دست ترنم گرفتم ازشون دور شدیم.

 

کنار درخت بغل خونه ایستادیم ، با ترس و نگران زمزمه کردم

_ترنم اینجا چه خبره؟ اینا کین؟

 

ترنم خیلی ریلکس آدامسی که تو دهنش بود رو گاز زد

_دوستامن گفتم که اگر بیام با یه اکیپ میام خودتم گفتی بیا!

 

اخمام توی هم کردم مچ دستش فشار دادم

_مگه من بهت نگفتم خودم خبر میدم؟ الان چرا یهویی اومدی؟

 

ترنم خنده ای کرد با پرویی گفت

_پروا دیگه نمیتونی بهونه ای بیاری میدونم مامان و بابات رفتن مشهد و تو یک هفته تنهایی!

 

واای از کجا فهمیده؟ حالا میخواد کل یه هفته اینجا پلاس باشه.

 

_نه کی گفته تنهام؟! داداشم میاد حامد شبا میاد اینجا که من تنها نمونم.

 

ترنم انگار بیشتر خوشحال شد لب زد

_بهتر خیلی دلم میخواست داداشت ببینم ، میگن خیلی خوشتیپه!

 

اخمام بیشتر توی هم رفت

_خب به تو چه؟

 

ترنم قهقه ای زد مشتی به بازوم زد

_خب حالا نمیخواد غیرتی بشی.

 

_غیرتی نشدم ، حامد نامزد داره مامانمینا برگردن میریم رسمیش میکنیم پس فکر الکی نکن.

 

ترنم بیخیال باشه ای گفت دستمو کشید

_حالا بیا درو باز کن بریم تو ، دوساعته دم در علافیم.

 

خواستم مخالفت کنم که بلند گفت

_بچه ها معرفی میکنم پروا رفیق خوشگل من

 

سرمو تکون دادم که ترنم لب زد

_درو باز کن بریم تو بقیشونو بعدا بهت معرفی میکنم.

 

مجبورا در خونه رو باز کردم همشون وارد شدن و اصلا براشون مهم نبود من باید اول وارد بشم.

 

داشتم بدجور از دست ترنم حرص میخوردم و امیدوارم بودم فقط حامد هوس نکنه بیاد اینجا.

 

همشون وارد شدن توی سالن چتر باز کردن همینجوری که غر میزدم وارد اتاقم شدم لباسامو عوض کردم.

 

زیر دلم از حرص و جوش زیاد درد میکرد داروی مسکنی که دکتر نوشته بود خوردم از اتاق بیرون زدم.

 

با دیدن وضعیت داغون سالن اونم دقیقا توی پنج دقیقه غیبت من دهنم باز موند.

 

روی میز رو پر کرده بودن از هل هوله و آبمیوه های مختلف و یکیشون داشت ضبط روشن میکرد.

 

سعی کردم آروم باشم و حرفی نزنم و فقط توی دلم حرص بخورم تا امشب تموم بشه.

 

ترنم دستم کشید و منو کنارش نشوند با خنده گفت

_بزار بچه هارو بهت معرفی کنم!

 

بعدم به سه تا دخترا اشاره کرد به تریتب اسماشون رو کفت

_نیلا ، صنم ، پریا

 

بعد به دوتا پسرا که یکیشون خیلی عمیق داشت نگاهم میکرد اشاره کرد

_باربد ، سعید که دوست پسر نیلاست

 

فقط سری تکون دادم که باربد همونی که عمیق نگاه میکرد دستشو سمتم دراز کرد

_خیلی خوشگلی پروا

 

بدون اینکه دستشو بگیرم فقط خیلی سرد خشک تشکر کردم.

 

اصلا به این اکیپ و مهمونی ها عادت نداشتم و استرس داشت دیوونم میکرد.

 

حواسم پرت ساعت بود که دستی دورم حلقه شد و نگاهم به شخصی که بغلم کرده بود افتاد.

 

همون پسره باربد بود ، با اخم دستشو از دورم باز کردم فاصله گرفتم که خندید و زمزمه کرد

_ناز میکنی؟ میگم نظرت چیه بریم تو اتاقت؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 53

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x