رمان دلباخته پارت ۲۶

4.2
(18)

 

 

 

 

قیافه ی متفکری به خود می گیرد.

 

– بنظرت یه ذره مشکوک نمی زنه!

 

منظورش را می فهمم.

 

– ازدواج نکرده چون نخواسته مادرش تنها بمونه. این کجاش مشکوکه!؟

 

جلو می آید و لبه ی تخت می نشیند.

 

– می گم نکنه شکست عشقی خورده بنده خدا.. ها؟

 

جلوی خنده ام را نمی گیرم.

 

نمی دانم چرا ولی حس می کنم وصله ی ناجوری ست برای مردی که افسار نگاهش را رها نمی کند.

 

– نه بابا.. بهش نمی آد

 

جوری حرف می زنم انگار صد سال است که این مرد را می شناسم!

 

چپ چپ نگاهم می کند.

 

– مثلاً چجوری باشه بهش می آد!؟ دل که این حرفا حالیش نیست، همین خودت شاخ در آوردی یا دُم وقتی دلت واسه حامد رفت و..

 

حرفش را نیمه کاره رها می کند.

 

اشکِ نیش زده در چشمانم را می بیند انگار.

 

از جایش بلند می شود.

شانه هایم را بغل می گیرد.

 

– مریم؟

 

صورتش را نمی بینم.

چشم باز و بسته می کنم.

 

اشک می چکد و بغض من حجیم تر می شود.

 

– یه چیزی بگم قول می دی عصبانی نشی؟

 

سر تکان می دهم.

 

– شاید آسون نباشه ولی سعی کن خاطره های خوب رو بعد از این یادت بمونه. هر چی اذیتت می کنه رو بریز دور

 

عقب می کشم و در سکوت نگاهش می کنم.

 

– روزِ آخر و اول از همه فراموش کن. می دونی چرا! چون هنوز ازش دلخوری.. همش از خودت می پرسی چرا.. ولی مطمئن باش جوابش و پیدا نمی کنی هیچوقت. شاید چون بهتره ندونی و بذاریش پای قسمت و سرنوشت

 

ذهن من اما یاری نمی کند برای درک این قسمت لعنتی.

برای سرنوشتی که یک شبِ زیر و رو شد و من ماندم و یک زندگی بی در و پیکر!

 

کاش می شد به آن روز فکر نمی کردم.

 

شب که می شد لحظه لحظه اش را در خواب و بیداری نمی دیدم.

 

باشه ای می پرانم.

و باز دلم برای خودم می سوزد.

 

گوشم از صدای بچه های کلاس پُر می شود.

 

تصویرشان اما تیره و تار است چرا!

 

 

 

پشتیِ صندلی را چنگ می زنم.

نفسم کُند شده و ذره ذره بالا می آید.

 

– خانم.. خانم حالتون خوبه؟

 

از این بدتر نمی شدم.

 

ناخن هایم را در گوشتم فرو می برم و به یک بی حسیِ مطلق می رسم.

 

نمی دانم چه بر سرم آمده!

انگار ضعف و بی حالی بلای جانم شده.

 

یک صدای آشنا می آید.

 

– خانم افشار؟ چی شده خانم افشار؟

 

زبانم لال مانده و نمی چرخد.

 

– یکیتون بره خانم صادق پورو صدا کنه.. بگو یه لیوان آب بیاره.. بجنب عزیزم

 

مُشتی آب به صورتم می پاشد.

پلکم تکان می خورد و من عجیب میل به بیداری در خودم پیدا نمی کنم.

 

آسمانِ پشتِ چشمانم خاکستری شده و رو به تاریکی می رود.

 

– شماره ای چیزی از خونواده ش داری؟ زنگ بزنیم یکی بیاد می ترسم حالش بدتر شه. هر چی صداش می کنم جواب نمی ده

 

 

جان می کنم و باز صدایم در نمی آید.

 

– آقای صمدی حتماً داره الان بهش می گم

 

 

جوری می ترسم انگار بدترین بلای دنیا سرم آمده.

آبرویم را به حراج می بینم انگار.

 

صداها هر لحظه ضعیف و ضعیف تر می شود.

دیگر هیچ چیز دست خودم نیست.

 

—————

” امیر حسین”

 

 

– سید جان.. اینو بی زحمت یه امضا بزن ما بریم

 

خودکار برمی دارم و نگاه به رسول می کنم.

 

– تو چرا انقدر عجله داری پسر! گفتم بچه ها کیک ژله ای بیارن چایی می خوری یا بگم آبمیوه بگیرن

 

فاکتورها را امضا می کنم.

 

– وقت ندارم سید جان.. چند تا سفارش مونده تا قبلِ ظهر برسونم دست مشتری.. دمت گرم داداش باشه واسه دفعه ی بعد

 

فاکتورها را برمی دارد و دستم را می فشارد.

 

– ما رفتیم آقا.. عزت زیاد

 

دستی در هوا تکان می دهد.

 

– بسلامت

 

زنگ گوشی نگاهم را سمت خود می کشد.

با خودم می گویم خیر باشد انشالله.

 

سلام و احوالپرسی می کنم.

 

– بفرما آقا صمدی در خدمتم

 

.

نمی دانم چه بلایی سرِ مریم آمده!

 

– الان حالش چطوره؟

 

– خوب نیست آقا سید. زنگ بزنم اورژانس بیاد یا خودت می بریش بیمارستان؟ می ترسم حالش بدتر شه..

 

حرفش را قطع می کنم.

 

– الان راه می افتم. شما فقط حواست باشه تنها نمونه

 

– حواسم هست خیالت راحت سید

 

کُتم را تن می زنم.

حسین را صدا می کنم.

 

مغازه را دستش می سپارم.

انگار کمی دستپاچه ام، خودم نمی فهمم!

 

– چیزی شده آقا سید؟

 

از کنارش رد می شوم.

 

– نه.. می رم تا جایی کار دارم

 

بسلامتی حواله ام می کند.

 

– سلام

 

صدای ظریف و آشنایی من را از افکار بهم ریخته ام بیرون می کشد.

نگاهم را با تاخیر و تردید بالا می کشم.

 

چادرش را برداشته انگار.

از کِی نمی دانم.

 

مانتوی بلند رنگی و روسری بزرگی که صورتش را قاب گرفته از او زرین دیگری ساخته.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 18

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x