رمان مربای پرتقال پارت ۹۸

4.3
(32)

 

 

آرش در کمال خونسردی نگاهش می‌کند.

 

– آقای مثلا کمک راننده… دو دقیقه کپه مرگتو نذار من حوصلم سررفت.

 

سیاوش با غرولند دستش را تند تند روی سرش می‌کشد تا دردش کمتر بشود.

 

– تو بازمانده انسان های نخستین هستی آرش. هیچ درکی از تمدن نداری. الاغ می‌خوای بیدارم کنی مثل آدم صدام کن.

 

آرش لبخند ملیحی به رویش می‌زند و اینبار با ملایمت شانه‌اش را تکان می‌دهد.

 

– سیاوش جان؟ عزیزم؟ بلند شو که من الان جفتمون رو می‌برم زیر تریلی!

 

سیاوش نفسش را صدادار بیرون می‌فرستد.

 

– بزن کنار تا جا به جا شیم.

 

آرش دنده را عوض می‌کند و ماشین را دوباره راه می‌اندازد.

 

– لازم نکرده… همین اعلام حضور کنی خوبه. یک ساعت دیگه می‌رسیم.

 

سیاوش خمیازه‌ای می‌کشد و با تعجب به دور و اطرافش نگاه می‌اندازد.

جاده در تاریکی مطلق فرو رفته بود.

 

– یه کله رانندگی کردی؟

 

آرش لبخندی می‌زند که از صدتا فحش بدتر است.

 

– نخیر…. جنابعالی یه کله کپیدی!

 

و تا به مقصد برسند یک سره کلکل می‌کنند.

 

 

دم دم های صبح به مقصد می‌رسند.

نزدیک ترین متل به دریا را می‌گیرند.

سیاوش همانطور که در اتاقش را باز می‌کند با حسرت سر تکان می دهد‌.

 

– خدایا… مَصَبتو شکر! جا اینکه الان من با زیدم بیام متل با این نره خر پاشدم اومدم.

 

آرش بهت زده می‌گوید:

 

– بدبخت لیاقت نداری. حالا انگار من له له می‌زدم با توی نصفه پاشم بیام لب ساحل. نیست خیلی لوندی بلدی!

 

سیاوش خودش را روی تخت خواب پرت می‌کند و شیطانی تکه می‌پراند:

 

– پس به حمدلله بالاخره به درجه‌ای نائل شدی که گرایش دیگه مهم نیست، لوندی مهمه فقط؟

 

از آن طرف، وقتی که سیاوش برای رهایی از اعصاب خرابش که از دسته گل های آب داده‌اش نشات می‌گرفت، داشت خودش را به در بیخیالی می‌زد، سوگند تا خود صبح یک لحظه هم پلک برهم نذاشت و با چشم اشک آلود به صفحه‌ی موبایلش زل زد.

اما دریغ از یک پیام عذرخواهی ساده!

زنگ زدن که پیشکش وجودش…

 

***

 

دو روز از سفرشان می‌گذرد.

از عمارت کسی پی‌شان را نمی‌گیرد و این بین فقط سوگند ذره ذره آب می‌شود.

و بالاخره کارما گردن سیاوش را هم می‌گیرد.

هرلحظه که می‌گذرد، افسرده تر از لحظه‌ی قبلش می‌شود.

 

همونطور که در جریان بودید وی آی پی یه مدت اصلا عضوگیری نداشت تا پارت های جدید گذاشته بشه.

امروز از الان تا فردا صبح عضوگیری رو باز می‌کنیم و دوباره از فردا صبح ساعت 10:00 به دلیل پارت گذاری، برای یه مدت بسته می‌شه.

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 32

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x