رمان عشق موازی پارت 32

4.2
(9)

* * * *

_ مامانییییی …

روی زمین نشستم ، دستامو با لبخند باز کردم و لب زدم :

+ جونِ مامان … بیا پسرم ! …

دویید طرفم و خودشو پرت کرد توی بغلم …
دستامو دورش حلقه کردم و توی بغلم کشیدمش …
تنها امیدم ، بین این روزای سیاه … جاسپره ! …
تنها یادگاری ای که بعد از اون گردنبند ، از ایلیاد داشتم …
پسری با موهای سیاه رنگ ، به رنگ موهای باباش ! …
چشمایی سبز رنگ ، مثل چشمای من …!
دقیقا مخلوطی از من و ایلیاد بود این بچه …
اشک توی چشمام حلقه زده بود …
باورم نمیشد فردا باید زن صیغه ایِ یه مرد زن دار میشدم ! …
خودشو عقب کشید و لب زد :

_ چرا گریه میکنی مامانی؟! …
من کار بدی کردم که ناراحت شدی؟! …

خنده ی کوتاهی کردم و چند قطره ی اشکمو پاک کردم …
دستای کوچولوشو گرفتم توی دستام و گفتم :

+ نه پسرم ، نه جاسپر مامانی …
تو کاری نکردی ، خودم یه خورده دلم تنگ شده بود … .

ابرویی بالا انداخت و گفت :

_ واسه کی؟! …

لبخند ریزی زدم و گفتم :

+ واسه باباییت پسرم ، واسه باباییت …

آهانی گفت و توی فکر فرو رفت …
بعد از چند لحظه ، لب زد :

_ مامانی؟! …

سرمو جلو بردم و بعد از اینکه یه ماچ ابدار از لپش گرفتم ، لب زدم :

+ جونم زندگیِ مامان … .

سرشو پایین انداخت و مشغول کشیدن خط های فرضی روی زمین شد … :

_ اوممم میگم ، میشه یکم از بابایی واسم تعریف کنی؟! …

لبخند تلخی زدم و گفتم :

+ چی بگم ازش مثلا؟! …

شونه ای بالا انداخت و گفت :

_ هرچی ، هرچیزی که شما رو یاد اون میندازه ! …

اب دهنمو به زحمت قورت دادم ، غرق شدم توی اتفاقای ۷ سال پیش و لب زدم :

+ باباییت قهرمان زندگی منه پسرم …
تنها مردی که …
که به نظرم جذاب ، خوشتیپ و خوش قیافه تشریف داره …
و البته که ، مغرور هم کمی هست ! …

با هیجان پرید بین حرفم و با لحن بچگونه ی نازش ، گفت :

_ خانوم مربیمون ، امروز توی مهد کودک گفت غرور داشتن اصلا چیز خوبی نیس …
گفت کسی که غرور داره ، اصلا آدم خوبی نیس … .

اخم ریزی کردم و گفتم :

+ شاید از نظر دیگران اینطور باشه ، ولی واسه من …
حتی ، حتی داد و بیداد های بابات هم جذاب و قشنگ بود …

متعجب سری تکون داد و چیزی نگفت که ادامه دادم :

+ بابات ، بهترین مردی بود که توی عمرم میدیدم …
اون … اون قشنگ میدونس توی هر موقعیت ، چه کاری و حرکتی انجام بده که جذاب به نظر بیاد ! …
موقعش که میشد ، اخم میکرد …
و باز بلعکس ، گاهی اوقات اونقدر مهربون میشد که دلم واسش ضعف میکرد …
ببین جاسپر ، دوست دارم تو هم مثه بابات شی …
دوست دارم مثه بابات ، یه فرد دختر کش و جذاب باشی ! …
کسی که فکر و ذهن و قلب دخترا رو … اسیر خودش میکنه …!

لباشو محکم روی هم فشار داد و گفت :

_ میشه یکم از قیافه ی بابا واسم بگی؟! …

نفس عمیقی کشیدم و با تصویر سازی تخیلی چهره ی ایلیاد ، لب زدم :

+ خب … کلمات نمیتونن خوشگل بودن اون رو بیان کنن …
زیباییِ اون ، غیر قابل وصفه …
از چی بگم؟! …
از موهای مشکی رنگش که همیشه حالت میداد یه طرف صورتش؟! …
از بینی خوش فرم و حالتش بگم که عین بینی های عملی بود؟! …
از لبای خوشمزه و خوش طعمش؟! …
از … از دستای مردونش که هر وقت دورم حلقه میکرد ، حس میکردم یه کوه پشتم وایستاده؟! ‌…
از سیکس پک هاش؟! ‌…
از هیکل دلرباش که با رفتن به ورزشگاه واسه خودش ساخته بود و اصلا از اون آمپولی ها و پفکی ها نبود؟! …
از … از چشمای وحشی سیاه رنگش؟! …
که هروقت باهاشون بهم نگاه میکرد ، غرق میشدم توش؟! …

پرید بین حرفم و با خنده گفت :

_ واییی مامانییی تورو خدا بس کن …
من که پسرم دارم روی بابایی کراش میزنم ، این حرفارو پیش دختری نگیااااا ، عاشق بابا میشه …
بدبخت میشی میری ! …

با چشمای درشت شدم بهم خیره شدم …
بچه ی شیش ساله رو ببین چطوری حرف میزنه واسه من ! …
ابرویی بالا انداختم و گفتم :

+ تو مگه اصلا میدونی کراش چیه؟! …

دست به کمر ، با افتخار سرشو چند بار به نشونه ی آره تکون داد …
چشمامو ریز کردم و گفتم :

+ خب ، یعنی چی؟! … .

_ یعنی ، من اون طرفو دوست دارم و یه جورایی عاشقشم ولی … ولی اون خبر نداره …
فرقش با رل اینه که رل یعنی هر دو طرف از حس همدیگه با خبرن ! … ولی توی کراش اینطور نیس … .

فکم افتاده بود زمین …
خدای من ! … این بچه فقط شیش سالشه هاااا …
اخم ریزی کردم و گفتم :

+ اون وقت میشه بگی کی این چیزا رو به تو گفته؟! …

لبشو دندون گرفت و سرشو پایین انداخت ‌…
احساس میکردم این وسط ، یه جای کار میلنگه …
جاسپر تازگیا ، یه چند روزی میشه که خیلی عوض شده …
حس میکنم یه چیزی هست که داره از من قایمش میکنه ! …
نفس عمیقی کشیدم و با گرفتن دستای کوچولو خوشگلش توی دستام ، گفتم :

+ جاسپر ، عزیزم من مامانتم …
اگه چیزی هس ، بهم بگو … .

زبونی روی لباش کشید و گفت :

_ مامان من تازگی یه دوستی پیدا کردم …

چشمامو ریز کردم و لب زدم :

+ دوست پیدا کردی؟! …

با مظلومی سری تکون داد که پرسیدم :

+ خب … کیه اون دوست؟! …

آب دهنشو قورت داد و گفت :

_ یه اقا …

مضطرب دستاشو فشردم و لب زدم :

+ یعنی چی؟! …
مشخصات بده … .

_ یه آقایی که تقریبا همسن شماس …
خیلی خوشتیپ و جذابه …
یه روز که از مهد داشتم میومدم ، بهم پیشنهاد دوستی داد  و گفت خیلی وقته روم کراش زده …
منم چون دیدم خیلی داره اصرار میکنه ، خواستشو پذیرفتم …

اب دهنمو با ترس قورت دادم …
اگه اون فرد خطری واسه ما داشته باشه چی؟! …
مثلا یکی از افراد گروه ها …
با نگرانی پرسیدم :

+ میشه بیشتر توضیح بدی؟! …

_ یه اقایی که بهش میخوره خیلی پولدار باشه …
موهای سیاه و چشمایی همرنگ موهاش …

خنده ی کوتاهی کرد و گفت :

_ تقریبا شبیه همون مشخصاتی که شما از بابا بهم دادینه ! …

با دهنی باز بهش خیره شده بودم …
نکنه خود ایلیاد باشه؟! …
کبلافه پوفی کشیدم و دستی به صورتم کشیدم …
من دیگه رد دادم وگرنه اخه ایلیاد از کجا میتونه مارو پیدا کنه اصلا؟! …
بعدشم ، مطمعنم اونقدرا واسش ارزش نداشتم که بیاد دنبالم …!
زبونی روی لبام کشیدم و گفتم :

+ جاسپر ، مامانی میتونی شرایطو جور کنی من این آقا رو ببینم؟! …

با دودلی لب زد :

_ اخه …

ساکت شد که کنجکاو پرسیدم :

+ آخه چی؟! …

پوفی کشید و گفت :

_ اخه نمیشه ! …

چشمامو ریز کردم و گفتم :

+ چرااا؟! …

_ خب چون اون اقا بهم گفت نباید کسی از رابطمون خبر دار شه ‌…
حتی بچه های مهد ! …
حتی مربی های مهد و حتی شما …
گفت میخواد رابطمون مخفی بمونه …
ولی مامانی ، نمیدونی چقدر دست و دلبازه ! …
تا حالا اینهمه واسم خوراکی خریده …
یه خوراکی هایی که تا حالا یه بار توی عمرم نخوردم … !
خیلی دوستش دارم مامانی ، خییییلی خوبه … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
9 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Helya
Helya
2 سال قبل

من مرگگگگ
جاسپر چقد گودوعه😭😭😭
میخوام من این بچه رو

،
،
2 سال قبل

ای جانم پارت بعدی 🙂 .ای خدا .سارا واقعا ایلیاده یا نه ؟ اگه نباشه می کشمش . اون موقع میشم قاتل .بعد تو مقصری هااا. 🙂

،
،
2 سال قبل

من که تقریبا سه برابر پسره سن دارم تا تا دوازده سالگی نمی دونستم رل با چه ر ای هست .بعد این کراش رو هم می دونه .خیلی باحاله .

،
،
2 سال قبل

نهههه تو تو رمان نکشیش .الیس گناه داره .تنها میشه .اره بچهای امروزه خیلی پیشرفت کردن .

،
،
2 سال قبل

نمی دونم .مرسی

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x