رمان ماتیک پارت ۱۴

4.2
(37)

 

 

 

 

لادن پشت چشم نازک کرد و آتنا مغرورانه با چاپلوسی گفت :

 

_ با وجود تدریس استادی مثل شما امتحان دادن هم شیرینه!

 

لادن با دهن کجی آرام گفت :

 

_ خدا خیر بده مؤسسه های آموزشی که میری رو!

 

چندتا از بغل دستی هایشان آرام خندیدند.

 

ساواش خودکارش را روی میز کوبید :

 

_ ساکت

 

آتنا پشت چشم نازک کرد :

 

_ توأم برو شاید خدا خواست نمره هات از چهار و پنج بالا تر اومد و بالاخره دو رقمی شد!

 

صدای خنده‌ی بقیه بلند شد

 

لادن دهن باز کرد تا جواب دهد که ساواش صدایش را بالا برد :

 

_ فخرآرا!

 

لادن عصبی رویش را برگرداند :

 

_ فخرآرا؟! اون داره حرف میزنه اون وقت بازم فخرآرا؟

 

ساواش خونسرد جواب داد :

 

_ دروغ که نمیگه! واقعیت رو گفت

 

 

 

قبل ازین که لادن حرفی بزند ادامه داد :

 

_ بحث تمومه ادامه نده

 

به محض به صدا در آمدن زنگ، لادن کوله پشتی اش را چنگ زد و شاکی به طرف در رفت.

 

آتنا دادگر و چند نفر از دانش‌آموزان به همراه دفتر و کتاب های خود به سمت میز ساواش رفتند

 

اکثر دخترها از زنگ تفریحشان می‌زدند تا با ساواش هم صحبت شوند!

 

تنها استاد مذکر دبیرستان!

مرد جوانی که بیشتر به مدل و هنرپیشه ها شباهت داشت تا استاد فیزیک و مهندس

 

قبل از اینکه لادن از کلاس خارج شود نغمه دوان دوان خود را به او رساند و کوله‌اش را از پشت کشید :

 

_ هی لادن صبرکن!

 

منتظر نماند لادن حرفی بزند و خودش با هیجان ادامه داد :

 

_ بیا بریم از آقای دانش پژوه سؤال درسی بپرسیم.

 

لادن چشم هایش را چرخاند :

 

_ من سؤال ندارم تو برو!

 

نغمه آستینش را کشید :

 

_ بیا دختر دیگه!

بقیه رو ببین چقدر خودشیرینی میکنن، آخر ترم بخاطر همین خود شیرینی هاشونم که باشه قبول میشن فقط ما میمونیم!

 

 

 

لادن بی‌حوصله جواب داد :

 

_ همون بهتر پاس نشم تا خود شیرینی چنین کسی رو کنم

 

نغمه سری با تأسف تکان داد :

 

_ از بس خری! کل دخترای مدرسه میمیرن برای یک نگاهش اونوقت تو از روزی که اومده فقط داری باهاش کل کل میکنی

 

لادن بیخیال دستی در هوا تکان داد :

 

_ ارزونی خودشون!

 

نغمه کتاب تستی از کیفش بیرون آورد و در حالی که به طرف ساواش میرفت گفت :

 

_ من که میرم از فرصت استفاده کنم

 

لادن با دستش ضربه ای آرام به سر نغمه زد :

 

_ بدبخت!

 

_ دستِ بزن هم داری فخرآرا! هر دقیقه‌ای که با تو میگذرونیم بیشتر با هنرمندیات آشنا میشیم

 

لادن عصبی خندید :

 

_ آره استاد دستِ بزن هم دارم مواظب خودتون باشید

 

نماند تا ساواش جوابش را بدهد و به سمت سرویس بهداشتی رفت

 

 

باران تندی می‌بارید و هوا ابری شده بود

 

دوان دوان خودش را به سرویس بهداشتی رساند تا خیس نشود

 

چتری هایش را که از ساعت اول بخاطر ورودش به دفتر زیر مقنعه‌اش چپانده بود بیرون ریخت و رژ لب ماتش را تمدید کرد

 

با رضایت درآینه نگاهی به خود انداخت

 

اجازه نمی‌داد بخاطر مسئله های مزخرف و درس های حوصله سر بر اینچنین مقابل همکلاسی هایش تحقیر شود.

 

چشم های شرور سبز رنگش درخشید

 

او لادن بود و همیشه همه چیز زور و بی‌زور بر وفق مرادش چرخیده بود

 

اینبار هم باید همینطور می‌شد!

 

به محض اینکه از سرویس بهداشتی بیرون آمد نغمه از دور برایش دست تکان داد و دوان دوان خود را به او رساند

 

کتابش را بالا گرفت و با هیجان رو به لادن کرد :

 

_ دست خطش و ببین لادن… چقدر خوش خطه

 

لادن آدامسی از کوله اش بیرون آورد و نغمه با هیجان بیشتر ادامه داد :

 

_ اینقدر جذابه که حرف میزنه آدم محو خودش و صداش میشه و هیچی از توضیحاتش نمی‌فهمه.

 

طبق عادت همیشگی اش آدامسش را باد کرد و نغمه هم درحال تعریف و تمجید از جذابیت های استاد جوانشان بود که از کنار پارکینگ مدرسه گذشتند.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 37

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
امین R
امین R
1 سال قبل

نویسنده لطفاً مارو سکته و به فنا نده
چارتا خط بیشتر بنویسی جای دوری نمیره

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x