رمان ماتیک پارت ۱۳۶

4.4
(61)

 

 

گونه هایش از شرم سرخ شده بودند اما حرص اجازه فکر کردن نمیداد

 

شوهرش زنی را به خانه راه داده بود!

 

آن هم خانه ای که او دیگر اجازه پا‌ گذاشتن در آن را نداشت

 

مردی که در حمام به جای نگاه کردن به او به زمین زل میزد!

 

جلو رفت

 

در یک قدمی‌اش پشت به او روی زمین زانو زد و آرام زمزمه کرد

 

_ میشه اینو برام ببندی؟

 

ساواش حرفی نزد

 

صدای نفس های کشدارش را می‌شنید

 

خودش را روی زمین عقب تر کشید

 

حال پوست پشتش با زانوی ساواش برخورد داشت

 

دستش را روی زانویش گذاشت و آرام ادامه داد

 

_ من دستم نمیرسه

 

خودش هم نمی‌دانست چه کار میکند!

 

مسلما در آن وضعیت اگر قرار بود رابطه ای هم شکل بگیرد خودش عقب میکشید اما انگار دلش میخواست ساواش را تشنه ببیند!

 

میخواست هم به خودش و هم به او ثابت کند هنوز هم همسر این مرد است!

انتظار مخالفت یا تمسخر داشت اما ساواش لبه های لباس زیر را گرفت

 

خودش را عقب کشید

 

حال دقیق میان پاهای او نشسته بود

 

دست هایش را روی زانوهایش گذاشت و آرام پچ زد

 

_ تموم شد؟

 

انگار صاعقه ای به بدن ساواش برخورد کرد که خودش را عقب کشید و غرید

 

_ تموم شد ، برو کنار

 

لب های لادن کش آمد

 

_ خیلی تنگ بستی

اذیت می‌شم

سه تا خونه داره ، آخریش ببند که تنگ نشه

 

صدای سایش دندان های ساواش لبخندش را عمیق کرد

 

گرمای دستش را برای بار دوم روی پوست کمرش حس کرد

 

اینبار صدای ساواش هم لرزش داشت

 

_ بستم ، بلند شو

 

او اما بلند نشد

سرش را روی زانوی ساواش گذاشت و اینبار با صداقت نالید

 

_ امشب یکی از بدترین شبای زندگیم بود!

 

البته که مدال بدترینش به شبی که امیر قصد تعرض داشت تعلق می‌گرفت!

 

ساواش خودش را عقب کشید اما دخترک بلند نشد

 

بالاخره ساواش بود که غرید

 

_ چه نقشه ای داری تو اون سر کوچولوت؟

 

لادن نیشخند زد

 

_ قندم افتاده!

 

ساواش اینبار کوتاه آمد

 

_ غذا خوردی؟ من حوصله ندارم باز مثل جنازه ببرمت درمونگاه

 

_ بخاطر ترسه ، یک لیوان آب بخورم خوب می‌شم

 

ساواش بدخلق تشر زد

 

_ پس برو بخور

 

لادن مثل گربه سرش را به زانویش مالید و آرام پچ زد

 

_ نمی‌تونم ، سرم گیج میره باز میفتم…

 

ساواش کلافه پوف کشید و بلند شد

 

با اعصابی داغان لیوان را زیر شیر آب گرفت و بعد بدون هیچ انعطافی به لب های دخترک چسباند

 

_ بخور

 

لادن خودش را بالا کشید

 

آرام آب را فرو داد و هم زمان خیره چشمان ساواش شد

 

نگاه او را میدید که هر از گاهی روی سینه ها و شکم برهنه اش می‌گردد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 61

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x