رمان رسم دل پارت ۸

4.5
(13)

 

 

پری بانو که حسابی خوشش اومده بود با ذوق و اشتیاق پرسید:

 

-خب حالا چند تا خواهر و برادر داری؟ شغل بابات چیه؟

اول مکثی کردم و یاد حرف بابام افتادم. ولی بعدش پیش خودم فکر کردم حالا گفتن این موارد اشکالی نداره. پا روی پا انداختم که سفیدی پاهای خوش فرمم بیشتر تو چشم اومد. از اندام خودم راضی بودم اینقدری نچرال و بی نقص بود که چشم هر بیننده‌ای رو به خودش جلب می‌کرد. تکیه‌ام رو به صندلی کنار ساحلی دادم و با اعتماد بنفس گفتم:

 

-پدرم تاجر چرمه تو کار صادرات چرم، خیلی هم تو کارش وارده چرم تبریز و مشهد صادر می‌کنه. مامانم هم فرهنگیه. خودمم که تک فرزند خانواده‌ام و عزیز دردونه.

 

از شنیدن حرف‌هام پری جون حسابی خوشحال شد و برق شادی توی نگاهش مشخص بود با ذوق گفت:

 

-وای خدا چقدر جالبه منم یه تک پسر دارم اونم مثل خودته یه دونه‌است و آقا، زبان زده کل فامیله، اصلا باید خودت از نزدیک ببینیش تا متوجه بشی چه شخصیتی داره. با گفتن که نمی‌شه.

 

سری به تایید حرف‌هاش تکون دادم. چه تعریفی هم از پسر خودش می‌کرد. مثل خودم اعتماد به نفسش خوب بود. با ذوق نگاهم کرد و ادامه داد:

 

– آخه می‌دونی پسرم استاد دانشگاهه کافیه فقط از دور راه رفتنش رو ببینی. تازه متوجه می‌شی چه منشی داره و چقدر آقا و با شخصیته. شیدا جون یه وقت فکر نکنی چون مامانشم ازش تعریف می‌کنم ها، الان از هر کدوم از دوست‌هام هم بپرسی حرف‌هام رو تایید می‌کنن.

 

لبخند مصنوعی زدم و گفتم:

 

-بله حتما همین طوره. از مامان با شخصیتی مثل شما حتما انتظار میره پسری با این وجنات داشته باشید. خدا براتون نگهش داره. بابام همیشه می‌گه اولاد صالح نعمته.

 

همین جور که داشت خیره به سر تا پای من نگاه می‌کرد. چشمش رو از روی پاهام و بدن سفیدم گرفت و سرش به سمت صورتم بالا آورد و گفت:

 

-بله پدرتون درست می‌گن. پسرم کیاوش به جز اخلاق خوبش، چهره‌ی دلنشین و اندام ورزیده‌ایی هم داره. مثل خودت خوش استایل قربونت بشم.

 

 

خدایا! من دل تو دلم نبود برای شنیدن اون پیشنهاد خوب، اینم گیر داده بود که هی از گل پسرش تعریف کنه. انگاری که اون شغل مناسبی که ازش حرف می‌زد پسرش بود.

سعی کردم ظاهرم رو حفظ کنم و لبخند مصنوعی روی لب‌هام رو نگه دارم.

 

در جواب تعریفش سرم رو پایین انداختم و گفتم:

-نظر لطف شماست پری جون، ممنونم ازتون.

 

دستش رو روی دستم گذاشت و لبخند ملیحی بهم زد و گفت:

 

-واقعیته عزیزم، بدون تعارف میگم. خب حالا راجع به کارت حرف بزنیم.

 

چه عجب! بالاخره یادش افتاد که چرا من رو دعوت کرده بود. تا خواستم گلوم رو صاف کنم و حرفی بزنم، سینی پذیرایی حاوی آب هویچ و بستنی جلومون سبز شد.

 

زیر لب لعنتی به خرمگس معرکه فرستادم. آخه الان چه وقت پذیرایی بود. نفسم رو بیرون دادم و اول به پری بانو تعارف کردم. سری تکون داد و گفت:

 

-شما بفرما شیدا جون من رژیم دارم برای من همیشه آب کرفس میارن. نوش جونت عزیزم.

 

سری تکون دادم و اوهومی گفتم و بعد لیوان رو برداشتم و تشکر کردم. با نی داشتم آب هویچ رو هم می‌زدم و به فکر فرو رفته بودم. این شغل لعنتی حسابی ذهنم‌ رو درگیر کرده بود. با صدای پری به خودم اومدم.

 

-بخور عزیزم بستنییش آب می‌شه. یه گلویی تازه کن و بعد تعریف کن، من منتظرم.

 

نگاهم رو از لیوان گرفتم و نگاهی به چهره‌ی مهربون پری انداختم و گفتم:

 

-ممنونم چشم می‌خورم. والاه کار تو کافی شاپ کاملا موقتیه چون من به این حقوق‌ها راضی نیستم.

 

سرش رو تکونی داد و گفت: «درسته.»

نفسم رو همراه با آهی بیرون دادم و گفتم:

-دنبال یه کار بهتر هستم با درآمد بالا، چون باید اینقدری باشه که بتونم باهاش یه خونه اجاره کنم و رو پای خودم وایستم. درسته که بابا اوضاع مالی خوبی داره ولی من خودم ازش پول و کمک قبول نکردم. تصمیم گرفتم خودم گیلیمم رو از آب بیرون بکشم.

 

 

تو عمرم اینقدر خالی نبسته بودم! پول و حمایت کجا بود آخه؟! بابا حتی اجازه نمی‌داد به حساب‌های بانکیم دست بزنم. اون حساب اصلی‌ای رو که با خودش مشترک بودم، بدون امضای خودش یه تومن هم نمی‌تونستم برداشت کنم. این یکی حساب هم ماهانه چندرغاز پول بهش واریز می‌کرد. اونم چون پیامک‌های برداشت به گوشی خودش میومد باید هر بار جواب پس می‌دادم که چی خریدم و چرا خریدم. آخ که چقدر بدبخت بودم.

وقتی سر بلند کردم، پری جون رو با یه لبخند عمیق و نگاهی تحسین برانگیز دیدم. بعد با ذوق گفت:

 

-آفرین دخترم احسنت. من این روحیه مستقلت رو تحسین می‌کنم. به اعتقاد من همه‌ی دخترها و خانم‌ها باید مستقل باشن و از پس زندگی خودشون بر بیان. بدون تکیه کردن به کسی! از این همه شجاعتت خوشم اومد. امیدوارم با قبولِ پیشنهاد من، مشکل پیدا کردن شغل و خونه و درآمدت کامل حل بشه.

 

ذوق زده خیره به چشم‌هاش نگاهی کردم و گفتم:

 

-بله انشاءالله که می‌شه. حالا نمی‌خواید بگید پیشنهاد کاریتون چیه؟ خیلی دوست دارم زودتر بفهمم.

 

با لبخند سری تکون داد و جواب داد:

 

– میگم بهت عزیزم عجله نکن اینجا که نمی‌شه. خودت که می‌بینی چقدر شلوغه و دور و برمون پر آدمه. دوست ندارم کسی بشنوه و بعد بشم نقل مجالس این خاله زنک‌ها. می‌فهمی که چی می‌گم.

 

گیج سرم رو تکون دادم. آخه شغل آینده‌ی من چه ربطی به این خاله زنک‌ها داشت که بخوان راجع بهش حرف بزنن! بعدشم اگه قرار نبود اینجا پیشنهادش رو بگه چرا اصلا من رو دعوت کرده بود؟

 

کلا رفتارهاش خیلی محافظه‌کارانه بود و من رو گیج می‌کرد. حالم گرفته شد و دمق شدم. زیر لب باشه‌ای گفتم و سکوت کردم که خودش ادامه داد:

 

-از خودت پذیرایی کن عزیزم بعدشم از امکانات و تجهیزات استخر استفاده کن اینجا خیلی مجهزه و فول امکاناته. منم یه سر برم به بقیه مهمون‌هام بزنم. بازم میام پیشت. اگه دوست داشتی بیا پیشمون تا تنها نمونی.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 13

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x