رمان رسم دل پارت ۵۱

4.1
(17)

 

 

 

تازه داشتم کانال‌ها رو بالا پایین می‌کردم که پری چشم ریز کرد و با تعجب پرسید:

 

-شیدا جون می‌خوای همون جا بشینی؟

 

متعجب نگاهی بهش کردم و آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:

 

-پس چیکار کنم؟ مگه اینجا ایرادی داره؟ برم رو مبل دیگه‌ای بشینم؟

 

کلافه سرش رو تکون داد و از جاش بلند شد و گفت:

 

-پاشو پاشو ببینم. نکنه قصد جون اون طفل معصوم رو کردی؟! تو اصلا روی هیچ مبلی نباید بشینی. کلا نباید بشینی. اینجوری که اون بچه جاگیر نمیشه. بدو دراز بکش پاهاتو بده بالا بذارشون رو لبه‌ی مبل. زود باش دیگه اون جوری منو نگاه نکن.

 

وای خدایا عجب گیری افتاده بودم. اگه اینجوری پیش می‌رفت بدون شک قبل از تموم شدن این نُه ماه من راهی تیمارستان می‌شدم.

 

کلافه و عصبی نگاهش کردم و گفتم:

 

-آخه نشستن من چه ربطی به بچه داره؟! من که نمیتونم کلا افقی بمونم و به زمین بچسبم!

 

حق به جانب ابرویی بالا انداخت و گفت:

 

-یعنی چی که ربط نداره! معلومه که ربط داره اگه پاهات بالا باشن بچه به سمت رحمت میره و جاگیر میشه و حاملگیت حتمی میشه. وگرنه این جوری اگه بشینی اون یه میلی‌متری هم‌ سرگردون میشه و میاد می‌افته و خلاص. تمام آرزوهای منم بر باد میره. بجنب دیگه بازم که نشستی داری من رو نگاه می‌کنی!

 

کلافه نفسم رو بیرون فرستادم. دلم می‌خواست سرم رو بکوبم به دیوار!

روی زمین دراز کشیدم و لنگ‌هام رو بالا دادم و زیر لب غرغر می‌کردم که پری بانو از جاش بلند شد و گفت:

 

– الان برات بالشت میارم تا بذاری زیر سرت اذیت نشی.

 

به سمت اتاق خواب رفت و منم زیر لب گفتم:

-واقعا زحمت می‌کشی این قدر امکانات رفاهی در اختیارم می‌ذاری!

 

بالشتی زیر سرم گذاشت و گفت:

 

-اکرم وقتی اومد بهش میگم بیاد برات رو زمین جا بندازه و رختخواب پهن کنه تا راحت باشی. الان هم خودم میرم پایین برات آبمیوه بیارم. بخور تا جون بگیری. نوه‌ی توپول موپول ازت می‌خوام ها باید حسابی به خودت برسی. از جات تکون نخور الان زود برمی‌گردم.

 

 

 

کلافه چشمی گفتم و ازش تشکر کردم. تا پاشو از سوئیت بیرون گذاشت نفس راحتی کشیدم. لای در رو هم باز گذاشته بود تا مثلا من مجبور نشم از جام بلند شم و در رو براش باز کنم. به محض رفتنش دستم رو از لبه‌ی پیراهن ساحلی‌ایم برداشتم و با لبخند آخیشی گفتم.

 

پیرهنم از پایین پام سُر خورد و تا زانوم پایین اومد. اتفاقا این لنگ در هوا بودنم هم برام بهتر شد. توی این گرما حسابی حال می‌داد هی لبه‌ی پیراهنم رو تکون می‌دادم و خودم رو باهاش باد می‌زدم. تا فیها خالدونم بیرون مونده بود.

 

هر از گاهی خودم رو جمع و جور می‌کردم تا پری یهو سر نرسه. آبروم نریزه رو دایره؛ ولی بعدش با خودم گفتم موقع بالا اومدن از پله‌ها حتما صدای پاشنه‌های بلند کفش‌هاش رو می‌شنوم. خیالم راحت شد و به باد زدن خودم ادامه دادم.

 

* سوم شخص *

 

پری حسابی خسته و عصبی بود. از رفتار کیاوش و سارا اصلا خوشش نیومده بود. انتظار داشت خیلی بیشتر از این حرف‌ها هوای شیدا و بچه‌شون رو داشته باشن. ولی خوب می‌دونست قضیه از کجا آب می‌خوره.

 

کیاوش به خاطر دل سارا که مبادا ناراحت بشه و یا حس حقارت بکنه برای اون بچه ذوق نشون نمی‌داد. از طرفی هم به خاطر این که حس حسادت زنانه‌ی سارا رو برانگیخته نکنه به شیدا نزدیک نمی‌شد.

 

تو همین فکرها بود که پله‌های پیچ در پیچ سوئیت رو دونه دونه با هِن و هِن پایین اومد. از صبح این قدر سر پا مونده بود که زانو درد گرفته بود. با غرغر به سمت آشپزخونه رفت و مشغول آب میوه گرفتن شد.

 

با یه دستش داشت هویچ آب می‌گرفت و با یه دست هم طالبی قاچ می‌کرد تا توی مخلوط کن بریزه. حسابی شاکی و عصبی بود از این که اکرم کارهاش رو نصفه ول کرده و بیرون رفته. کیاوش بعد از شنیدن سر و صدای پری که از تو آشپزخونه می‌اومد از اتاق کارش بیرون اومد و پشت سر پری در حالی که دست‌هاش توی جیب شلوار جینش بود، ایستاد و گفت:

 

-مامان پری حالش چطوره؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 17

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
امین R
امین R
1 سال قبل

خداییش چرا اینقدر رمان رو کش میدین،
پدرمون در اومد روزی دو خط میذاری💪😇😱

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x