رمان ماتیک پارت ۶۱

4.5
(31)

 

دخترک که جوابش را نداد فاصله‌ای که بین خودش و لادن بود را با قدم‌های بلندی به صفر رساند.

 

یکی از دستانش را زیر پای لادن گذاشت و دست دیگر را پشت گردنش.

 

وزن زیادی نداشت و به راحتی او را بلند کرد.

 

لادن ترسیده جیغی کشید و پیراهنش را چنگ زد

 

_معلوم هست داری چیکار می‌کنی؟

 

وقتی جوابی دریافت نکرد، لادن عصبی ادامه داد:

 

_می‌خوای چیکار کنی؟! اینبار قراره کجامو ناقص کنی؟ دفعه‌ی پیش بخاطر معشوقه سابقت بود ، اینبار که دیگه خبری از بیتا نیست دلت از کجا پره که منو راحت نمیذاری؟ البته از کجا معلوم؟! شاید بیرون از این خونه میبینیش…

 

به آنی پاهای ساواش از حرکت ایستاد و بهت زده به دختری که در آغوشش بود خیره شد.

 

با به یادآوردن بیتا دندان روی هم سابید.

 

حتی شنیدن نامش هم برایش عذاب آور بود .

 

_دیگه نمی‌خوام اسم اون زن رو از زبونت بشنوم … فهمیدی؟

 

_ آدم که نباید از شنیدن اسم عشقش این‌قدر عصبی بشه ، نا سلامتی تو بخاطر اون سه سال از زندگی یه دختر جوون رو به باد دادی.

 

 

ساواش سعی کرد نشنود!

فکرش را سمت دیگری متمرکز کرد و دخترک را روی صندلی نشاند

 

صندلی دیگری برای خودش آورد و کتاب ریاضی را همراه چرک نویس و چند کتاب کمک درسی روبرویشان باز کرد

 

_ ازونجایی که میدونم چه قدر درس خون بودی امروز در حد یک ساعت فقط ریاضی دوران راهنماییتو جمع بندی می‌کنیم

در اصل از فردا شروع میکنیم این یک یادآوری کوچیکه

 

از ابتدا شروع کرد

با جدیت درس داد ، مثال حل کرد و سوال ها را یکی پس از دیگری توضیح داد

 

مبحث آسانی را چندین بار تکرار کرد و با حوصله بارها جزئیاتش را باز کرد تا جایی که شک نداشت یک کودک ده ساله هم با شنیدن تدریسش آن را یاد میگیرد

 

بالاخره بعد از چهل و پنج دقیقه مثالی که دوبار با اعداد دیگری حلش کرده بود را روی برگه نوشت و روبروی لادن هلش داد

 

_ حلش کن

 

لادن دست به سینه در سکوت نگاهش کرد

 

ساواش با اخم به برگه اشاره زد

 

_ بجنب دختر تا فردا وقت نداریم

 

 

بی حرکتی اش را که دید کمی بلندتر تشر زد

 

_ لادن!

 

لادن که بالاخره خودکار را برداشت لبخند زد

 

باورش نمیشد اما موفق شده بود!

 

با سر خوردن برگه طرفش لبخندش بزرگ تر شد

 

چه سرعتی! دخترک باهوش بود

 

خودش را جلو کشید و کم‌کم لبخندش محو شد

 

عصبی به جمله خرچنگ قورباغه لادن نگاه کرد

 

( من ، درس ، نمیخونم! )

 

_ این یعنی چی؟!

 

لادن خونسرد ابرو بالا انداخت

 

_ یعنی همونکه میبینی

 

_ من یک ساعت برات توضیح دادم! مطمبنم بلدی

مثالو حل کن لادن

 

_ بلد نیستم! حتی نمیدونم درباره چی درس دادی

تمام مدت نگاهم به پنجره بود

حالا اگر بیکاری میتونی تا فردا مجبورم کنی اینجا بشینم اما نتیجش همینه استاد!

 

 

ساواش خونسرد نگاهش کرد

 

_ حلش نمیکنی؟

 

_ نمیکنم!

 

_ درس نمیخونی لادن؟ دارم برای بار آخر میپرسم

 

لادن محکم جوابش را داد

 

_ نمیخونم ، درس نمیخونم تمومه؟

 

حرفش تمام نشده بود که ساواش از روی صندلی بلندش کرد

 

بهت زده لب زد

 

_ ولم کن این چه کاریه

 

ساواش خونسرد لادن را روی تخت گذاشت و مشغول باز کردن دکمه‌ی پیراهنش شد.

 

ترسیده به او و کارهایش خیره شد.

 

روزی که آن بلا هم سرش آمد ساواش برهنه شده بود.

 

_چی…..چیکار می‌کنی؟

 

ساواش روی بدنش خیمه زد و خیره به چشم‌هایش گفت

 

_درس که نمی‌خونی ، کاری هم که توی این‌خونه نداری اما می‌تونی به وظایفی که نسبت به شوهرت داری رسیدگی کنی. مگه نه؟

 

لادن دستانش را روی سینه‌ی ساواش گذاشت و عقب هولش داد اما ساواش یک میلی متر هم تکان نخورد.

 

_ این یکی دیگه دل بخواهی نیست خانم کوچولو!

 

 

لادن وا رفت

 

احساس ضعف می‌کرد و اشک در چشمانش حلقه زد

 

_ خیلی آشغالی

 

ساواش سرش را نزدیک صورت دخترک کرد

 

_ تو که صبح تا شب این حرفو میزنی

بذار حداقل واقعا تبدیل بشم به همین آشغالی که میگی

 

لادن تقلا کرد و مشت‌های پی در پی‌ای به کمر ساواش کوبید اما او انگار چیزی حس نمی‌کرد که از سرجایش تکان نمی‌خورد.

 

_برو کنار … ازت … ازت شکایت می‌کنم … دست از سرم بردار

 

ساواش سرش را از روی شانه‌ی لادن برداشت و دست‌هایش را بالای سرش قفل کرد .

 

_ ولت کنم بریم سر درسمون؟!

 

لادن با گریه زمزمه کرد

 

_ نمیخوام

 

ساواش دیگر صبر نکرد

 

نقطه به نقطه‌ی صورت لادن را بوسید ، لب‌هایش را روی گردنش گذاشت و مکید .

 

لادن جیغ کشید ،با مشت به جانش افتاد و عقب هلش داد اما فایده ای نداشت

 

دستان ساواش زیر تیشرتش لغزید.

 

 

تکان سختی خورد اما برای ساواش اعتنا نکرد

 

خوب می‌دانست دخترک تا چند ثانیه دیگر تسلیم می‌شود

 

دو طرف تیشرت را گرفت و خواست از تنش خارج کند که لادن جیغ زد

 

_می‌خونم… خدا لعنتت کنه میخونم

 

ساواش لبخند زد اما عقب نکشید

 

لادن دوباره جیغ زد

 

_ برو عقب

 

_ نشنیدم چی گفتی

 

_ میگم گمشو عقب!

 

_ قبلش!

 

لادن با حرص هق زد

 

_ درس … میخونم

 

_ بعد از هر مبحث ازت امتحان میگیرم ، کم بشی من میدونم با تو حله؟

 

لادن در سکوت با نفرت سر تکان داد

 

ساواش قانع نشد

 

_ نشنیدم؟!

 

لادن ارام لب زد

 

_ حله

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 31

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mohaddese
Mohaddese
1 سال قبل

ممنون از نویسنده خوب این رمان که اینقدر رمان خوبی نوشتن ولی کاش زودتر پارت ها رو بذارید و هر روز یک پارت بذارید عالی میشه

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x