بعد از تموم شدن حرفش ، دست راستشو از شلوارم رد کرد و گذاشت روی شورتم …
هم من تحریک شده بودم ، هم اون …
هیچ عجله ای واسه کارش نداشت و با آرامش رفتار میکرد …
بدون هیچ حرکتی ، همینطور ایستاده بودم تا اون کارشو انجام بده …
یکم باسنمو از روی شورت مالوند ولی وقتی دید اینطوری حال نمیده ، شورتم رو با دستش کنار زد و دستشو گذاشت روی باسنم …
دستاش گرم بودن …
دست دیگش رو هم از شلوار و شورتم رد کرد و گذاشت روی باسنم …
نفسای هردومون کشدار و عمیق شده بود …
یکهو شلوارمو تا جای زانو هام پایین کشید و منو برگردوند ، طوری که حالا پشتم بهش بود …
منو به خودش چسبوند و دستشو از جلو از شورتم رد کرد ؛
همین که لمسم کرد ، تنم لرزید و بدنم شل شد …
تا کف دستشو عقب جلو کرد ، دستامو گذاشتم روی شونه هاش و با چشمای بسته نالیدم :
+ آاااه … افشین …
_ جوووون … تو فقط ناله کن !
راستش اولین بار بود داشتم یه همچین حسی رو تجربه میکردم !
من نه اهل خود ارضایی بودم ، نه اهل دوست پسر …
تازه پنج سال پیش هم که گاهی اوقات با افشین تنها میشدم ، فقط در حد لب گیری پیش میرفتیم !
لبامو محکم روی هم فشار دادم و گفتم :
+ ا … این چه حسیِ دیگه؟! …
چ … چرا من اینطوری شدم … !
خنده ای کوتاه کرد و گفت :
_ قربونت بشم دست نخورده ی من ! …
یه حالی بهت بدم که کِیف کنی …!
آب دهنمو آروم قورت دادم …
انگشت فاکش رو یه کوچولو بهش فشار داد ولی زودی عقب کشید و کنار گوشم لب زد :
_ اووووف … تنگ و دااااغِ …!
کارَم شده بود آه و ناله کردن … اختیارمو به کل از دست داده بودم ! …
همیشه توی فیلما و رمانا میخوندم که میگفتن حس خیلی نابیه ! ولی خداییش اولین باره که دارم تجربش میکنم … .
* * * *
خمیازه ی بلندی کشیدم و لای چشمامو به سختی باز کردم …
به اطرافم نگاهی انداختم …
تازه داشت اتفاقات اخیر یادم میومد ! …
رابطه از پشت با افشین و بعدشم که خوابیدن توی بغلش …
سرمو برگردوندم سمتش و به صورت معصوم و غرق خوابش زل زدم ، ای جااان … نگاه نگاه … چه معصوم و دلبرونه هم خوابیده ! …
نفس عمیقی کشیدم و زودی خزیدم توی بغلش …
سرمو گذاشتم روی بازوش و دستمم انداختم روی سینه ی ورزیدش …
در حال حاضر هر دوتامون لخت بودیم ! …
بیخیال خودمو بهش نزدیکتر کردم و یه پامو انداختم روی پاش …
اوممممم ! … خوابیدن با اون فوق العادست … !
تازه داشت چشمام دوباره گرم میشد که با حس دستش روی موهام به خودم اومدم …
زودی سرمو بلند کردم و بهش زل زدم …
بیدار شده بود ! چطور من متوجه نشدم؟! …
لبخندی به روم پاشید و گفت :
_ درد نداری؟! …
یکم عقبم سوزش داشت ولی اونقدرا زیاد نبود ! …
سری به نشونه ی نه تکون دادم و چیزی نگفتم…
موهامو از روی صورتم کنار زد و انداخت پشت گوشم و در همون حین لب زد :
_ من یخورده زیادی مردونگیم بزرگه …
و تو هم یخورده زیادی تنگ و داغی …
تضاد جالبی شد ! نه؟! …
فکر کردم باید الان درد داشته باشی …
جالبه که سرحالی …!
سرمو دوباره گذاشتم روی شونش و لب زدم :
+ خب … دروغ چرا؟! …
یخورده درد دارم …
ولی لذتش اون موقع بیشتر از درد بود …
حاضر شدم درد رو تحمل کنم ولی به این لذت پایان ندم !…
لبخند جذابی زد …
چشمکی زد و گفت :
_ اره دیگه … هم لذت داره ، هم درد ...
البته این درد فقط واسه شما دختراس … ما پسرا که هیچ مشکلی نداریم !…
یکم چپ چپ نگاش کردم …
در آخر پررویی نثارش کردم و چرخیدم جهت مخالفش …
از پشت بهم چسبید و در گوشم لب زد :
_ الان مثلا قهر کردی؟!
جوابی بهش ندادم که دست راستشو از زیر پتو ، به بالا تنم رسوند و توی مشتش گرفت ، فشاری بهش وارد کرد …
همونطور که داشت بالا تنم رو می مالوند ، گفت :
_ تا حالا با دخترای زیادی بودم ،
ولی تو با همشون فرق داری !…
حسی که چند ساعت پیش از رابطه پشت باهات داشتم ،
می ارزید به حس رابطه با جلویِ صد تا دختر دیگه … .
اخم ریزی کردم و گفتم :
+ واقعا که افشین …
من اونوَر از غم دوریت به هیچ پسر دیگه ای فکر نکنم ،
اون وقت تو اینوَر مشغول رابطه با چند تا هرزه بودی؟! …
هع … .
دستشو از بالاتنم ، پایین کشید و گذاشت روی پایین تنم ، آروم شروع کرد به مالوندنش و در همون حین گفت :
_ تند نرو خوشگل خانوم ! …
درسته با دخترای زیادی رابطه داشتم ، ولی …
ولی هیچکدومشون نتونستن جای تورو بگیرن … .
آبم از این مالیده شدن دیگه در اومده بود … .
من چقدر اخه زود جلوش وا میدم ! …
دوتا پامو به هم فشار دادم و به سختی لب زدم :
+ دستتو بردار افشین …
آهی کشید و بعد صدای شل و ولی گفت :
_ میخوام ولی نمیتونم …
دستم تازگیا خیلی ماجراجو شده …
خودتو شل کن تا راحت تر بتونم کارمو انجام بدم !…
هوفی کشیدم و پاهامو شل کردم …
لعنتی خیلی وارد بود توی این کار ! …
بعد از چند دیقه از روی تخت پایین اومد ، متعجب برگشتم سمتش تا ببینم کجا رفت …
به سمت حموم حرکت کرد و داخل شد …
آب رو باز کرد ؛ میخواست وان پر بشه ، بعد از چند لحظه بیرون اومد و بعد از بر داشتن لباس واسه خودش و من ، به سمتم اومد …
متعجب ابرویی بالا انداختم که روبه روم ایستاد و گفت :
_ بلند شو …
چشمامو ریز کردم و لب زدم :
+ چرااا؟! …
_ الان فقط یه حموم میتونه سرحالمون کنه ! …
با بدجنسی گفتم :
+ عع … خب تو اول برو بعد که حموم کردی من میرم …!
چشماشو توی حدقه چرخوند و شاکی گفت :
_ نمیشه که … حموم فقط دو نفری حال میده ! اذیت نکن دیگه سارااا … .
از لحن مظلومش خندم گرفته بود … !
زدم زیر خنده و روی تخت نشستم و گفتم :
+ باشه ، پس اول بچرخ و پشتتو بهم کن … .
ابرویی بالا انداخت و گفت :
_ چرا؟! …
+ حالا تو بچرخ … .
پوفی کشید و چرخید که زودی خودمو از پشتش آویزون کردم و در گوشش لب زدم :
+ حالا برو بریم که حموم در انتظار ماست … .
خنده ی کوتاهی کرد و به طرف حموم راه افتاد …
توی وان پر آب منو گذاشت و در حمومو بست ، خنده ی ریزی کردم و گفتم :
+ تو خر خیلی خوبی میتونی باشی … .
رو به روم توی وان نشست ، چشم غره ای بهم رفت و گفت :
_ عع … یه خری بهت نشون بدم ! …
ابرویی بالا انداختم و همینطور ساکت خیرش شدم که دستمو گرفت و کشید سمت خودش ، جیغی کشیدم که خنده ی بلندی کرد و توی آغوشش چفتم کرد … .
* * * *
+ ایلیااااد …
عصبی هومی گفت که گفتم :
+ خب نظرتو بگو دیگه …
قبول میکنی با افشین صلح کنی؟! …
پوفی کشید و گفت :
_ آخه نمیشه که سارا … .
اخم ریزی کردم و گفتم :
+ ایلیاد ... اگه تو و افشین بخواین میشه ! …
ببین من قصد داشتم برم ایران و بیخیال همچی شم ولی فقط بخاطر نابود کردن اون گروه همینجا موندم … !
توروخدا …
یکم به مامانت فکر کن ! …
روی مبل روبه روم نشست و گفت :
_ آخه سارا …
اون گروه خیلی افراد قوی ای داره ! …
ما ، ما نمیتونیم شکستشون بدیم … !
لبخندی زدم و گفتم :
+ تو منو قبول داری؟! …
آب دهنشو قورت داد و گفت :
_ این چه سواله مزخرفیه ! …
+ جواب منو بده … .
هوفی کشید و گفت :
_ آره ، آره قبولت دارم … خب که چی مثلا؟! …
لبخندم پررنگ تر شد ، لب زدم :
+ من قراره رئیس این گروهی که تو و افشین تشکیل میدین بشم ! …
من به خودم مطمعنم ، ایمان دارم که میتونم نابودشون کنم … !
هوفی کشید و کلافه دستی پشت گردنش کشید …
شروع کرد به شکستن قولنج انگشتاش و بعد گفت :
_ باشه … قبوله ! …
لبخندی زدم …
میدونستم ایلیاد راضی میشه …
بخاطر مامانشم شده مطمعن بودم باهام راه میاد و قبول میکنه …!
+ خوبه …
الان فقط جواب افشین مونده …
اگه اونم اوکی رو بده دیگه باید افراد رو اماده کنیم
و یه نقشه ی درست حسابی بکشیم … .
سری تکون داد و چیزی نگفت … .
یعنی عاشقتم تروخدا همینجوری ادامه بده بزار پابان خوش باشه لطفاااا
چشششششم😅😘🌿
پارت بعدیو کی میزاری ؟؟
توروخدا زود بزارش
گذاشتم عزیزم 🙂🌺
کو پس نیست ☹ پیداش نمیکنم
عع مگه میشه 😑
گذاشتم که نفس 🙂
عجیبه واست نیومده 🙄😐!!!
پارت بعدیو پیدا نکردم من