رمان شروع تلخ پارت 14

3.9
(49)

 

 

شیده – به به سمیر خان

– سلام

شیده – عه تویی

– آره

شیده- جونم

بی اراده بغضم شکست ؛ اشک از رو گونه هام سر خورد

شیده- یاس ؛ چیزی شده؟

– آره ؛ من میخوام برگردم خونه

شیده – باشه آروم باش؛ فردا میریم‌ آرایشگاه و برمیگردیم خوب؟؟

– باشه

شیده- چیزی شده؟؟

– فردا برات تعریف میکنم

شیده- باش ؛ پس گریه نکن تا فردا بیام
پیش آرایشگاه میبینمت

صدای مامانوپشت تلفن شنیدم

سوگند- یاس بیا دیگه

شیده – اومدمم ؛ من برم

– به گوشیم زنگ نزن ؛ خداحافظ

تلفنو قطع کردم ، با شنیدن صدای مامان قرار نداشتم
زانوهام بی جون رو زمین افتاد

اروم هق زدم ، مامان

سمیر- چیزی شده؟

– دلم برا مامانم تنگ شده

کنارم رو زمین نشست ؛ سرمو رو شونه هاش گذاشت
شدت گریم بیشتر شد

سمیر- مگ بچه شدی؛ فردا میری پیشش

– امشب کمرم شکست ؛ از خودم عصبانیم
مامانم هیچوقت بهم دروغ نگفت
ولی من بهش دروغ گفتم ؛ اجازه دادم دیگران بهش توهین کنن

سمیر- عمو عاشق سوگنده
مهلقا تاوان پس میده ؛ مطمعن باش

همه چی خوب میشه مطمعن باش
آروم بگیر
این کابوسا تموم میشه

حرفاش قلبمو آروم میکرد ؛چشمارو هم بستم

نفهمیدم چیشد که خوابم برد …

 

تو جام غلطی زدم ؛ چشمامو باز کردم
نگاهی به تخت کردم ،‌من چجوری اومدم رو تخت

لبخندگشادی زدمو گفتم : بغل سمیر

خودم از فکر خودم خندم گرفت ؛ چنگی به موهای نامرتبم زدمو از جام بلند شدم
از اتاق بیرون زدم

یه چشم باز یه چشم بسته از پله ها پایین رفتم

شیده – تو دیشب با لنز خوابیدی؟؟

– تو؟؟؟

سمیر- صبح بخیر ؛ من اوردمش

شیده -یه ساعت دم ارایشگاه منتظر بودم
نگو خانم خواب بوده ؛ زنگ زدم خونه سمیر اومد دنبالم

– اصلا حواسم نبود ؛ الان اماده میشم

سرشو به صورت تایید تکون داد ؛ سمت سر ویس رفتم
شیر آبو باز کردم چند مشت آب سرد به صورتم زدم

موهامو مرتب کردم ؛ بدوسمت اتاق رفتم
نمیدونستم از اینکه دارم از اینجا میرمو دیگ هر روزو هرساعت سمیر و نمیبینم خوشحال بودم یا ناراحت

مهم این بود میرم خونه پیش مامان
لباسمو پوشیدمو از اتاق بیرون رفتم

شیده – بریم ؟

– آره

نگاهی به سمیر کردم ؛ تکیه به دیوار سر به زیر ایستاده بود
اخ که من دلم ضعف رفت برات

– مرسی بابت این چند وقت ؛ خیلی خوب بود
خداحافظ

سرشو بلند کرد ؛ چنگی به موهاش زدمو زیر لب گفت : خوش‌او مدی

با شیده از خونه بیرون زدیم

شیده – سمیر از دیشب برام تعریف کرد

– چی گفت؟؟

شیده – کارای مهلقارو

– آها

شیده – حالا دیدی دست چه شیطانی بزرگ شدم

– آره ؛ هرچه زودتر باید بیای پیشمون

شیده – باباچی

– اونکه همش به زنش میگفت بزار برات توصیح بدم

 

شیده – چرا اینقدر از بابا بدت میاد؟؟

– واقعا این سوالو میپرسی؟؟
یعنی نمیدونی چرا ؟؟
حال روز مامانو ندیدی؟

شیده – چرا دیدم ؛ فهمیدم ؛ درک کردم
ولی مامان فقط کنار بابا آروم میشه
توام فقط میخوای دورترش کنی

– من؟؟؟؟؟
من کاری به مامان ندارم ؛ ولی هیچوقت نمیبخشمش

شیده- نبخش …

– اصلا نمیزارم به مامانمم نزدیک شه فهمیدی؟

شیده – تو نمیتونی جای اون تصمیم بگیری

– هه تو هنوز مامانو نشناختی ؛ اون نمیخشه مهردادو

شیده – پس تو تصمیم نگیر

– برو بابا

پشت چشمی براش نازک کردمو ؛ جلوتر از اون راه افتادم
پیش من بابام میکنه ؛ تو چه خبر داری ما چی کشیدم

شیده – بیا رسیدیم

هردو باهم قهر بودیم ؛ باحالت قهر وارد آرایشگاه شدیم

خانم ارایشگر با خوشرویی سلامو احوال پرسی کرد

دوتایی رو صندلی نشستیم …

***

نگاهی به موهای مشکیم کردم ؛ آخیش سبک شدم

شیده پشت چشمی برام نازک کردو رفت صندوق حساب کرد

منم بی اهمیت از ارایشگاه بیرون رفتم ، منتظرش ایستادم

 

نگاهی به ماشین مهران کردم

مهران – سلام شیده کو ؟؟

– سلام ؛ داره میاد

مهران – خوبی؟

– آره

مهران – دیشب دعوای بدی شد بد رفتن شما

– چه دعوایی؟

مهران – عمو با مهلقا

– آفرین مهرداد ؛ نهایت تلاشش همین بود

شیده – سلام عشقم

مهران – سلام دورت بگردم ؛ بیان بالا

سوار ماشین شدیم ؛ سمت خونه حرکت کردیم

شیده – راستی من نرفتم سرکارت فکر کنم بیرونت کرده باشن

– خسته نباشی ، پس هر ماه هزینشو برام بفرست

شیده- میفرستم

مهران – قهرین شما دوتا

شیده- نه

منم سرمو سمت پنجره چرخوندم به بیرون نگاه کردم

مهران – رسیدیم

نگاهی به خونمون کردم ؛ با ذوق پیاده شدم

– مرسی مهران

بدو سمت در رفتم ؛ چند بار پشت هم زنگ درو زدم

بهار – بله بله

درو باز کردو با دیدنم گفت : چیه باز فازت برگشت
فکر کردم ادم شدی

– سلاااام عشقمممم
محکم بغلش کردم …

بهار- ولم کن مگه خل شدی

 

(شیده)

مهران – چطور بود؟؟

– لطفا برو از اینجا

ماشینو روشن کردو حرکت کرد …

همراه با موزیک آروم خوندم

یا که این دلو ار جاش بکن ماه من
بیا پیش دلم باش یه کم

یابیاو بیافت از چشمم
یا بیا این دلو ار جاش بکن ماه من

مهران- هوایی شدی؟؟

– دلم گرفته ؛ انگار اونجا مونده
اون خیلی مهربونه ، چرا من اینقدر بدبختم

مهران – ببینمت

آروم هق زدم ؛ دستامو بین صورتم گذاشتم

مهران – شیده

ماشینونگه داشت سمتم برگشت ؛ دستمو ار رو صورتم ورداشت و گفت : چرا اینقدر خودتو اذیت میکنی؟

– نمیدونم ؛ نمیدونم چم شده
مهران دیگ طاقت ندارم …

مهران – میدونم

لبخند کمرنگی زدمو ؛ سمتش رفتم لباشو چسبوندم به لبم

آروم مثل همیشه همرای کرد باهام

– خوبه که دارمت ؛ خوبه که هستی عشقم

دستاشو بین پام گذاشتو گفت : دوستت دارم زندگیم

– تو ماشینیما

مهران – خلوته

– عههه

مهران فقط یکم ؛ خوب؟

سرمو به صورت تایید تکون دادم

 

مهران – دوستت دارم

– منم دوستت دارم

مهران – دیگ نبینم گریه کنی ؛ ببین بیست سال گذشت
خدا چجوری شماهارو رسوند بهم
بسپر به خودش همه چی درست میشه …

– آره حق باتوئه
منو برسون خونه

مهران- دیشب یاس به مهلقا گفت هرزه ؛ چطور میخوای جمعش کنی
میخوای نری خونه؟

– نه بریم مهم نیست

پاشو رو پدال گاز فشرد با سرعت سمت خونه رفت

***

مهران – هرچیشد بهم زنگ بزن

– باشه عشقم ؛ فعلا

از ماشین پیادشو زنگ درو فشردم ؛ بعد از چند دیقه
با صدا تیکی باز شد
دستی برا مهران تکون دادمو وارد حیاط شدم

شیما از در حال بیرون اومدو گفت: چرا اومدی
مامان خیلی عصبیه

شونه هامو به نشونه بی اهمیتی بالا زدمووارد حال شدم

مهلقا – که من هرزم ؟؟ آره؟؟

نگاهی بهش کردمو بدون اینکه جوابی بدم سمت اتاقم رفتم

با قدمای بلند سمتم اومد ، از پشت چنگی به موهام زد

– آخ موم

محکمتر کشیدو گفت : بهت گفتم به من گفتی هرزه؟

– عوضی ول کن موهامووو

شیما- مامان توروخدا ولش کن ؛ ولش کن مامااان

مهلقا- اشغال حروم زاده ؛ من این همه زحمتتو کشیدم حالا به من میگی هرزه اونم جلو اون زنعموی شیطانت

– ولمممم کننن ؛ آشغال موهامو ول کن

 

مهران – ولش کن

دستاشو از لای موهام بیرون کشید

– آخ سرم

مهران – واسه چی موهاشو کشیدی

– اون باید بمیره

+ – تو باید بمیری ؛ به چه حقی دست بهش زدی

– اون به من گفت هرزه ؛ مگه نشنیدی
دیشب

+توام یه زن بیگاه رو هرزه خطاب کردی مگه یادت رفته

چنگی به بازوی مهران زدو گفت : اون بیگناه نیست
تو اونو نمیشناسی اون هرزس

اون مهرداد منو از من گرفت
مهرداد بد از اون دیگ منو ندید
دیگ منو دوست نداشت

اون هرزس فاحشس ؛ فاحشه

شیما – مامان بشین الان سکته میکنیا

مهلقا- غلط کردی درو رو ی این پسره باز کردی

مهران – پاشو بریم شیده

مهلقا- اونو هیچ جا نمیره

نگاهی به مهران کردمو گفتم : توبرو من منتظر بابامیمونمو بعدش میرم

مهران – مطمعنی؟

سرمو به صورت تایید تکون دادم

مهران – من بیرون هستم ؛ بهم زنگ بزن

گونشو بوسیدمو سمت اتاقم رفتم ؛ درشو قفل کردم
رو تخت نشستم

 

اشک از رو گونه هام چکید؛ دوباره اومدم تو این خونه
دوباره شروع شد

با کوبیده شدن در ؛ نگاهی به در کردم

مهلقا- بیا بیروون شیده

– چیهه دیگه از جونم چی میخوای؟

مهلقا- نباید به مهرداد بگی ؛ وای به حالت شیده اگ مهرداد چیزی بفهمه

مگه بحال اون فرقی میکنه، نمیگم نمیگم
فقط دست ار سرم وردار

شالمو از رو تخت ورداشتمو از اتاق بیرون زدم ؛ نگاهی بهش کردم

– میشه بگی چرا از من بیزاری؟؟
من که تموم این سالها خواستم دوستت داشته باشم
ولی تو فقط آزارم بدی؛ منو نادیده بگیری
که چی بشه
هدفت چی بوده
مگه من با شیما چه فرقی داشتم
مهلقا مطمعن باش تاوان تموم شبایی که با گریه صبح
کردم و خواهی داد

ازت نمیگذرم ؛ حتی اگه یه روز به پام بیافتی ازت نمیگذرم

منتظر روزای بهتریم باش …

با چشمای گردشده زل زده بود بهم ، لبخند تلخی زدمو گفتم : تموم این سالا که گذشت منتظر امروز بودم
تو اینقدر به خودت مغرور شدی که خدای خودتم یادت رفت

اینو گفتمو سمت در حال رفتم ؛ از خونه بیرون زدم

مهران جلو در تو ماشین نشسته بود ؛ سمت ماشین رفتمو سوار شدم

مهران – خوبی؟؟

باصدا بلندی داد زدم : خوب نیستم
من دیگ خوب نیستمم

مهران- گریه نکن دورت بگردم

 

(یاس)

رو تختم نشستم ؛ آخیش چقدر من دلم تنگ شده بود برا اتاقم‌

بهار- چه خبر

– هیچ

بهار- نرفتی سرکار ؟؟

– نه مشتری نبود ، مامان کو؟

+ناهار درست میکنه

– خاله جون

+ جون

– میگم اگه کسیو دوست داشته باشیو اذیتت کرده
الانم پشیمون باشه و بخواد بخشیش
چیکار میکنی؟؟
میبخشیش؟؟

+ کیو دوست داری؟؟

– جوابشو بگو

+ خوب بستگی به میزان دوست داشتتم داره
ولی اگه جای تو بودم میبخشیدمش

– چرا مگه من چمه؟؟

+چیزیت نیست عزیزم ؛ زیادی عاشقی

– اون وقت از کجا فهمیدی؟!

+ من تورو نشناسم که باید بمیرم

سرمو رو پاهاش گذاشتمو گفتم : آره خاله خیلی دوستش دارم
نمیتونم بگم برو
نمیتونم بکم بمون

قلبم آروم نمیگیره بی قراره

+هر کاری که تو بخاطر خودتم شده ببخشش
چون بعدها فقط سرزنشش میمونه برات
یه فرصت دیگه به قلبت بده
یه قرصتم به طرفت بزار خودشو ثابت کنه
ادعاهاشو ثابت کنه …

حالا کی هست ؟؟

– سمیر

+دکتررررر رااااد ؟؟؟؟؟؟؟

 

– هیسسس چه خبرته

بهار- زهرمار
تو غلط کردی ؛ خانم عاشق نشد نشد
یهو رفت عاشق کی شدد، حالا ادعاش میشه منو هم دوست داره

تو ی زشت بد قیاقرو میخواد چیکار الان ؟؟

– خیلی بی ادبی ؛ حالا که میخواد

بهار – چیی میگه ؟ حرفش چیه
استرس گرفتم خدایا

با خنده مشت آرومی به بازوش زدمو گفتم : خنگ بازی در نیار توروخدا

بهار- مامانت بفهمه مردی

– وقتی دهن لقی مثل تو هست ؛ چطور نفهمه

بهار – خفشو تو ؛ دردو دلو نمیگم
ولی مردی

– چراا ؛ یه دکتر عاشقم شده بده؟؟

قهقه ای زدو گفت : گمشو بابا
اخه دکتر راد عاشق ماشه ؛ اینقدر سنگین باکلاس
با جذبه
بعد میگی از تو حوششم اومده

– پوووف ، برو بیرون

بهار – خوب دروغ میگم ؟؟

– برو خاله

بهار- باشه باور میکنم

دستشو کشیدمو گفتم : بروووو

در اتاقو پشت در بستم

بهار- دختررر خواب دیدی خیر باشه ؛ وای خدا
سوگند دخترت خیالاتی شده
نکنه قرص مرص مصرف میکنه

در اتاقو باز کردمو ، جیغ کشیدمم
خالههههه

 

صدا زنگ موبایلم بلند شد ؛ بیخیال خاله شدمو
سمت موبایل شیرجه زدم ..

– هوم

شیده – به جا سلامته

– سلام

شیده- حالم خوب نیست

– چرا چیشده ؟؟ بااون شیطان پیر دعوات شده؟

شیده- اوهوم‌

– کجایی؟؟ بیام پیشت

شیده- خونه سمیر

– گمشو ، توام همش اونجایی

شیده – خونه مهران نزدیک خونه عموایناس زنعمو همش میره اونجا حالا منو ببینه داستان درست میکنه

– من نمیام اونجا

شیده- ساکتشو یاس ؛ منتطرم

بوق اشعال …

– مننن نمیااام
ای خدااا

سوگند – تو چته چقدر جیغ میزنی

– باید برم بیرون

سوگند – خوب برو چرا جیغ میزنی

– ساعت چنده؟؟

سوگند – ظهر شده ۱

سرمو به صورت تایید تکون دادمو سمت کمد لباسا رفتم

مانتو کوتاه مشکیو با شلوار جین مشکی ورداشتم
شالو انداختم رو سرم

یه رژ صورتیم مالوندم به لبام

بوس بوس عزیزم

خاله- میری پیش دکتر

نگاهی به مامان کردمو گفتم : خاله میکشمت

با لبخندنگام میکرد ..

پشت چشمی براش نازک کردمو ار خونه بیرون زدم
بدو سمت ایستگاه تاکسی رفتم

سوار تاکسی شدم ؛ چنگی به کیفم زدم
نمیدونم هیجان زده بودم یا استرس داشتم
فقط قلبم دوباره بی قراری میکرد

 

از ماشین پیاده شدم و سمت خونه رفتم؛ زنگ درو فشردم

شیده – بیا تو

در با صدای تیکی بازشد

سمیر- سلام

– وای ، سلام

سمیر- چرا ترسیدی؟

– انتظار نداشتم کنار در باشید..

سمیر- آخه همین الان اومدم خودمم

ابروهامو بالا زدمو گفتم : آهان
شیده حالش خوب نبود گفت بیام پیشش

سمیر- خوش اومدی

لبخندی زدمو سمت در حال راه افتادم ؛ سنگینی نگاشو حس میکردم

سمیر – یاس

قلبم تند تر از همیشه میزد ؛ سعی کردم لرزش صدامو کنترل کنم

– بله؟

سمیر- به حرفام فکر کردی؟؟

وای خدا این میخواست سکتم بده …

– من جوابو همون شب بهتون دادم
با اجازه

بدو وارد خونه شدم ؛ نفس عمیقی کشیدم

شیده- داری چیکار میکنی ؛ یه ساعته داری میای ؟؟

– سلام ؛ چیشده؟ چرا صورتت اینطوریه

شیده – سردرد دارم

– چرا ؟؟

شیده – بحاطر هرزه ای که گفتی کتک خوردم

– چییی؟؟ کتک زددد ؟؟
زنیکه عوضیههه غلط کرده الاغ
بیشعور چرا نزدی تو دهنش

شیده – خیلی خوب بالا

– ببینمت تورو ..

سرشو رو پام گذاشتمو موهاشو ناز کردم ..

الهی بمیرم برات ؛ ایشاالله بشکنه دستش

 

شیده – سرم درد داره

– چشماتو ببند عزیز دلم ؛ آروم میشه

نگاهی به سمیر کردم ، غمگین زل زده بود به شیده
آروم لب زدم : سمیر

سرشو سمتم برگردن ..

اروم لب زد : جون دلم

قلبم دوباره هیجان زده شد ، هوری ریخت

– میشه چراغو خاموش کنی؟

بدون هیچ حرف دیگه ای چراغو خاموش کرد
دستمو لای موهای نرم شیده فرو کردم

– بخواب خواهری …

*
*
*

نگاهی به شیده کردم ، خوابش برده بود
اروم سرشو رو مبل گذاشتم و از جام بلند شدم
سمت آشپزخونه رفتم

سمیر کنار گوشم گفت : خوابید

باترس سمتش برگشتم .. واای ترسیدم چرا دم گوشم میگی

سمیر- ببخشید

نگاهی به فاصله نیم میلی متری بینمون کردم ؛ دستپاچه خواستم از کنارش رد شم

– آخ موومم

سمیر- صبرکن صبر کن
موهات لای زنجیرم گیر کرده

 

نگاهی به گردن بند تو گردنش کردم

– خوب یه چاقو وردارید کوتاش کنید

بدون توجه به حرفم با دقت دونه دونه تارای موهام میکشید بیرون

قلبم تند تر از همیشه میزد؛ اینقدر بی قراری نکن
از این همه نزدیکی به سمیر هیجان زده بودم

آب دهنمو قورت دادم زیر چشمی نگاش میکردم

لبخند پیروز مندانه ای زدو گفت : تموم شد

چشم تو چشم شد باهام …

لبخند کج و کوله ای زدمو گفتم : من دیگ برم

دستاشودور کمرم حلقه کرد ، ضربان قلبم رو هزار بود
بوسه ی ارومی روی بازوم زد

سمیر- منو ببخش

– سمیر لطفا

+چی میشه منو ببخشی ؟؟

شیده – یاس کجایی

نگاهی به سمیر کردم ؛ دستاش دور کمرم شل شد
ازم فاصله گرفت

شیده – اوه لیلی و مجنون عجب لحظه ای سر رسیدم

– هیسسس چی میگی تو

شیده – شیطونا

– ساکتشو

شیده – خیلی خوب بابا چایی داریم ؟؟

مهران – به به جمعتون که جمه

شیده- سلام

مهران – سلام به روی ماهت

شیده- دلم گرفتس امشب بریم پارک چهارتایی

– من باید برم خونه

 

شیده – اجازه مامان با من

– نه شیده

مهران – بیاین دیگه

نگاهی به شیده کردم ..

شیده – ناز نکن دیگه

دستمو کشید دوتایی از اشپزخونه بیرون زدیم

+الان زنگ میزنم خونه اجازتو میگیرم

– مامان عصبی میشه

+تو ساکت باش ، من درست میکنم

پشت چشمی براش نازک کردمو دست به کمر نگاش میکردم

+سلام بهارجون

+نه من شیدم ؛ یاس نیستم
دوست یاسم

+سوگند جون هست ؟ نه چیزی نیست فقط یه کار کوچیکی باهاشون داشتم

….

شیده – رفته گوشیو بده به مامان

– اوهم

+سلام سوگند جون ، ببخشید مزاحمتون شدم
من امشب تنهام میشه یاس پیشم بمونه ، الانم باهمیم
لطفا

+چشم ؛ خداحافظ

شیده- حالا بهونت چیه؟؟

مهران – ناهارو خونه میخوریم ؛ یه کم میخوابیم بعدش میریم بیرون

سمیر- ناهارم با شمادوتا
ببینیم خواهرای قلو چ میکنن

شیده – پس که چی ؛ یه چی درست کنم که تو عمرت نخورده باشی

خنده کنان رو مبل کنار مهران نشست ؛ با شیده سمت آشپز خونه رفتیم

 

-چی درست کنیم حالا؟؟

شیده- اگ شیما اینجا بود الان یه چیز خوب درست میکرد جایش خالی هیییی

– املت

پوزخندی زدو گفت : از سرشونم زیادیه

ماهیتابرو رو گاز گذاشتمو ار تو یخچال چند تا تخم مرغ ورداشتم

شیده – خوب بگو

– چی بگم ؟؟

شیده – دوستش داری؟؟

– کیو

شیده – واس من دیگه نقش بازی نکن
بگو ببینم ؛ اعتراف کرد؟؟!!

– مگه من تو کارتو دخالت میکنم

شیده – یاااس؟؟

یاحالت قهر سرشو برگردون ؛ دستمو دور کمرش حلقه کردمو از پشت بهش چسبیدم

-خواهر قر قروی من
آره اعتراف کرد

شیده – واااااای

دستمو جلو دهنش گذاشتمو گفتم : هیس هیس
چه خبرته
میشنون …

شیده- نمیتونم ؛ نمیتونم
تو چی هان
تو چی قبول کردی

اخم ریزی کردمو گفتم : به همین راحتیا که نیست
خواهرتو دست کم نگیر

شیده – عاشقتم یعنی

نای نای
آها آها

بیاوسط قرش بده

چه پارکی امشب

 

مهران – خبریه ؟؟

نگاهی به شیده کردمو زیر لب گفتم : شیده اگ یه کلمه حرف بزنی دیگه باهات حرف نمیزنم

شیده – باشه باشه

مهران – چی میگید زیرلب

– هیچی املت حاضره

سیمر- املت ؟؟؟؟؟؟؟

شیده – خیلیم عالیه؛ دست پخت خواهرجانمه

مهران و سمیر ناامید نگاهی بهم کردن
لبخند دندون نمایی زدمو گفتم : بفرمایید

چهارتایی دور میز نشستیم ؛ کمی نون ورداشتم
خواستم لقمه درست کنم برا خودم

چشمم افتاد به سمیر ، قیافش چپکی شده بود

لقمرو تو دهنم گذاشتم ؛ از شوری املت اخمی ریزی کردم
زیر چشمی نگاهی به اون سه تا کردم
هرسه نگام میکردن

مهران – واس شمام شوره ؟؟

سمیر بی طاقت از جاش بلند شدو سمت دستشویی رفت
برا خودم آب ریختم یه نفس خوردم

– وااای من که زیاد نمک نریختم

شیده – مگه تو نمک زده بودی

مهران – به به ؛ به به
خانما واس من آشپزشدن
اگ کمتر میرقصیدی شیده خانم الان ناهارمون این نبود

شیده- برو بابا

سمیر- زنگ زدم غذا بیارن

لبو لوچم آویزون شد ، نگاهی به شیده کردم

شیده – ولش کن
به ماچه

– آبروم رفت

شیده – نه بابا ؛ مگر اینکه سمیر نبرتت

– خفشو تو

شیده – خودت خفشو

بامشت به بازوش کوبیدم

 

آروم موهامو بوسید…

شیده – مبارکهههه

مهران – به به آشتی کنون

ازش فاصله گرفتمو گفتم : عه شیده
شمادوتام فقط اذیت کنید

مهران – ببخش این داداش عاشق مارو

موهامو پشت گوشم زدم ؛ لبخندی زدمو گفتم : خیلی خوب حالا

شیده بریم بالا کارت دارم

دوتایی سمت پله ها رفتیم …

شیده – چیشد؟؟

– کمرم بدجور درد میکنه ؛ غلط نکنم پریود شدم

شیده- عه بیا بریم تو اتاق

وارد اتاق شدیم ؛ رو تخت دراز کشیدم
از درد چنگی به روتختی زدم

شیده – صبر کن تو کیفم یه مسکن دارم بخورش

سرمو به صورت تایید تکون دادم ، چشمامو روهم بستم

***

شیده – بیا این مسکنو بخور

تو جام نیمخیز شدم قرصو خوردم

شیده – یه کم بخواب تا برات یه جوشنده بیارم

– مرسی

لبخندی زدو ار اتاق بیرون رفت

– آروممم شوو لعنتیی

سمیر – یاس مریض شدی

مثل برق گرفته ها تو جام‌ نشستم

– نه ، خوبم

سمیر – شیده چی‌میگه؟؟
چرا رنگو روت پریده

– آخ شیده بمیرییی

چیزی نیست الان خوب میشم

سمیر – چیشدی که الان خوب میشی
فشارت افتاده ؟؟

– نه نه ؛ تو برو من میام الان
آخخخ

سمیر – چیشده؟؟

از درد اشک رو چشمام چکیدو : درد داره

 

سمیر- خوب بگو چته ؛ ناسلامتی دکترم

– برو بیرون لطفا

سمیر- تا نگی چته نمیرم ؛ عه

– پریودم

سمیر- چی؟؟

– حالا برو

سمیر – بخواب ماساژ بدم کمتر

با حرص گفتم : سمیررر

سمیر – بخواب جونم

کلافه پوفی کشیدم ، رو شکم دراز کشیدم
پیراهنمو زد بالا

– وای نه برو لطفا

دستشو آروم رو کمرم کشید
لرز کردم …

ولی بی جون سرمو رو بالشت گذاشتم
آروم ماساژم میداد

اونقدر آروم ماساژ میداد ، پلکام سنگین شد

سمیر- یاس

– هوم ؟؟

+منو ببخشیدی ؟؟

– نه ، دیگ بهش فکر نکن

+ حق با توبود ؛ ولی میشه یه فرصت بهم بدی؟

– لطفا ادامه …

نذاشت ادامه حرفو بزنم ..

سمیر- باشه باشه ؛ بخواب

پلکام رو هم افتاد

نوازشای دستش رو موهامو حس میکردم
ولی توان باز کردن چشمامو نداشتم

نفسای گرمش به حاله گوشم قلبمو زیرو رو میکرد

سمیر- دوستت دارم یاس
حتی اگ ده هزار بار دیگم پسم بزنی

 

(شیده)

– خوابید؟؟

سمیر- اره خوابش برده

لبخندی زدمو رو مبل نشستم …

مهران یه لیوان مشروب ریخت واس خودش کنارم رو مبل نشست

– نخور تو اینقدر

سمیر – میمیری اخرش تو با اینکارا

مهران – نمیریم ؛ شما بیخیال این مشروب من شید

با حالت قهر سرمو برگردوندم

لیوانو رو میز گذاشتو گفت : خیلی خوب بابا نمیخورم حالا قهر نکن

– قهر نکردم

سمیر- بچه ها یکاری کنید

– چیکار ؟؟!!

سمیر- یاس حاضر نیست منو ببخشه ، میترسم دیرشه

– اگ میترسیدی که دیر شه جلو چشمش …

مهران – عه یاس بسه

– خوب چیه راست میگم خوب

مهران – عه

– باشه بابا

نگاهی به سمیر کردم ؛ غمگین سرشو پایین گرفته بود
لبخندی زدمو دستمو رو دوشش گذاشتم

– اینطوری نشین قلبم میگیره ؛ من باهاش حرف میزنم
یجوری رفتی تو دلش که کس دیگه نمیتونه دلشو ببره

سمیر- پس اون پسره؟؟

– اون که یاس اصلا نمیخواستش اون گیر داده بود بهش
انگاری از یاس خوشش اومده
بعدم اون دعوت کرد شام بیرون ؛ یاسم برا اینکه از دستش خلاص شه قبول کرد اون شب بره
که توهم دیدی و همون شب همه چی تموم شد

سمیر- حروم زادی عوضی

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 49

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
fatemehm
5 سال قبل

مرسی ادمینی

fatemehm
5 سال قبل

مرسی ادمینی

fatemeh
5 سال قبل

چرا پارت بعدیو نمیزارین

fatemeh
5 سال قبل

ادمبن چرا پارت جدید نداریم

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x