رمان ماتیک پارت ۱۱

4.4
(40)

 

 

 

 

 

_ آقای دانش پژوه سر کلاس راهم ندادن. من نمیدونستم که قراره زنگ اول دوشنبه ها هم باهاشون کلاس داشته باشیم، آخه همیشه تعطیل بودیم.

 

واقعا بغض کرد

نه از غم بلکه از شدت حرص :

 

_ کیفمو پرت کردن رو زمین

 

زن بهت زده خندید :

 

_ امکان نداره

 

_ همه ‌ی بچه ها دیدن

 

_ ممکن نیست اخه عزیزم . این چه حرفیه مگه ساواش بچه ست؟!

 

لادن نالید :

 

_ اشکال نداره اگر حرف منو باور نمیکنید از بقیه بپرسید

 

زن بهت زده سرتکان داد

ساواش و این کارها؟! ممکن نبود اما دخترک شاهد داشت

 

ناباور پرسید :

 

_ چرا باید همچین کار زشتی انجام بده؟

 

چشمان خیس لادن را که دید کلافه از جا بلند شد و دستش را گرفت :

 

_ گریه نکن بشین اینجا تعریف کن ببینم چی شده

 

 

لادن روی صندلی نشست :

 

_ بخاطر اینکه برای شما نذری آوردم دیر رسیدم ایشونم نذاشتن بیام سر کلاس

 

نگاهی به چشمان ناراحت و شرمنده مدیر انداخت و با بدجنسی اضافه کرد :

 

_ خواستم بیشتر اصرار کنم اما چون روزم نتونستم ادامه بدم، ناراحتی تشنه‌ام میکنه نمیتونم تا افطار طاقت بیارم اگر اجازه بدین برم خونه!

 

مدیر خجالت زده و متعجب پرسید:

 

_ الهی بگردمت روزه ای؟

 

لادن سر به زیر بله‌ی آرامی زمزمه کرد

زن عصبی با جدیت گفت :

 

_ بیا عزیزم خودم حلش میکنم. ساواش یکم خشک و مقرراتیه تو به دل نگیر.

 

لادن از خدا خواسته با مدیر هم قدم شد

خانم دانش‌پژوه در کلاس را زد

لادن عقب ایستاد

 

ساواش که لادن را همراه با عمه اش دید ابرویی بالا انداخت و پوزخند زنان جلوی در آمد :

 

_ رفتی با بزرگترت اومدی دخترخانم؟

 

 

عمه‌اش غرید :

 

_ ساواش

 

نگاهی به لادن انداخت

درست نبود جلوی چشمان او حرفی بزند

با جدیت ادامه داد :

 

_ چند دقیقه بیا لطفا

 

_ کلاس دارم

 

_ این دخترم کلاس داره اما تو بیرونش کردی

 

یک قدم نزدیک شد و آرام ادامه داد :

 

_ چون من فرستادمت خونشون باهاش سر لج افتادی؟ مگه بچه ای آخه؟ این چه کاریه؟

 

عقب رفت ، چپ چپ به ساواش نگاه کرد و اینبار با لحنی دلجویانه طوری که لادن هم بشنود ادامه داد :

 

_ لادن جان روزه‌ست آقای دانش‌پژوه! خداروخوش نمیاد با زبون روزه جلوی در نگهش دارید

 

ابروهای ساواش از شدت بهت و حیرت بالا پرید و عصبی خندید :

 

_ روزه؟! حتما اینم مثل نذری دادنشه! این دختر اصلا املای روزه رو بلده؟

 

مدیر لب زیرینش را به دندان گرفت و تشر زد :

 

_ کافیه!

 

 

لادن از پشت سر مدیر ابرویی بالا انداخت و پوزخند زد

 

ساواش از بین دندان های کلید شده اش غرید :

 

_ خیله خب! میتونه بیاد داخل اما بعد کلاس باهم حرف میزنیم! اگر کنترل کلاسم رو نداشته باشم تو این مدرسه نمی‌مونم

 

مدیر کمی کوتاه آمد :

 

_ حرف میزنیم

 

قبل از اینکه لادن پیروز وارد کلاس شود، ساواش دستش را سد راهش کرد و انگشتش را تهدید وار تکان داد :

 

_ فقط همین یکبار! از این به بعد وای به حالت سر کلاس های من حتی یک دقیقه دیرتر برسی.

 

کلاس های بعد؟!

ساواش دانش پژوه قبول کرده بود تا پایان سال تحصیلی در مدرسه‌شان بماند!

 

لادن با نگاهی معنادار به انگشت ساواش که طرفش گرفته شده بود اخم کرد و وارد کلاس شد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 40

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
bah87gh@gmail.com
1 سال قبل

رمان اکشن می‌شود…

نیوشا
1 سال قبل

خداایا 😐😕😑🤐
پِیرو صحبتهای قبلیم
اگر بخوان این استاده رو آخر بچسبونن (به قول یکی از بچه ها، دوستان) به این دختره چندش و خودم اضافه کرده بودم نچسب• عجیب،غریب•
اعصابخوردکن •••••••••••••• اصلن جالب نمیشه 😳😵🤒🤕😔😨😱😖😢 امیدوارم قصه ماجراا چیزه دیگری باشه••

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x