رمان شالوده عشق پارت 338

4.2
(84)

 

اگه بخوای می‌تونی همراهم بیای!

 

-همراهت بیام؟ کجا؟!

 

 

با تردید زمزمه کرد:

 

-فکر کنم نگرانم شدی! وقتی خواستم برم از سرم عکس بگیرم می‌تونی باهام بیای اصلاً دوست ندارم زنی که عاشقشم و عاشقمه رو نگران خودم کنم… حتی اگه خواستی می‌تونی چند روزم پیشم بمونی تا خیالمون راحت بشه که خوبم!

 

 

ابروهایم از گستاخی و اعتماد به نفس زیادش نمی‌توانستند سر جای خود قرار بگیرند و به سختی بالبخندی که می خواست روی لب هایم بنشیند، مقاومت می‌کردم.

 

 

-ممنون… واقعاً خیلی مرد خوب و با فکری هستی!

 

 

چشمانش درخشید اما قبل آنکه از حرفم خوشحال شود و لبخند به لب هایش سرایت کند، ایستادم.

 

 

هر دو دستم را روی میز گذاشتم و زل زده به چشمانش، بی‌تزلزل و ذره‌ای رحم محکم گفتم:

 

 

-مرد خوبی هستی اما متاسفم که باید بگم چه بغض داشته باشی و چه بیماری من باید مُرده باشم که پیشت برگردم و بخوام دوباره زیر سقف خونه‌ت و یا تو زندگیت باشم!

 

 

به معنای واقعی کلمه وا رفت و شمرده‌تر لب زدم:

 

 

-تو برای من مُردی امیرخان اینو بفهم و قبول کن و اگه یه ذره هم که شده چیزی از غرور و شخصیت افسانه ایت برات مونده، برو!

 

برای همیشه از زندگیم گمشو بیرون امیرِخانی!

 

 

نماندم تا حالش را بعد از آخرین جمله‌ام بشنوم و با عجله و گام های بلند از کنارش گذاشتم و مستقیم به سمت اتاقم رفتم.

 

 

همین که در را پشت سرم بستم، سُر خوردم و کنار دیوار نشستم.

 

 

هق زدم و شبیه کسی که غمدار عزیزترینش است، به سینه‌ام مشت کوبیدم.

 

 

حس می‌کردم جگرم آتش گرفته و کاش حداقل او همه چیز را تا این حد برایم سخت نمی‌کرد!

 

 

چند ساعت قبل از عروسی شنیدم که داشت با شاهین حرف میزد و برای بیشتر ماندنش اینجا برنامه می‌ریخت و از آن موقع شبیه اسپند روی آتش شده بودم.

 

 

نمی‌فهمیدم که چطور می‌تواند اینگونه و از طرف خودش برای هردویمان ببرد و بدوزد!

 

 

اما با همه‌ی وجود امیدوار بودم که با حرف هایی که چند لحظه پیش زدم، غرورش خدشه دار شود و برود!

 

 

خوب می‌دانستم که چقدر از این گونه حرف زدن و به قول خودش سلیطه بازی متنفر است و کاش به شخصیتش بربخورد و برود!

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 84

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان باوان

    🌸 خلاصه :   همتا دختری که بر اثر تصادف، بدلیل گذشته‌ای که داشته مغزش تصمیم به فراموشی انتخابی می‌گیره. حالا اون…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x