رمان عروس استاد پارت 47

4.3
(57)

 

چپ چپ نگاه کرد و گفت
_هرگز چنین قولی نمیدم من تا ننه ی اون عوضی و به گا ندم نمیمیرم هانا این و تو گوشت فرو کن.
آهی کشیدم. حرف زدن باهاش فایده ای نداشت.
از جام بلند شدم و شالم و از سرم کشیدم. لباسم و از تنم در آوردم و گفتم
_خیلی گرم بود امروز. با خودم گفتم برسم خونه اولین کاری که بکنم اینه که دوش بگیرم.
به سمتش برگشتم. با دیدن نگاه خیره و اخماش حرفم و قطع کردم.
با صدای گرفته ای گفت
_تو می‌دونی چه قدر سختمه که نمی تونم باهات باشم و جلوم لخت میکنی.
هول شده گفتم
_نه بخدا از روی عادت…
وسط حرفم پرید
_بیا جلو.
خواستم دوباره لباسم و تنم کنم که مانع شد
_همون شکلی که هستی بیا جلو.
به سمتش رفتم و کنارش روی تخت نشستم.
دستش و روی پهلوم گذاشت و از اونجا رو به بالا سر داد و گفت
_اگه هیچ وقت دیگه نتونم اون طوری که باید باهات باشم و لمست کنم چی؟
_اما دکتر گفت که…
باز نذاشت حرفم و کامل کنم
_دکترا کسشر زیاد تلاوت می کنن.تو واسه من یه جواب رک بده اگه هیچ وقت نتونم… میری؟
با نگاه معناداری گفتم
_اگه این اتفاق واسه من میوفتاد تو می رفتی؟
صادقانه جواب داد
_نمی رفتم اما یه ج*نده رو واسه تخلیه خودم استخدام میکردم.
لبخند تلخی زدم و گفتم
_حالا منم باید همین کار و بکنم؟
بازوم رو گرفت و با خشم به سمت خودش کشید

با فاصله ی کم توی صورتم غرید
_من تو رو دست هیچکی نمیدم هانا. حتی اگه مردمم نباید اجازه بدی دست هیچ نره خری به تنت که هیچ به انگشتتم بخوره. قول بده!
خیره نگاهش کردم و به جای جواب دادن بلند شدم. دلم نمیخواست سرش تلافی در بیارم اما منم گاهی بی رحم میشدم. مثل خودش جواب دادم
_هیچ قولی نمیدم.
به سمت حموم رفتم و صدای عصبیش و از پشت سرم شنیدم
_این یعنی که یه روز صبرت سر میاد و میری؟فکر کردی وضعم اینه توان این و ندارم هم تو رو خلاص کنم هم خودم و؟
جلوی در حموم برگشتم و گفتم
_ازم میخوای نرم اما اگه این وضعیت برای من پیش میومد….تو می رفتی آرمین.
سکوت کرد.وارد حموم شدم و در و بستم.لعنت به زبون نیش عقربت هانا که همیشه قلبش و میشکنی
* * * * *
تا خواستم بازوش رو بگیرم مخالفت کرد و خودش با سختی قدمی پیش برد.
نفسم و فوت کردم و گفتم
_بذار کمک کنم.
بدون جواب دادن دستاش رو به میله ها بند کرد و با چهره ای قرمز قدم دیگه ای پیش برد.
باز هم اعتراض کردم
_بسه دیگه نباید انقدر به خودت فشار بیاری
سرش به سمتم چرخید و گفت
_نمیخوام تمام روز و مثل فلجا روی تخت باشم.
_نباید هم انقدر به خودت فشار بیاری آخه…
_اگه بخوام اون شاهرخ عوضی و سر جاش بشونم باید به خودم فشار بیارم.
نگام کرد و ادامه داد
_برای اینکه تو رو از دست ندم مجبورم.
فکرش هنوز درگیر حرف دیروزم بود.با اینکه خودش خوب میدونست اگه تمام عمرش روی ویلچر باشه من بازم ترکش نمیکنم.
با صدای آرومی گفتم
_من نمیتونم اجازه بدم دوباره با شاهرخ در بیوفتی!

 

_کسی از تو اجازه نخواست اگه دیر می رسیدن اون حرومی لاشی میخواست بهت دست بزنه
بی اراده پرسیدم
_از کجا میدونی دست نزده؟
ناباور نگاهم کرد و دیگه نتونست رو پاهاش وایسته. داشت سقوط می کرد که سری زیر بازوش رو گرفتم و گفتم
_انقدر لجبازی می کنی که آخر سر منو دق میدی مگه دکتر نگفت که…
همون جا بین دو میله که با کمکشون راه می رفت نشست و با صورتی قرمز و فکی قفل شده گفت
_تو که گفتی به موقع رسیدن… اون عوضی….
جون کند تا ادامه ی حرفش رو بزنه
_اون عوضی کاری باهات کرد؟
_اگه منظورت از کاری اینه که باهام خوابیده باشه، نه… ولی من توی مدتی که اونجا بودم هزار بار مردم آرمین… وقتی میومد سمتم و دست به تنم میزد وقتی اندامم و رصد می کرد… وقتی مجبورم کرد اون لباس باز مسخره رو بپوشم…
چشمم که به صورت از خشم قرمز شدش افتاد حرفم و قطع کردم.
دستش و به زمین گرفت و در حالی که سعی می کرد بلند بشه غرید
_می کشمش حروم لقمه رو.
پشیمون از حرفش خواستم مانع بشم اما آرمین نتونست بلند بشه.
با خشم مشتی به زمین زد و با صدای بلند عربده کشید.
پوست صورتش رو به کبودی می زد
با صدای خیلی بلندی فریاد زد
_لعنتی… لعنتی…اون ولدزنا ی حروم لقمه دست سمت تو دراز کرده و من نمیتونم برم دستش و بشکنم… تقصیر منه… اگه اون شب تو رو نمی بردم و نمی‌دادم دستش اگه نقطه ضعفم و نشونش نمی‌دادم اگه….
نتونست ادامه بده.روشو و از سمتم برگردوند.
دست روی بازوش گذاشتم و ترسیده از داد و هواراش زمزمه کردم
_تو رو خدا آروم…
با اینکه روش اون ور بود اما رد اشک رو روی گونش دیدم و نفسم بند اومد.

آرمین و گریه؟ باید باور کنم آرمینه که گریه می کنه؟ باور کنم اشک روی گونه ی آرمین مغرور و سنگدل منه؟
قلبم به درد اومد و بدترین حس زندگیم رو تجربه کردم.اون قدر بد که خیلی زود صورتم از اشک خیس شد و تند تند گفتم
_غلط کردم… حرف مفت زدم تو روخدا با خودت این کار و نکن آرمین خواهش می کنم… خواهش می کنم جون من…

با پشت دست صورتش و پاک کرد و سرش به سمتم برگشت. بی طاقت خودم و توی بغلش انداختم و هق زدم
_زر مفت زدم آرمین جون من…
دستش روی سرم نشست و با صدای گرفته ش کلامم و قطع کرد
_هیش… باشه!
بیشتر بهش چسبیدم و با هق گفتم
_خیلی دوستت دارم.
صدای خش دارش که توی گوشم پیچید دنیام و زیر و رو کرد
_منم خیلی دوستت دارم.
مات موندم… دستام شل شد و از دور گردنش افتاد. مثل دیوونه ها نگاش کردم و گفتم
_یه بار دیگه بگو!
لبخند کم جونی زد و گفت
_دیگه پرو نشو.
دست و پام سست شد.باورم نمیشه این حرف و از زبونش شنیدم. از زبون آرمین… مرد سنگی…
بین گریه خندیدم… خندم کم کم تبدیل به قهقهه شد. خدایا اون بهم گفت دوستم داره،دیگه آرزویی ندارم.
دستش و بالا آورد و اشک روی گونه مو پاک کرد و گفت
_ببین جنبه نداری. اگه می گفتم عاشقتم کلا می مردی نه؟
نگاهش کردم و به جای جواب دادن دو طرف صورتش و گرفتم و محکم بوسه ای روی لبش زدم.

🍁🍁🍁
🆔@romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 57

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
20 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Narges
4 سال قبل

سلام کاش رمان دختر حاج آقا رو‌ هم‌چنین امشب میزاشتی روز ۱۸گذاشتی الان سه روز پارت جدید دختر حاج ….نزاشتین

Mahdieyeh
4 سال قبل

عالی بود مثل همیشه 🌺💐👏

Ghazal
Ghazal
4 سال قبل

وای مرسی ادمین چه پارت خوبی بود بلاخره یه پارت احساسی دیدیم 😍

setayesh
setayesh
4 سال قبل

تا صد سالم این رمان طول بکشه من میخونم ,واقعا عالیه مرسی

زلفا
زلفا
پاسخ به  setayesh
4 سال قبل

اره دقیقا

ساحل
ساحل
پاسخ به  setayesh
4 سال قبل

موافقم

setayesh
setayesh
4 سال قبل

بیست بیسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسستتتتتتتتتتتتت

۱۲۳
۱۲۳
4 سال قبل

آرمین خیر سرش دکتر و استاده! اوایل رمان لحنش کتابی بود ولی الان مثل لاتای چاله میدون شده، خیلی مسخره ای، بعضی تکیه کلامای نویسنده افتضاحه، تو یه پاراگراف صدبار میگه نفسشو فوت کرد، خیلی ناشیانه نوشته شده. نویسنده دقت کن

setayesh
setayesh
پاسخ به  ۱۲۳
4 سال قبل

خانوم نویسنده تو چرا رمان نمینویسی خوب رمان به این قشنگی تو یه رمان بنویس که لحنش کتابی باشه اونوقت رمانت روزی یک بازدید کننده هم نداره

s_mz
s_mz
پاسخ به  setayesh
4 سال قبل

موافقم

مانیا
مانیا
پاسخ به  ۱۲۳
4 سال قبل

نکنه انتظار داری تو زندگی شخصیشم ادبی حرف بزنه ؟
بعدشم تو خودت جاش بودی و انقدر تو زندگیت چاله میدون بود اعصابت هنوز سرجاش بود؟

۱۲۳
۱۲۳
پاسخ به  مانیا
4 سال قبل

قرار نیست همیشه ادبی حرف بزنه ولی این حد از ادبیات زشت و سرتاپا فحش و رکیک بودن از یه تحصیلکرده و مثلا استاد بعیده، خط داستان از دست نویسنده در رفته، فحش و فحشا زیاد شده و داستان آبدوغ خیاری شده، اینکه سلیقه شما اینجوری میپسنده از سطح پایین شخصیتتون نشئت گرفته!

الهام
الهام
پاسخ به  ۱۲۳
4 سال قبل

هامشب پارت هست؟

Maedeh
Maedeh
پاسخ به  ۱۲۳
3 سال قبل

کدوم رمان رو الان میگین دقیقا؟

Atena
Atena
4 سال قبل

سلامم عالییی
ولی خواهشا رمان دختر حاج اقا رو از پی دی اف در بیارین من روش موندم نمیتونم بخونمش:(

ساحل
ساحل
4 سال قبل

عالیه .

stare
stare
4 سال قبل

سلام.اول یه خسته نباشید به نویسنده … دوم یه نقد ساده!
عزیزم این رمان یکی از بهترین رمان هایی هست که من تا به حال خوندم اما به نظرم داری توی پارت های جدید کم کاری میکنی!
حقیقتا چندتا پارت اخیر خیلی کم محتوا بودن!…حیف رمان به این خوبی هست که داستان به این قوی داره و داری اینطوری ضعیف تمومش میکنی
به نظرم باید یکم بیشتر براش وقت بزاری و عالی تمومش کنی نه سرسری!
اگه وقتتو درست بزاری روی این رمانت و عالی تمومش کنی و بعد بری سراغ نوشتن یکی دیگه خیلی بهتر و حساب شده تر هست تا همزمان بنویسی اما کیفیت کارت پایین بیاد

s_mz
s_mz
4 سال قبل

۴ روز شد
چی شد .
چرا پارت جدید نمیاد ؟!

Maedeh
Maedeh
3 سال قبل

من واقعا دیگه کلافه شدم بعد از اینکه هانا رفت خارج چی شد چرا من نمیتونم ادامه اش پیدا کنم؟؟😭😭😭😭

ayliiinn
پاسخ به  Maedeh
3 سال قبل

عشقم اونجا رمان تموم میشه
ادامش رمان استاد خلافکاره تو سایت رماندونی
در مورد لیلی و امیر
و آرمین و هانا

20
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x