_ تمام تمرکزتو میذاری رو درس و مشقت
من میشم همون استاد دانشپژوه قبلا چه بسا جدی تر و سختگیر تر
تو هم میشی همون لادن قبلی
خواستی شیطنت کنی ، خواستی هرکاری کنی اشکالی نداره ولی در کنارش درستم میخونی حله؟
لادن اشک ریخت
_ تو لادن قبلی رو کشتی
ساواش با همان جدید جواب داد
_ زندهاش میکنم
_ پاشو از روم
_ درس نخونی و درصدات پایین باشه من میدونم و تو فهمیدی لادن؟ من سر این موضوع باهات شوخی ندارم ، هر چندبارم لازم باشه اشکتو در میارم پس الکی گریه نکن
لادن زیرلب ناسزایی گفت و ساواش اعتنا نکرد
_ فهمیدی؟
_ فهمیدم…
ساواش بالاخره رضایت داد و از روی بدن دخترک بلند شد
_ از اول شروع میکنم ولی وقت نداریم اونقدر برات مثال بزنم و سوال حل کنم پس خوب گوش کن ، نیم ساعت دیگه سوالی که بهت دادمو حل میکنی
به لادن کمک کرد تا دوباره پشت میز بنشیند ، خودش هم کنارش نشست.
خیلی کوتاه مبحث قبل را توضیح داد و سوالی را روی برگه نوشت.
خودکار را سمت لادن گرفت و با چشم اشاره کرد تا آن را از دستش بگیرد.
لادن حرصی لبش را جوید و خودکار را از میان انگشت های ساواش بیرون کشید.
ساواش لبخند پنهانی زد و به حرکات حرصی دخترک خیره شد .
لادن با تمام دقت مسئله را بار دیگر خواند و در ذهنش راه حل ها را مرور کرد.
طبق توضیحاتی که ساواش داده بود به راحتی توانست مسئله را حل کند.
با اعتماد به نفس ابرویی بالا انداخت و برگه را کمی به جلو هل داد.
ساواش با دیدن جوابهای درستش لبخندی زد :
_درست حل کردی آفرین ، اما یه راه حل دیگه هم هست که زودتر از قبل میتونی به جواب برسی.
لادن بی حوصله نفسش را بیرون داد :
_من با این روش مشکلی ندارم .
ساواش بی توجه به غرغرهای لادن صندلیش را کمی به لادن نزدیک کرد و گفت :
_ببین این توضیحی که میدم رو خوب گوش کن چون کلی به دردت میخوره .
مشغول توضیح دادن مسئله برای لادن شد .
لحظهای نگاهش به موهای لادن که پریشان شده بودند افتاد
ناخواسته دست برد و آن ها را پشت گوش لادن قرار داد.
چطور تا به حال دقت نکرده بود موهایش زیادی نرم و خوشحالت بودند
به چشمهایش خیره شد و تازه متوجه شد که چه کار کرده است.
سرفهی کوتاهی کرد که لادن کلافه و عصبی سرش را پایین انداخت و مشغول کندن پوست کنار ناخنش شد
ساواش سعی کرد خودش را جمع کند
با جدیت اخم کرد
_ حواست کجاست؟
چشمان لادن بهت زده نگاهش کرد
_ من چیکار میکنم؟!
ساواش کوتاه نیامد
_ حواست به درست باشه
چند مسئلهی دیگر روی کاغذ نوشت و شروع به توضیح دادن آنها کرد و وقتی سرش را بالا آورد با چشمان بستهی دخترک روبرو شد
خودش هم خسته شده بود
نگاهی به ساعت کرد و با دیدن عدد یازده دستی پشت گردنش کشید.
لادن را آهسته تکان داد و زمزمه کرد
_اینجا جای خوابیدن نیست دختر خانم!
لادن چشمهایش را باز کرد و نگاهی به قیافهی ساواش انداخت.
چشمهای قرمزش نشان از خستگیاش میداد.
_از بس که حرف میزنی زمان از دست آدم دَر میره
ساواش انگشتش را گوشهی لبش کشید و زمزمه کرد:
_فردا استاد جدیدت میاد.
لادن کلافه پوفی کشید و شاکی سمت ساواش چرخید :
_استاد جدیدم دیگه کیه ، تو نمیخوای دست از سر من برداری ، یکی کم بود حالا میخوان دوتا بشن.
ساواش بی توجه به غرغرهای او جواب داد:
_یکی از دوستام این استاد رو برای درس زیستت پیدا کرده.
لادن نیشخندی زد:
_تو مگه دوستم داری ؟ اصلا کی جرأت میکنه با آدم های سابقه دار دوست بشه .
_من فردا خونه نیستم لادن ، وقتی پسره اومد لباس درست و حسابی تنت کن و زیاد هم باهاش صمیمی نشو فهمیدی؟ رو درست تمرکز کن فقط