رمان دلباخته پارت ۴۳

4.5
(21)

 

 

 

– صدات گرفته مادر.. چیزی شده؟

 

علم غیب دارد مگر!؟

انگار یادم رفته که او یک مادر است.

 

خودش گفته بود صدای تو با من حرف می زند.

بد و خوبت را بهتر از خودت می فهمم.

 

تک خند می زنم به مصلحت.

 

– شده حاج خانم. بگم دلتنگ صدای مادرم شدم باورت می شه؟

 

– قربون اون دلت برم مادر

 

برای لحظه ای مکث می کند.

 

– خب.. حالا بگو ببینم بعدِ دلتنگی چت شده؟

 

– گرفتی ما رو زری خانم! بازجوییه مگه!

 

اصرار بیشتر نمی کند.

اخلاق من را بهتر از همه می داند.

 

– می گم می خوای آشپزخونه رو تعطیل کنی کباب بگیرم؟

 

– بشرطی که منو یه سیخ حساب کنی. بمونه اسراف می شه، مادر

 

حرفم را با خنده ادا می کنم.

 

– امر دیگه حاج خانم؟

 

سر به سرش می گذارم.

انگار خنده بلندش حالم را بهتر می کند.

 

– فایده ش چیه، امیر حسین. الان بگم تو می گی باشه!

 

 

 

 

خیلی سال است که آرزوی این “باشه” را به دل نگه داشته و من راضی نمی شدم.

 

برای مادرم آرزوی کمی بود.

برای من اما یک محالِ ابدی!

 

– امیر حسین دورت بگرده، زری خانم. بی خیال شو سرِ جدت.. از ما بکش..

 

حرفم را نیمه کاره می گذارم.

 

دلخوری اش را به جان می خرم.

امیدش ناامید شده، می دانم.

 

کاری از من اما برنمی آید.

ذهنم انگار به گذشته پرت می شود.

 

یک روز دخترِ اکرم خانم و یک روز نوه حاج باقر انتخاب مادر می شد.

 

پدرم در سکوت نگاهش می کرد.

 

و من برای بارِ چندم چانه بالا می انداختم و با یک ” نه” محکم امید مادرم را در چاله ای از سیاهی به خاک می سپردم.

 

اصلاً انگار غرورم را گم کرده بودم.

بدتر از آن هر چه می گشتم پیدایش نمی کردم.

 

غریزه در من مُرده بود و در یک بی حسی مطلق دست و پا می زدم.

 

و حالا زرین آمده تا غرور له شده ام را به من بازگرداند!

 

مثل یک شوخیِ مضحک که حتی کمترین را در من احیا نمی کرد.

 

 

 

 

 

یک بار دیگر به خودم گوشزد می کنم که زرین برای من تمام شده.

خیلی وقت است تمام شده!

 

دستانم را می شورم و مشتی آب به صورتم می پاشم.

سر بالا می آورم و خودم را در آینه تماشا می کنم.

 

امیر حسین امروز انگار آدم دیگری شده.

روزگار سختی پشت سر گذاشته و فکری برای زندگی تازه برنداشته.

 

با خودم نه، برای مردی که در آینه نگاهم می کند سر تکان می دهم.

زیرلب نجوا می کنم.

 

– بی خیال مرد.. مگه این زندگی چِشه!

 

با صدای مادرم به خود می آیم.

 

– امیر حسین؟ مادر این کبابا یخ کنه از دهن می افته ها.. کجایی شما؟

 

دستگیره در را پایین می کشم.

 

– اومدم حاج خانم… بسم الله

 

از گوشه ی چشم نگاه به مریم می کنم.

کنار مادرم نشسته و آب می نوشد.

 

لعنت به من که حالِ این زن را نمی فهمم و زیادی معطل می کنم.

 

رو به روی مادر می نشینم.

گوشم از صدای دخترک پُر می شود.

 

– دستتون درد نکنه آقا سید.. این چند وقت حسابی افتادین تو زحمت.. انشالله رفتم خونه ی خودم جبران کنم

 

 

 

 

یکه خورده نگاهش می کنم.

حرف رفتن می زد چرا!

 

مادر بفرما می زند.

دو سیخ کباب و گوجه توی بشقاب مریم می گذارد.

 

انگار یک نفر جای من لب می جنباند.

یک نفر که کنجکاوی اش را پنهان نمی کند.

 

– شما قرار شد پیش حاج خانم بمونید، چی شد یهو نظرتون عوض شد!؟

 

برای خودش لقمه می گیرد.

 

– بالاخره باید یه روز رفع زحمت کنم.. قرار نیست که تا ابد مزاحم شما و زری خانم شم

 

مادرم لبخند می زند و بامزه نگاهش می کند.

 

– کجاشو دیدی حالا.. اونقدر مزاحم شم که درو روم ببندی، مادر

 

دخترک خم می شود و گونه مادرم را می بوسد.

جوری قربان صدقه اش می رود انگار به مادری قبولش کرده.

 

صدای زنگ گوشی از روی میز می آید.

گوشی مریم است انگار.

 

نگاهش به آن سمت می دود.

مادرم لب می جنباند.

 

– خیر باشه این وقت شب!

 

 

 

 

دست دراز می کنم و گوشی را برمی دارم.

 

– بفرمایید

 

گوشی را کفِ دستش می گذارم.

 

لبخند می زند اما چه تلخ.

 

– اردلان!؟

 

چشم باز و بسته می کند.

به آنی نکشیده چانه اش می لرزد.

 

– چ.. چطوری داداشیِ گلم؟ قربون اون صدات برم، حالت خوبه؟

 

ابروهایم بالا می پرد.

نگاهش نمی کنم.

 

با اجازه ای می گوید و از جایش بلند می شود.

دامنش بلند است ولی باز احتیاط می کند.

 

به اتاقش می رود و در را می بندد.

 

– مریم.. یعنی مریم خانم برادر داره، حاج خانم؟

 

مادرم سر تکان می دهد.

 

– یادت رفته شبِ عروسی حامد بیخِ دل مادرش نشسته بود! طفلی بچه تا می خواست تکون بخوره مادره یه چشم غره می رفت بیا و ببین

 

خنده را قورت می دهم و لب می جنبانم.

 

– ببخشید حاج خانم انگار شما یادت رفته که ما رو مجلس زنونه راه نمی دادن این شد که نشستیم وسط یه مشت سبیل کلفت و..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 21

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x