رمان ماتیک پارت ۶۲

4.8
(30)

 

 

 

_ تمام تمرکزتو میذاری رو درس و مشقت

من میشم همون استاد دانش‌پژوه قبلا چه بسا جدی تر و سختگیر تر

تو هم میشی همون لادن قبلی

خواستی شیطنت کنی ، خواستی هرکاری کنی اشکالی نداره ولی در کنارش درستم میخونی حله؟

 

لادن اشک ریخت

 

_ تو لادن قبلی رو کشتی

 

ساواش با همان جدید جواب داد

 

_ زنده‌اش میکنم

 

_ پاشو از روم

 

_ درس نخونی و درصدات پایین باشه من میدونم و تو فهمیدی لادن؟ من سر این موضوع باهات شوخی ندارم ، هر چندبارم لازم باشه اشکتو در میارم پس الکی گریه نکن

 

لادن زیرلب ناسزایی گفت و ساواش اعتنا نکرد

 

_ فهمیدی؟

 

_ فهمیدم…

 

ساواش بالاخره رضایت داد و از روی بدن دخترک بلند شد

 

_ از اول شروع میکنم ولی وقت نداریم اونقدر برات مثال بزنم و سوال حل کنم پس خوب گوش کن ، نیم ساعت دیگه سوالی که بهت دادمو حل می‌کنی

 

 

 

به لادن کمک کرد تا دوباره پشت میز بنشیند ، خودش هم کنارش نشست.

 

خیلی کوتاه مبحث قبل را توضیح داد و سوالی را روی برگه نوشت.

 

خودکار را سمت لادن گرفت و با چشم اشاره کرد تا آن را از دستش بگیرد.

 

لادن حرصی لبش را جوید و خودکار را از میان انگشت های ساواش بیرون کشید.

 

ساواش لبخند پنهانی زد و به حرکات حرصی دخترک خیره شد .

 

لادن با تمام دقت مسئله را بار دیگر خواند و در ذهنش راه حل ها را مرور کرد.

 

طبق توضیحاتی که ساواش داده بود به راحتی توانست مسئله را حل کند.

 

با اعتماد به نفس ابرویی بالا انداخت و برگه را کمی به جلو هل داد.

 

ساواش با دیدن جواب‌های درستش لبخندی زد :

 

_درست حل کردی آفرین ، اما یه راه حل دیگه هم هست که زودتر از قبل می‌تونی به جواب برسی.

 

لادن بی حوصله نفسش را بیرون داد :

 

_من با این روش مشکلی ندارم .

 

 

 

ساواش بی توجه به غرغرهای لادن صندلیش را کمی به لادن نزدیک کرد و گفت :

 

_ببین این توضیحی که می‌دم رو خوب گوش کن چون کلی به دردت می‌خوره .

 

مشغول توضیح دادن مسئله برای لادن شد .

 

لحظه‌ای نگاهش به موهای لادن که پریشان شده بودند افتاد

 

ناخواسته‌ دست برد و آن ها را پشت گوش لادن قرار داد.

 

چطور تا به حال دقت نکرده بود موهایش زیادی نرم و خوش‌حالت بودند

 

به چشم‌هایش خیره شد و تازه متوجه شد که چه کار کرده است.

 

سرفه‌ی کوتاهی کرد که لادن کلافه و عصبی سرش را پایین انداخت و مشغول کندن پوست کنار ناخنش شد

 

ساواش سعی کرد خودش را جمع کند

 

با جدیت اخم کرد

 

_ حواست کجاست؟

 

چشمان لادن بهت زده نگاهش کرد

 

_ من چیکار میکنم؟!

 

ساواش کوتاه نیامد

 

_ حواست به درست باشه

 

 

چند مسئله‌ی دیگر روی کاغذ نوشت و شروع به توضیح دادن آنها کرد و وقتی سرش را بالا آورد با چشمان بسته‌ی دخترک روبرو شد

 

خودش هم خسته شده بود

نگاهی به ساعت کرد و با دیدن عدد یازده دستی پشت گردنش کشید.

 

لادن را آهسته تکان داد و زمزمه کرد

 

_اینجا جای خوابیدن نیست دختر خانم!

 

لادن چشم‌هایش را باز کرد و نگاهی به قیافه‌ی ساواش انداخت.

 

چشم‌های قرمزش نشان از خستگی‌اش می‌داد.

 

_از بس که حرف می‌زنی زمان از دست آدم دَر می‌ره

 

ساواش انگشتش را گوشه‌ی لبش کشید و زمزمه کرد:

 

_فردا استاد جدیدت میاد.

 

لادن کلافه پوفی کشید و شاکی سمت ساواش چرخید :

 

_استاد جدیدم دیگه کیه ، تو نمی‌خوای دست از سر من برداری ، یکی کم بود حالا می‌خوان دوتا بشن.

 

ساواش بی توجه به غرغرهای او جواب داد:

 

_یکی از دوستام این استاد رو برای درس زیستت پیدا کرده.

 

لادن نیشخندی زد:

 

_تو مگه دوستم داری ؟ اصلا کی جرأت می‌کنه با آدم های سابقه دار دوست بشه .

 

_من فردا خونه نیستم لادن ، وقتی پسره اومد لباس درست و حسابی تنت کن و زیاد هم باهاش صمیمی نشو فهمیدی؟ رو درست تمرکز کن فقط

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 30

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x