رمان دلدادگان پارت ۲۰

4
(1)

رمان دلدادگان پارت ۲۰
بهاره :امروز همه چی معلوم میشه که پوریا ادم خوبیه یا نه باید بفهمم که این آدم با نقشه ای چیزی وارد خونه ی ما شده یا نه فقط امیدوارم که اون آدمی که فکر میکنم نباشه

 

بهاره میخواست پوریا همون آدمی باشه که خونوادش میخواستن باشه تا خونوادش بعد از شنیدن حقیقت زیاد ناراحت نشن اما هیچ کس از سرنوشت خبر دار نیست که سرنوشت میخواد چه بازی ای برای ادم شروع کنه

بهاره همچنان در حال تعقیب کردن پوریا بود هر چی که جلوتر میرفت شک و اضطراب بهاره بیشتر میشد نگران از اینکه این ادم کیه و چه نقشه ای داره ایا همونطوری که نشون میده ادمه خوبیه یا فقط داره نقش بازی میکنی

بهاره:یعنی چی من هر چی دارم تعقیبش میکنم فایده ای نداره این مردک یک جا واینمیسته که بفهمم میخواد چیکار کنه مردم از خستگی این همینطوری داره میره یعنی میخواد کجا بره

پوریا در هین مسیر یک مکث خیلی کوتاهی میکرد و بعد دوباره به راهش ادامه می‌داد چون

پوریا :چرا احساس میکنم یکی داره تعقیبم میکنه نکنه که واقعا

پوریا شک کرده بود که نکنه کسی داره تعقیبش میکنه اون برگشت به پشت سرش و یک نگاهی انداخت و کسی نبود و دوباره پوریا با خیال راحت به راهش ادامه داد

بهاره:خداروشکر که سریع تونستم پشت این دیوار قایم شم وگرنه خدا میدونست که چه اتفاقی قرار بود بیفته بهتره برم دنبالش شاید این مردک دیگه به مسیرش رسیده باشه اره

بهاره دوباره شروع به تعقیب کردن پوریا کرد و این دفعه حواسشو خوب جمع کرده بود که لو نره چون اون میدونست که اگه لو بره تو بد دردسری میفته

 

بهاره:باید خیلی مراقب باشم که گیر نیفتم

بهاره با صورتی نگران و کنجکاو سر جاش واستاد و قایم شد چون دید که پوریا رفت سمت یک مدرسه داره داخلش میشه

بهاره:پوریا اینجا چیکار میکنه برای چی اینجا اومده

بهاره عصبانی بود چون نمیتونست بفهمه که پوریا چرا اینجا اومده چون بهاره نمیتونه بره تو مدرسه اما اون نمیخواست شکست رو قبول کنه و با شجاعت تمام رفت سمت مدرسه

بهاره :یعنی این مدرسه ماله خودشه یعنی حرفی که در باره ی بچه های کار گفت درست بود پوریا برای بچه های کار یه مدرسه زده

بهاره خوشحال بود که یه مدر پولدار و مهربون خواستگارشه اون خوشحال بود اون میخواست برگرده به سمت خونه و

بهاره:من گناهه بزرگی کردم که به پوریا شک کردم اون خیلی مهربونه و همچنین منو دوست داره

بهاره خوشحال بود اون میخواست که به پیشنهاد ازدواج خودش با پوریا فکر کنه

بهاره:شاید اقا پوریا مرد زندگی باشه من که تا حالا تو زندگیم معنی عشق و آرامش رو نفهمیدم شاید الان بتونم بفهمم تمام عمرم رو داشتم از دست زندگی فرار میکردم اما شاید الان بتونم که به زندگیم یه فرصت دوباره بدم و بع زنگی لبخند بزنم اما
_پایان_____پارت_________۲۰

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x