رمان ماتیک پارت ۵۸

4.5
(38)

 

***

 

کتاب‌های کمک درسی که ساواش روبرویش چیده بود را از نظر گذراند

 

ابرو در هم کشیده و لب زد

 

– خب؟

 

ساواش با جدیت نگاهش کرد

 

خوب میدانست اگر کوتاه بیاید دخترک راضی نمی‌شود

 

– خب که خب؟

گفتم امروز عصر کتابات میاد

 

نفسش را بریده بریده و حرصی بیرون فرستاد و اهسته گفت

 

– تو واقعا نفهمی یا داری خودتو میزنی به نفهم بودن؟

 

ساواس تذکر داد

 

_ مودب باش لادن

صبرم که تموم بشه بد میبینی

 

لادن پر از حرص ادامه داد

 

– فکر کنم خیلی واضح و روشن بهت گفتم که من نمیخوام درس بخونم

 

ساواش خونسرد جواب داد

 

– منم گفتم باید بخونی!

 

– به تو چه ربطی داره اصلا؟

 

ساواش برای درآوردن حرصش پوزخند زد

 

_ فکر کن دوست دارم زنم تحصیل کرده باشه!

ناسلامتی من دکترا دارم خانم کوچولو ، یادت رفته؟

 

 

 

لادن با خونسردی لبخند زد

 

مرد روبرویش فراموش کرده بود با لادن دهن به دهن گذاشتن اشتباه است؟

 

_ یک آدم تحصیل کرده‌ی سابقه دار البته مگه نه؟!

 

لبخند ساواش جمع شد و لادن ادامه داد

 

_ سه سالی که تو زندان با قاچاقچی ها و دزد و قاتلا بودی هم کسب علم میکردی پروفسور؟

 

_ حرف دهنتو بفهم لادن

 

_ از قسمت قاتل و اونا دلخور شدی؟

برای متجاوزا سلول جدا در نظر گرفته بودن؟

ببخشید استاد من نمی‌دونستم!

 

ساواش عصبی تکیه اش را از دیوار گرفت و تهدیدآمیز جلو آمد

 

_ زبونت سوهان کشی میخواد نه؟

 

_ تو چی؟ دلت دوباره زندان و دادگاه میخواد که برای من ادای چاقوکشا و باجگیرارو در میاری؟ یا نکنه رفته تو ذاتت؟

 

ساواش با خشم سرش را نزدیک برد

 

_ بخاطر نزدیک شدن به زنم قراره بندازنم زندان؟

 

لادن نگاهش را دزدید

 

_ برو عقب

 

ساواش با حرص خندید و موهای دخترک را نوازش کرد

 

_ می‌خوام بدونم اگر همین الان لختت کنم و بخوابونمت روی اون تخت کدوم دادگاه منو مقصر می‌شناسه آره؟!

 

 

لادن بهت زده نالید

 

_ مزخرف نگو

 

_ اگه تا آخرش پیش برم کی به دادت میرسه؟

 

دخترک سکوت کرد و ساواش صدایش را بالا برد

 

_ اگر بشم همون متجاوز آشغالی که بهم نسبت میدی کی میخواد بهم اتهام تجاوز بزنه؟

 

دستش را روی دسته‌ی ویلچر کوبید و فریاد زد

 

_ منو ببین لادن

 

لادن با نفرت نگاهش کرد

 

_ بهم نزدیک نشو

 

_ فرض کن بشم

خیلی نزدیک…

نزدیک تر از هرکسی که تو زندگیته

نزدیک تر از خانوادت و حتی خودت!

فرض کن جاهایی از بدنت رو کشف کنم که خودتم جرات کشفش رو نداشتی

فرض کن بشم همون کثافتی که تو ذهنته

بعد میخوای چیکار کنی؟ شکایت؟

بگی شوهرم بهم دست زده؟

 

لادن از شدت ترس به نفس نفس افتاده بود

 

_ این شد بار چندم لادن؟

این چندمین بار بود صبر منو سنجیدی؟

چندمین بار بود بهت هشدار دادم؟

خودت بشمار خانم کوچولو

بشمار و بترس از روزی که صبرم تموم بشه

 

 

عصبی تر ادامه داد :

 

_ فهمیدی؟

 

لادن ترسیده بود

از تنهایی اش با این مرد و بی پناه بودنش

ناخواسته سر تکان داد و لب زد

 

_ فهمیدم

 

چندثانیه سکوت کرد و بعد با ترس ادامه داد

 

_ ولی حق نداری تهدیدم کنی!

 

ساواش که ترسش را متوجه شده بود عقب کشید

 

_ تموم کن این بحثو

کتاباتو بردار یکم ورق بزن تا برنامه بریزم برات

 

لادم ارام حواب داد

 

_ من دست به این کتابا نمیزنم.

برو بده به یک خیریه

 

ساوتش کتاب های کمک درسی را روی هم گذاشت و در همان حال گفت

 

– خیریه لازم نیست.

از فردا میشینی میخونی!

تو کدوم درسا ضعیف تری؟

 

_ نمیخوام درس بخونم

 

_ لجبازی نکن داری عصبیم می‌کنی

 

 

 

لادن با صداقت جواب داد

 

_ لجبازی نمیکنم

دوست ندارم درس بخونم

آخه به چه زبونی بگم؟

 

ساواش خیال می‌کرد این تصمیم دخترک هم برای اذیت کردن اوست

 

– ریاضی رو مشکل داری نه؟

شیمی و فیزیک چی؟

زیست خیلی تو کنکور مهمه باید…

 

لادن از اینکه پشیزی به حرف‌هایش اهمیت نمیداد خشمگین شده بود.

 

کتابی که دم دستش بود را برداشته و محکم به سمت ساواش پرتاب کرد:

 

– برو بیرون ، این آت و آشغالتم جمع کن ببر بیرون.

من لای این کوفتیا رو هم وا نمیکنم.

 

ساواش خونسرد کاغذ و قلمی که کنار دستش بود را برداشت

 

– چرا اتفاقا!

از چهار ساعت تو روز شروع میکنی تا برسی به سیزده ساعت!

گفتم که قراره یکی از رتبه های برتر کنکور باشی!

 

لادن از حرص و استیصال بغضش گرفته بود.

 

نمی‌رفت

با این گذشته ، این زندگی مشکل دار و این ویلچر و روحیه‌ی خراب حتی از خانه هم بیرون نمی‌رفت چه برسد به دانشگاه!

 

با چشم‌هایی که کمی به نم نشسته بود به ساواش نگاه کرد

 

– خوشت میاد زور میگی همش نه؟

 

 

 

ساواش انگار نمیشنید

 

– برنامه این چند روز رو میچینم الان که عقب نمونی

به اندازه‌ی کافی دیر هست

بیشتر ساعتارو ریاضی میذارم…

 

زیر چشمی به لادن که از حرص و بغض کبود شده بود نگاه کرد و ادامه داد:

 

– تا جایی که یادمه همچینم نمره هات خوب نبود!

 

بادن با همان بغض و حرص زبان درازی کرد

 

– از استادش نفرت داشتم که نمره هام خوب نبود!

همین که کتابشو وا میکردم عقم میگرفت!

 

ساواش با تاسف سر تکان داد

 

_ خوب نیست آدم انقدر از شوهرش بدش بیاد!

 

_ ازت متنفرم

 

_ زیستت چطوری بود؟ اونم مثل ریاضی زیر خط فقر؟ کاش کارنامتو داشتم

 

لادن بی توجه به او خودش را روی تخت کشید و پشتش را کرد

 

ساواش بدون انکه ناراحت شود برای سه روز برنامه ریخته و به دیوار چسباند

 

_ ساعتاش کمه فعلا

حتی یک دقیقه هم ازش نمیزنی

ثانیه به ثانیه‌اش رو مفید میخونی

 

مثل استادهای سختگیر دستور می‌داد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 38

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x