رمان شالوده عشق پارت 349

4.3
(83)

 

مانند یک بستنی در چله‌ تابستان وا رفتم.

 

سرخ شده لب زدم:

 

-شما حق نداری اینجوری با من صحبت کنی خانوم!

 

 

سنگینی نگاه دیگران را به خوبی حس می‌کردم و این جلسه‌ی خواستگاری اصلاً و ابداً آنطور که انتظار داشتم پیش نمی‌رفت!

 

 

پوزخند زد و عینک ته استکانی‌اش را روی صورتش صاف کرد.

 

 

-تعجبی نداره که چرا زندگیت با این

 

به امیرخان اشاره کرد.

 

-قاطیِ بی‌اعصاب دووم نیورده دخترجون. ازدواج یه قاطی با یه دختر لوس که شرط می‌بندم اگه یه کم دیگه پیش بره مثل بچه ها می‌زنه زیرگریه، معلومه که دووم نمیاره!

 

 

گویی یک نفر قلبم را میان مشتش فشرد و تنها کاری که توانستم بکنم این بود که به امیرخان نگاه کنم.

 

 

با نگاهی که نمی‌خواستم خواهش‌وار باشد اما بود و با نگاهی که التماسش می‌کرد در دفاع از زندگی نابود شده‌مان یک حرفی بزند. تنها یک حرف کوچک اما چیزی جز سکوت عایدم نشد که نشد!

 

 

-شما نمی‌تونید با خواهرم اینجوری حرف بزنید من خطاکارم اوکی، حرفی توش نیست. می‌خوام اگه بذارید جبران کنم اما هیچ جوره اجازه نمیدم خواهرمو اذیت کنید یا با حرف هاتون ناراحتش کنید. اون به اندازه کافی خودش سختی کشیده!

 

 

دفاعیه رادان باعث شد که حرصی پوزخندی به روی امیرخانِ لال شده بزنم.

 

 

 

 

 

نگاهش را در صورتم چرخاند و یکدفعه به رادان خیره شد و آرام گفت:

 

 

-موضوعمون الآن خواهرت نیست. موضوع اینه که تو چطوری جرات می‌کنی گندمو بخوای؟ چطوری می‌تونی دوباره دست بذاری رو دختری که بخاطر نقشه های مسخره تو هم زندگی خودشو از بین برد و هم همه‌ی مارو روانی کرد؟!

 

 

امیرخان با هر جمله ای که می‌گفت صدایش بالاتر می‌رفت و آلارم هشدار در سرم به صدا درآمده بود.

 

 

سوما خانوم آرام صدایش زد:

 

-امیر

 

 

اما امیرخان بی‌اهمیت نیم خیز شد و با همه‌ی وجودش غرید:

 

-چرا… چرا مادرتو به عزات نشوندم تا الآن مجبور نشم همچین چیزی رو تحمل کنم؟ آخه چرا من بی‌ناموس…

 

-داداش اگه نذاری باهاش ازدواج کنم خودمو می‌کشم.

 

 

و با جمله‌ای که ناگهان گندم به زبان آورد خون حسن و حسین آغاز شد.

 

 

امیرخان به طرفش خیز برداشت و همانطور که تمام رگ های گردنش بیرون زده بود، فریاد کشید:

 

 

-تو غلط می‌کنی بزمچه دم دراوردی برای من؟ بخاطر این عوضی هممونو به … دادی بازم بیخیال نمیشی آره؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 83

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان گندم

    .خلاصه : داستان درباره ی یک خانواده ثروتمنده که بیشتر اعضای اون کنار هم زندگی میکنن . طی اتفاقاتی یکی از شخصیت…
رمان کامل

دانلود رمان دژکوب

خلاصه: بهراد ، مرد زخم دیده ایست که فقط به حرمت یک قسم آتش انتقام را روز به روز در سینه بیشتر و فروزان…
رمان کامل

دانلود رمان غثیان

  خلاصه: مدت‌ها بعد از غیبتت که اسمی از تو به میان آمد دنبال واژه‌ای گشتم تا حالم را توصیف کنم… هیچ کلمه‌ای نتوانست…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
4 روز قبل

نکنه امشب همین یه پارت بود😔

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x