پری کلافه ابرویی بالا انداخت و گفت:
-زشت چیه عزیزم؟! اولا سارا باید بعد از این به بعد عادت بکنه. ثانیا سارا اصلا معلوم نیست کجاست! فکر کنم خوابه هنوز؛ ندیدمش بیاد طبقهی پایین. برو عزیزم برو دست بجنبُن که دیرمون شد.
واقعا این وسط گیر افتاده بودم. هیچ جوره نمیتونستم بهش بفهمونم که دلم نمیخواد با سارا سر شاخ بشم. نفسم رو بیرون دادم و ناچار از پشت میز بلند شدم.
پشت در اتاقش بودم و حسابی تپش قلب گرفته بودم. نمیدونستم چرا وقتی اسمی یا نشونی از کیاوش بود، استرس میگرفتم. آب دهنم رو قورت دادم و بیشتر خودم رو به در نزدیک کردم که موقع در زدن و صدا زدنش خیلی صدام بالا نره تا یه وقت سارا صدام رو نشنوه. دستم رو سمت در بردم که صدای محوی از کیاوش رو شنیدم.
اولش تعجب کردم که با کی داره حرف میزنه. با تلفن حرف نمیزد چون خیلی آروم داشت پچ میزد. یه کم سرم رو به در نزدیکتر کردم و صدای سارا رو هم تشخیص دادم. وای خدا رحم کرد که در نزده بودم. اگه سارا میفهمید اول صبح اومدم دنبال شوهرش چه فکری پیش خودش میکرد!
نفسی گرفتم و خواستم برگردم که ناخودآگاه صدای کیاوش توجهام رو جلب کرد. کارم زشت بود ولی دلم میخواست بشنوم.
-سارا جونم؛ عزیز دلم؛ بیا سرتو بذار روی پام تا کمرت رو ماساژ بدم. این ماه چرا این قدر زودتر پریود شدی؟ سابقه نداشته.
-وای کیاوش دارم میمیرم چقدر دیگه میخوای ماساژ بدی اثر نداره. من میدونم به خاطر اضطراب و استرس این چند وقته که هورمونهای بدنم بهم ریخته. خودت که دیدی چقدر فشار روم بود.
-آره عزیزم میدونم دورت بگردم. منو ببخش همش تقصیره منه. حالا یا خودت بیا سر میز یا اجازه بده خودم برم برات یه چایی نبات درست کنم بیارم. با یه مسکن بخوری زود حالت خوب میشه.
صدای کلافه سارا بلند شد.
-این چه حرفیه میزنی! تقصیر تو چرا باشه! من که بیرون بیا نیستم. شیدا رو وقتی میبینم بیشتر اعصابم بهم میریزه و یاد غصههام میفتم. مامانت هم پیش شیدا همش ضعف این سالها رو یادم میندازه. احساس حقارت میکنم. تازه حالت تهوع هم دارم. خودت برو برام بیار.
اتاق دور شدم و خودم رو به سر میز صبحونه رسوندم. نفسی گرفتم و مشغول هم زدن چاییم شدم. از فال گوش ایستادنم خیلی ناراحت بودم و عذاب وجدان گرفته بودم.
تا پری بانو اومد ازم بپرسه که چطور شد و کیاوش میاد یا نه؛ کیاوش خودش اومد توی آشپزخونه، منم یه سلام آرومی دادم و سریع خودم رو با خوردن آب پرتقالم مشغول کردم.
کیاوش بی حوصله جوابم رو داد و رفت سمت سماور و کابینت. پری بانو رو کرد سمت پسرش و گفت:
-پس چرا نمیای مادر؟ دیرمون میشه ها کلی جا باید بریم. وقت دکتر داریم. الان داری دقیقا دنبال چی میگردی؟ اکرم همه چیز رو آماده کرده بیا بشین صبحونهات رو بخور.
کلافه بدونه این که سر برگردونه جواب پری رو داد.
-دیر نمیشه مامان جان؛ عجله نکن الان میام. این نباتها رو کجا گذاشتی؟ باز جاشون رو عوض کردی؟ نمیتونم پیدا کنم.
پری بانو که انگار فهمیده بود قضیه چیه. پوزخندی زد و گفت:
-والاه نبات رو باید تو این خونه با کارتن بخریم! بس که مصرف بعضیها بیش از حده. اونجا رو بی خودی زیر و رو نکن. اون روز به اکرم گفتم بخره نمیدونم کجا گذاشته. تو بیا بشین صبحونهات رو بخور میگم اکرم درست کنه براش ببره.
کیاوش کلافه دستی لای موهاش کشید و نزدیک پری بانو که کنار میز بود، شد. دستهاش رو ستون بدنش کرد و سر خم کرد در گوش پری بانو، آروم گفت:
-مامان دست از این کارهات بردار. یه کم رفتارت رو با سارا درست کنی جای دوری نمیره والاه. منم دیگه خسته شدم. والاه این جنگ اعصاب اصلا برای هیچ کدوممون خوب نیست.
از پری بانو فاصله گرفت و اکرم خانم رو صدا زد.
-اکرم خانم نبات رو کجا گذاشتین؟ هر چی میگردم نمیتونم پیدا کنم.
-آقا صبر کنید اومدم.
اکرم خانم اومد و نبات رو به کیاوش داد و بعد خواست خودش چایی نبات درست کنه که کیاوش اجازه نداد. خودش با وسواس خاصی چایی نبات سارا رو درست کرد و با یه تیکه کیک سیب گذاشت توی سینی با یه ورق هم مسکن و یه لیوان آب هم کنارش.