رمان ماتیک پارت ۱۶۱

4.5
(75)

 

دور تا دور آشپزخانه را ظرف های کثیف گرفته بود

 

قاشق های ژله ای ، بشقاب های شیر و کاکائو و ظروف سالاد

 

احساس میکرد پاهایش تاول زده اند

 

خسته لایه‌ی آخر ژله اش را هم اضافه کرد و به یخچال برگرداندش

 

هم زمان در موبایل گفت

 

_ میبنده این؟

 

لیلا جواب داد

 

_ ساعت چند قراره بیان؟

 

لادن خیره ساعت دیواری شد

 

_ گفتن هشت ، احتمالا برسن الانا

 

_ میبنده نگران نباش ، پیش غذا که نیست دسره

تو حواستو بده به غذات

 

لادن با خستگی خودش را سمت گاز کشاند

 

_ زیر سوپو کی روشن کنم؟

 

_ چندساعته خاموشش کردی؟

 

_ صبح بیدار که شدم اول لایه های زیر ژله رو درست کردم

بعد برنج و سوپ

ظهرم اون دوتا رو خاموش کردم

 

_ خوب کردی

زودتر روشن کن پس که سرد سرو نشه

خورشتتم خاموش کن آبش خشک نشه

 

لادن در قابلمه‌ی قیمه را برداشت و لبخند زد

 

_ عجب بویی کرده لیلا

لیلا خندید

 

_ باریک‌الله دختر ، یک پا کدبانو شدی

 

_ مرغم سرخ کردم ، از اون سسایی که لیدا یاد داشت درست کردم

ولی بادمجون شکم پرام زیاد خوب نشده

 

_ تو از بچگی بادمجون دوست نداشتی

لازم نکرده نظر بدی

بگو شوهرت مزه کنه ادویه‌اش اندازست یا نه

 

لادن زیرچشمی به در اتاق خیره شد و پوف کشید

 

_ نیم ساعت پیش رسید

 

_ خب؟

 

_ خب که خب! من از پنج صبح دارم خونه رو تمیز میکنم و غذا میذارم

حتی یک نگاه نکرد تو آشپزخونه رو

جواب سلامم به زور داد

 

لیلا با دلسوزی جواب داد

 

_ قربونت برم ته‌تغاری تو به دل نگیر

مرده ، غرورش له شده با اشتباهی که کردی

کم کم خودش کنار میاد می‌فهمه از سر بچگی بوده

 

غمگین پوف کشید

 

هیچکس باورش نداشت…

 

به جای بحث کردن آرام گفت

 

_ خواهری من برم حاضرشم

الان می‌رسن

 

_ برو عزیزم

به ساواش سلام برسون

 

پوزخند زد

 

_ هم از من متنفره هم از خانوادم!

 

_ لادن باور کن ما….

 

جمله اش را قطع کرد

 

_ ساواش اومد ، خدافظ

ساواش تیشرت سفید اسپورتی به تن داشت با شلوار کتان کرم رنگ

 

لادن لبخند زد

 

منتظر بود ساواش برای درست کردن چنین شامی ستایشش کند اما او تنها ابرو درهم کشید

 

_ الان می‌رسن ، قراره همین شکلی باشی؟

بو روغن میدی!

 

لبخند لادن جمع شد

 

دندان هایش را روی هم فشرد و سمت قابلمه برگشت

 

_ شاید چون از کله سحر دارم غذا درست میکنم!

 

ساواش با خونسردی لیمونادی برای خودش باز کرد و همانطور که بیرون میرفت جواب داد

 

_ قرار نیست هیئت شام بدی دخترخانم!

ادا در نیار

 

تلخ پوزخند زد

ادا در می آورد و از صبح زود فرصت نکرده بود بنشیند

ادا در می آورد و از خستگی زانوهایش می‌لرزید

ادا در می آورد و خانه به آن بزرگی را به تنهایی مرتب کرده بود

 

زیر مرغ ها را کم کرد و به اتاق برگشت

 

استرس امانش را بریده بود

 

وارد حمام شد و به سرعت دوش گرفت اما قبل از خارج شدن صدای زنگ در را شنید

 

لبش را گزید و در دل عا کرد اتفاق بدی نیفتد

 

با حسی بد پیراهن سفید تن کرد

 

آستین هایش تور بود و کمربند مشکی رنگی داشت

 

بلندی اش تا پایین زانوهایش می‌رسید

 

موهایش را ساده بالای سرش جمع کرد و صندل های کرم رنگیش را پوشید

 

حال لباس هایش با ساواش ست شده بو

با باز شدن در از جا پرید

 

ساواش با دیدنش با اخم به در اشاره زد

 

_ قرار نیست اولیا مخدره افتخار بدن بیان بیرون؟

 

سمت در قدم برداشت و آرام توضیح داد

 

_ داشتم حاضر می‌شدم ، بریم

 

قبل ازینکه از چهارچوب در عبور کند بازویش کشیده شد

 

سر ساواش نزدیک گوشش آمد ، لحنش تهدیدآمیز بود

 

_ حواست به رفتارت باشه خانم کوچولو

 

لادن خودش را عقب کشید

 

_ ولم کن ، چندبار به خانوادت بی احترامی کردم که اینطوری رفتار می‌کنی؟

 

ساواش پوزخند زد

 

_ اون زمان عروس دسته گلشون بودی که شرمنده کرده و بله داده ، نه خائنی که…

 

لادن عقب هلش داد و بیرون زد

آرام غرید

 

_ حوصلتو ندارم

 

ساواش با پوزخند پشتش آمد و لادن سعی کرد اضطرابش را پنهان کند

 

پدر و مادر ساواش ، عمه اش و دختر عمه‌اش سوگل

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 75

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
9 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Zeynab Rostamy
10 ماه قبل

بعده یه هفته ؛ پارت به این کوتاهی قابل پذیرش نیست !
یه هفته اس منتظره پارتیم بعده یه هفته همین ‌”

Zeynab Rostamy
10 ماه قبل

بابا یکی با نویسنده صحبت کنه
یا از اول نمینوشت یا الانم که نوشته درست حسابی پارت بزاره دیگه
الان عنقد دیر پارت میاد که داستان و کلن یادش میره آدم
من هر وقت پارت میاد میرم پارت قبلیه رو اول میخونم تا یادم بیاد چی شده بعدش پارت جدیدو میخونم ‌،، بس که دیر پارت میاد !!!!

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط Zeynab Rostamy
mary1
10 ماه قبل

خدایی بعد ی هفته این حقمون نیس این دوخطو تحویل مون بدین

Ghazale Hamdi
پاسخ به  NOR .
10 ماه قبل

سلام خوبی؟
میگم قاصدک جون من احتمالا بعد از اتمام یکی از رمان هام یه رمان دیگه رو شروع کنم که موضوعش توی زمان اعتراضات میگذره و یکم تخیلیه
میخواستم ببینم اگه این رو بنویسم ممکنه برای سایت مشکلی درست کنه یا بعدا دردسر بشه؟

Ghazale Hamdi
پاسخ به  NOR .
10 ماه قبل

خوبم مرسی
هیچ کدوم نه سیاسی نه صحنه دار فقط توی زمان اعتراضات میگذره و راجب یه گروهیه که به مردم توی این اعتراضات کمک میکنن و موضوع عاشقانه داره
خیلی نگرانم که اگر بزارم مشکلی برای خودم چون با ایمیل اومدم یا برای سایت پیش نیاد

Ghazale Hamdi
پاسخ به  NOR .
10 ماه قبل

ولی خب سعیم رو میکنم

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x