رمان خان پارت 57

4.6
(18)

 

گلناز

🌸نیم ساعت بود نشسته بودم نه خبری از امیر بود نه دکتر دیگه ای کلافه شدمو خواستم برم که دیدم امیر عصبانی و بر افروخته داره میاد.. بلند شدم و قبل از اینکه چیزی بگه گفتم

گلناز: حالش چطوره? زندس?

امیر: اره.. زندس.. بیهوش شده بود.. بگو ببینم چه اتفاقی افتاد? چیشد? چرا تو اون وضع بود..

🌸گلناز: من.. من نمی دونم شاید از پله ها افتاده.. من سرمدرد میکرد.. قرص خورده بودم.. رفتم بالا خوابیدم.. دم صبح اومدم پایین اب بخورم دیدم افتاده رفتم تو کوچه سر و صدا کردم یه راننده تاکسی اومد کمکم.. اوردیمش اینجا..

امیر: از پله افتاده?

گلناز: نمیدونم.. گفتم شاید..

امیر: از پله افتاده لباساش چرا انقدر پاره پورس? صورتش چرا کبود و زخمیه.. کجا بوده ?

🌸گلناز: من چمیدونم… پایین بوده دیگه.. من خواب بودم.. لابد افتاده من نمیدووونم..

امیر با عصبانیت بازومو کشید و منو برد تو محوطه بیمارستان در حالی که دندوناشو به هم فشار میداد و سعی میکرد داد نزنه گفت

امیر: بهش تجاوز شده گلنازززز نمیدونم چیه.. اثار ضرب و شتم رو تنشه.. کتک خورده بیهوش شده… احتمالا کلی هم جیغ و داد کرده بعد تو میگی خواب بودم سرم درد میکرد نفهمیدم? همچین چیزی میشه? چیو داری از من پنهون میکنی…

🌸مشتشو گره کرد و خشمشو فرو خورد و ادامه داد

امیر: یه نفر اومده تو خونه ی من.. زن من بالا خواب بوده به پرستار تجاوزکرده و رفته.. تو بگو الان چجوری دیوونه نشم.. گلناز تو کجا بودی که نفهمیدی.. مگه میشه خونه باشی و سر و صداشو نشنیده باشی…

گلناز: تجاوز.. چه تجاوزی… اخه کی… کسی تو خونه نبود..

🌸چند ثانیه بینمون سکوت شد امیر خیلی عصبانی بود و منم خیلی ترسیده بودم هم از اتفاقی که برای فائزه افتاده بود شوکه بودم هم از اینکه نمیتونستم جواب امیرو بدم ترسیده بودم..

امیر: گلناز.. فائزه داره به هوش میادو اولم من باهاش حرف میزنم.. پس بدون اگه دروغ گفته باشی دروغت در میاد حالا یه بار دیگه ازت میپرسم.. تو کجا بودی که اصلا سر و صداشو نشنیدی? فائزه تو خونه بود? با کسی قرار داشت? جواب بده ه ه

🌸لال شده بودم نمیدونستم چی بگم اگه میگفتم خونه نبودم نمیدونستم باید بگم کجا بودم.. همه چی بدتر میشد…

🌸گلناز

من من میکردم که چیزی بگم که یه پرستار امیر صدا کرد امیر دستشو به تهدید تکون داد و گفت

امیر: خیلی عصبانی ام گلناز… اگه این بلا سر تو اومده بود چی? میرم و میام تا اون موقع بهتره راستشو بهم بگی..

🌸همین که رفت منم دنبالش رفتم اخه حدس میزدم فائزه به هوش اومده باشه گفتگ لابد اول میخواد بره از اون بپرسه ماجرا چی بوده.. دنبالش رفتم دیدم رفته تو یه اتاق دیگه.. داشتم سرک میکشیدم که تو بخش اورژانس فائزه رو دیدم.. هنوز بیهوش بود رفتم بالای سرش و صداش کردم..

گلناز: فائزه تو رو خداااا بیدار شو به خدا اگه بیدار نشی من یکی نمیدونم به این امیر چی بگم.. بگو چیشده اخه کی اینکارو باهت کرده.. خدا لعنتم کنه که تنهات گذاشتم.. خدا لعنتممم کنه..

🌸فائزه چشماشو باز کرد و همین که منو دید اشکاش جاری شد..

گلناز: هیسس.. تو رو خدا سر و صدا نکن.. امیر دیوونه شده هر دومونو میکشه به خدا.. بگو چیشد اخه کی اومد تو خونه?

به سختی صداش در میومد و از بین بغض و گریه گفت

🌸فائزه: صورتشو بسته بود.. اما من درگیر شدم.. صورتشو کندم… شناختم.. اون پسره.. خواهرزاده صدیقه.. اون بود.. به خدا خودش بود.. من باهاش درگیر شدم.. گفت دست و پا نزن.. فقط کارمو میکنم میرم.. اما من نمیذاشتم…

برگشتم دیدم امیر داره میاد اینوری…

گلناز: باشه باشه اروم باش.. فقط بگو من بالا خواب بودم.. حواست باشه..

امیر: فائزه.. حالت خوبه.. بگو کار کی بود.. من پدر اون بی ناموسو در میارم.. میکشمش.. بی شرف بی همه چیزو..

🌸فائزه به امیرم همون حرفارو زد امی انچنان عصبانی بود که رگ های شقیقش داشت منفجر میشد… منم دست فائزه رو گرفتم و نوازش میکردم

امیر: اون بی همه چیز.. اون بی ناموس.. تو رو از کجا میشناخت… با تو چیکارداشت..

فائزه: شما که نبودین چند بار خواست بهم نزدیک بشه بی محلیش کردم.. لابد خواسته تلافی کنه..

🌸امیر: اون روز صبح باهاش حرف زدم.. بهش گفتم ناموس من تو این خونست ناموس تو هم هست.. اما راه نداره مرد عذب اینجا بمونه.. بیرونش کردم اما گفتم بیاد تو بیمارستان ابدارچی کادر درمانی بشه.. اما بعد اون روز نیومد.. نگو نقشه داشته بی ناموسی کنه پدر سگ تخم حروم.. من پدرشودرمیارم… وای به حال صدیقه و علی اگه برگردن.. به خدمت اونا هم میرسم که خونه منو سپردن به همچین حرومزاده ای.. نمیگن زن من اونجاست ناموس من اونجاست..

من که از ترس جرات نداشتم حرف بزنم امیر داد زد

🌸امیر: چرا داد و بیداد نکردی.. گلناز کجا بود صداتو نشنید?

فائزه: تا خواستم داد بزنم دهنمو گرفت..با دست و پام زدم به میز گلدون شکستاما اقا گلناز خانوم طبقه بالا خواب بود.. صدا که تا اونجا نمیرفت.. هرچی تقلا کردم نتونستم.. گفت سر و صدانکن کارمو میکنم اما دید من تقلا میکنم شروع کرد به زدن من

بغض کرد امیر بیشتر عصبانی شدو گفت

🌸امیر: ببین کاری میکنم که عین سگ زوزه بکشه.. گریه نکن.. تقصیرتو نیست.. اروم باش.. بد تاوانی میده..

تنها کاری که تونستم بکنم این بود به امیر اشاره کنم بره و بیشتراز این با سوالاش فائزه رو اذیت نکنه.. همین که رفت منم شروع کردم به گریه کردن و گفتم

گلناز: تقصیر من بود.. به خدا گفتم بزارنرم.. گفتم خونه تنها خطرناکه.. اخه اون با تو چیکارداشت

🌸فائزه: با من کار نداشت.. دروغ گفتم.. خانوم هدفش شما بودی من اصلاقبلا ندیده بودمش.. به اقا دروغ گفتم اگه میفهمید به خدا خون به پا میشد..

گلناز: یعنی چی که هدفش من بودم.. من که تا حالا یه بارم ندیدمش.. با من چیکار داشت?

🌸فائزه: اون شب درو بازکرد شما و امیر اقارو دید تو اون حالت.. تن شمارو دید.. زده بود به سرش.. دیوونه شده بود صبحم که اقا بیرونش کرد تصمیم گرفت هم بیاد تو خونه شمارو اذیت کنه هم طلاهارو بدزده.. کلید درو صدیقه اینا بهش داده بودن من به خودم اومدم دیدم چسبیده به من هر چیتقلا کردم فقط میگفت شوهرت امشب نیست تو مال منی و فلان.. میگفت کاری نکنی حرفی نزنی کارمو میکنم میرم اگه نه میزنم کبودت میکنم اون وقت شوهرت فک میکنهدوس پسر داری.. مرتیکه روانی همش از این حرفا میزد هی به من میگفت همونجوری که با شوهرت رو مبل بودی.. اوف به خدا دیگه نمیتونم تعریف کنم.. حالم از خودم به هم میخوره.. اون اشغال.. شانس اوردیم.. خانوم شانس اوردیم که شما نبودی.. اگه نه هم امیر اقا اونو می کشت هم خودشو..

گلناز: چه ربطی داره…تو هم به اندازه من مهمی با تو اینکارو کرده انگار با خواهر امیر همچین کاری کردهتو که فقط کارمند ما نیستی تو عین خواهرم شدی.. به خدا میکشمش.. تازه.. امیر بهش پیشنهاد کارم داده.. معلومه پدرسوخته بوده وگرنه چرا همچین کاری کنه..

🌸فائزه: دزد هم بود.. دنبال طلاها گشت ولی وقتیاحتمالا دیده من بیهوش شدم فقط النگوهامو برداشته و فرار کرده…

فائزه به اصرار خودش تا ظهر بیشتر تو بیمارستان نموند جاییش نشکسته و بود و فقط کوفتگی داشت.. هر چی گفت برم خونه خودم نذاشتم بردیمش خونه ی خودمون و من از امیر خواستم دیگه در مورد اون ماجرا حرفی نزنه چون هرچی لازم بود و پرسیده بود.. با این که تمام تنش زخمی بود اما اصرار داشت بره حموم.. منم کمکش کردم.. اما واقعا اعصابم به اندازه ی اون داغون بود تازه من عذاب وجدان اینو هم داشتم که مقصرم و تنهاش گذاشتم.. طرفم به جای من به اون دست درازی کرد..
🌸از حموم که اومد بردمش تو اتاق خودم استراحت کنه.. امیر که فقط زنگ میزد این طرف و اون طرف که یه جوری پسره روپیدا کنه اما لابد تا حالا در رفته بود..
سر شب گفتم خدمتکار شام مفصلی درست کنه.. کارش تموم شده بود و داشت میرفت که زنگ در به صدا در اومد.. رفت درو باز کرد همانا و دعوا به پا شدن همانا.. از همون دم در.. امیر تا صدای علی اقا و صدیقه خانومو گرفت مثل ببر زخمی پریدتو حیاط.. دیگه احترام سن و این حرفا هم نبود.. اونقدری عصبانی بود که حتی منم میترسیدم برم جلوشو بگیرم.. از تو حیاط صدای داد زدناش میومد که داد میزد

امیر: حالا چه وقت اومدنه.. امام رضا کمرتونو بزنه.. برا چی خونه رو میدید دست یه بیناموس حرومزاده.. بدون هماهنگی من هر غلطی خواستید کردیییید..

🌸اونا هم حیرون اینکه چی شده و تا فوهمیدن صدیقه خانوم نشست وسط حیاط تو سر زنون که وای به گلناز خانوم دست درازی کردن امیرم داد و قال که به گلناز نه به فائزه.. اما چه فرقی داره.. اونم ناموس ماست.. ما عین جد و ابادتون بی ناموس نیستیم..

اینارو که گفت من دیگه دلم طاقت نیاورد رفتم تو حیاط و بینشون ایستادم گفتم

گلناز: امیر تو رو خدا.. حرمت گیس سفید..

اما هنوز حرفم تموم نشده بود که داد زد

🌸امیر: تو دخالت نکن.. حق ندارن اینجا بمونن.. جول و پلاسشونو باید جمع کنن همین امشب برگردن روستاشون.. تا اون پسره رو کت بسته پیش من نیارن هیچ حرفی باهاشون ندارم..تموم شد و رفت..

این و گفت و رفت سمت داخل ساختمون..منم نشستم کنار صدیقه خانوم که ارومش کنم بنده خدا سر افکنده شده بود گریه کنان داشت توضیح میداد که فکر نمیکرده ما به این زودی برگردیم.. فقط کلید حیاط و داده بود که پسره شبا بمونه مراقب خونه باشه…بچه خواهرش بوده اهل این حرفا نبوده.. اما من از کارایی که کرده بود گیفتم

گلناز: صدیقه خانوم چی میگی بی ناموسی به کنار دزدم بود هم زن بیچاره رو اذیت کرده هم النگوهاشو برده..

🌸صدیقه خانوم: الهیی که من خاک بشم اینارو نشنوم بلند شو.. بلند شو علی ماشین بگیر بریم روستا پی این پسره ی بی ابرو…
همونجور تو سر زنان سوار ماشین شدن و رفتن…

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 18

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x