رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 27

4.3
(28)

_چی داری میگی تو ؟
با یه پوزخند از جاش بلند شد و اومد سمتم : نشنیدی ؟ دوباره میگم . میریم حراست .
رنگ از روم پرید . هول کرده بودم .
با همون ترس بهش خیره شدم تا بلکه گول نگاه مظلوممو بخوره ولی مثل اینکه فایده نداشت .
انتقام چشماشو کور کرده بود ، هیچکیو جز خودش نمیدید.
حقته هلما ، بدتر از این هم بیاد سرت حقته . انقد پارو دمش گذاشتی و با دم شیر بازی کردی که بلاخره این شیر خفته از خواب بیدار شده و حالا میخواد تقاص تک به تکشونو بگیره .
_داری شوخی می‌کنی دیگه ؟
_شوخی ؟ کجای لحن من به شوخی میخوره ؟
بعد رفت سمت درو بازش کرد . با دستش به من اشاره کرد و گفت : بفرما خانم تهرانی .
بدو که الان ساعت کاری تموم میشه و مسعول حراست هم می‌ره خونشون .
تو که دوست نداری تو کلاس جلو همه ضایعت کنم ، پس به نفعته که باهام بیای .
به ناچار دنبالش راه افتادم.
راهرو خلوت بود ، هیچکی نبود . ترس برم داشت. همیشه از جاهای خلوت میترسیدم . از بچگی اینجوری بودم .
چند قدم اونور تر اتاق حراست بود . هر قدم که نزدیک تر می‌شدیم قلبم تند تر میکوبید .
آریا درو باز کرد و رفت تو ، مسعوله تا دیدتش لبخند زد و یه سلام علیکی باهاش کرد .
آریا رو به من کرد و گفت بیا تو .
تا رفتم تو مسعوله چشماش چهار تا شد .
انتظار نداشت منو ببینه .
وقتی اومدم تو ، آریا درو بست و اومد یکم دورتر از من وایساد .
رو کرد سمت آریا و گفت : بازم شما دوتا ؟ تا کی قراره شمارو اینجا ببینم ؟
آریا زود گفت : این سری متهم یکی دیگس و شاکی یکی دیگه .
_بعنی چی ؟چی میگی ؟
_یادته دیروز بهت گفتم نمره ها دستکاری شده و نمی‌دونم کار کیه ولی بالاخره گیرش میارم ؟

_خوب ؟
_بفرما بالاخره گیرش آوردم . بعد به من نگاه کرد

مسعوله یه نگاه به سرتاپام انداخت و عینکشو جا به جا کرد .
بعد هم رو به آریا گفت : تو مطمعنی کار خودشه ؟
_مطمعن تر از همیشه . اگه مطمعن نبودم تا اینجا نمیومدم. خودم از زیر زبونش مغور کشیدم .
رو به من کرد و گفت : راست میگه ؟
سرمو پایین انداخته بودم و چیزی نمیتونستم بگم .
_ هدفت چی بود ؟ چرا شما دوتا دارین آبروی این دانشگاهو به باد میدین ؟ فک کردین این جا هم خونه خالس که فقط به خاطر انتقام های بچگانتون دارین آبرو و حیثیت دانشگاهو می‌برین زیر سوال ؟

یکم سکوت کرد و سرشو انداخت پایین . بلافاصله سرشو آورد بالا و به نگاه موشکافانه انداخت بهمون و گفت : نکنه قضیه عشقولانس ؟
تا اینو گفت از خجالت سرخ شدم و سرمو انداختم پایین .
آریا هم که فقط یه تک خنده ای کرد و هیچی نگفت .
بعد مسعوله رو به آریا کرد و گفت : برو بیرون با ایشون باید تنها حرف بزنم .
آریا رفت جلو : محسن منم باید ‌‌‌….
مسعوله یه داد بلند زد که سرحان میخکوب شدم : گفتم برو بیرون .
آریا که جا خورده بود ، بدون هیچ حرفی از اتاق رفت بیرون .
اون که رفت ، خیلی ترسیدم .
ناچار ری صندلی نشستم و به زمین خیره شدم .
_ففط هدفت نابودی اونه یا کلا میخوای دانشگاه رو خراب کنی ؟
اون از اون موقع که چند نفره دور خودت جمع کردی و علیه راد شکایت کردی . راست و دروغشو خدا میدونه .
اون از اون موقع که کاریکاتور شو کشیدی . الانم که اومده میگه نمره ها رو دستکاری کردی .
حرفی نداشتم بزنم ‌. هر حرفی که میزدم عین یه سندی میشد که علیه خودم استفاده میکردن .
_چیزی نمی‌خوای بگی نه ؟
خیلی خوب ، پس منم مجبور میشم با پدرت تماس بگیرم و قضیه رو بهش بگم .

همین که اینو گفت ، ترسیدم ، اگه به بابام می‌گفت بدبخت میشدم . اون تازه از بیمارستان اومده بود . اگه میفهمید که درجا سکته میزد .
مسعوله دستشو برد سمت تلفن تا زنگ بزنه که دستمو گرفتم جلو تلفن و مانعش شدم .
_تروخدا زنگ نزنین . خواهش میکنم ازتون ، من آبرو دارم . اگه خانوادم بفهمن که من بدبخت میشم .
_چطور اون موقعی که میخواستین اون کارو کنین ، به فکر آبروی خانوادتون نبودین ؟ الان یهو خانوادتون واستون مهم شد ؟ یهو متحول شدین ؟
_آقای….
_محمودی هستم .
_آقای محمودی من بیجا کردم . من شکر خوردم اصلا . خوب شد حالا ؟ شما میگی من چیکار کنم الان ؟ هرکاری بگین همون کارو میکنم . فقط به خانوادم چیزی نگین . بابام تازه از بیمارستان اومده ، اگه بهش بگین دق می‌کنه .
_امان از دست شما جوونا که با بی عقلیاتون آبروی چندین و چند ساله خانوادتونو به باد میدید . خجالت نمیکشید ؟
خانوادتون چه گناهی کردن که شماها شدین اولادشون ؟ باور کنید دلم واسشون میسوزه .
میدونی یک ماه پیش کی جای تو اینجا نشسته بود ؟ یه پسره که اینجا مورد انضباطی خیلی داشت .
چند بار هم بهش تذکر دادیم ولی گوشش بدهکار نبود . آخر سر هم عذرشو خواستیم چون خیلی دخترای همکلاسیشو اذیت میکرد .
روز آخر که میخواستم اخراجش کنم ، مجبور شدم پدرشو بخوام . وقتی پدرش اومد اینجا ، به جای پسرش من شرمنده شدم . میدونی چرا ؟
چون باباش جانباز دفاع مقدس بود . روم نمیشد بهش بگم چرا عذر پسرشو خواستیم . اون پدر اون روز رو نداشت تو چشم من نگاه کنه .
حالا تو هم یکی مثل اون . فقط فرقتون اینه که اون باباش جانبازه و تو هم بابات مریض گوشه خونه .
سرمو پایین انداختم و چند ثانیه سکوت کردم که خودش سکوتو شکست :
فقط در یه صورت به پدرت چیزی نمیگم .
گنگ نگاهش کردم که گفت : باید با استاد راد تماس بگیرم . اون تشخیص بده که چیکارت کنم .
اینو که گفت هاج و واج نگاهش کردم . انتظار هرچیو داشتم جز این.
به بابام می‌گفت واسم ارزون تر تموم میشد تا آریا .
چاره ای جز قبول کردن نداشتم . سرمو به نشونه مثبت تکون دادم و غزل خداحافظی رو خوندم .
مطمعن بودم آریا تا زهرشو نریزه ول کن نیست .
محمودی دستشو برد سمت تلفن و شماره آریا رو گرفت . بعد از چند تا بوق آریا جواب داد

_سلام خوبی ، محسنم .
_……
_خواستم بگم از دانشگاه دور شدی یا نه ؟
_…..
_اگه دور نشدی زود بیا اینجا که کارت دارم .
_…..

_نه چیز خاصی نشده ، خواستم بیای اینجا راجب به موضوع مهم باید باهات حرف بزنم .
_….
_آره پس زود بیا . کاری نداری ؟ فعلا.

بهش نگاه کردم که خودش گفت : زیاد دور نشده ، الان خودشو می‌رسونه.

با استرس نگامو ازش گرفتم و به زمین خیره شدم . تنبیه کردن آریا مثل مرگ بود واسه من .
میدونستم آریا تا انتقامشو نگیره ول کن نیست . باشه آقا آریا ، بچرخ تا بچرخیم .
قلبم داشت از جا کنده میشد . عین یه مرغ پرکنده بودم .
آروم و قرار نداشتم . محمودی فهمید ، واسم یه لیوان آب ریخت و گذاشت جلوم
_نگران نباش . بیخودی هم به دلت بد راه نده . من می‌شناسمش .
_اون با من لجه ، بدجوری هم لجه . شاید شما چند ساله می‌شناسینش ولی اون با همه یجور نیس، به خاطر کارایی که کردم ، می‌خواد انتقام بگیره .
بدجور هم میخواد بگیره .
_آره می‌دونم ولی …
همون لحظه صدای در اومد ، جفتمون برگشتیم سمتش .

با غرور و تحکم اومد تو و درم پشت سرش بست .
اومد جلوتر و رو به محمودی گفت : چیشد ؟ بالاخره سیندرلا خانم اعتراف کردن که کفششونو تو ماشین من جا گذاشتن ؟
_آروم باش . صدات نکردم بیای واسه تحقیر و توهین و طعنه . واسه خاطر این گفتم بیای که خودت بگی باهاش چیکار کنیم .
چون من هیچ کار دیگه ای به ذهنم نرسید . خواستم به پدرش بگم که نذاشت . گفت باباش مریضه و تازه عمل کرده . اگه بفهمه سکته میکنه .
آریا یه نگاه معنی داری بهم انداخت و بعد رو به محمودی گفت : حق هم داره والا . منم اگه جای اون اون بودم و به بابام میگفتم که تو دانشگاه چه غلطی کردم ، بابام سکته که هیچ ، درجا می‌رفت بهشت زهرا .
_بس می‌کنی یا نه ؟ اینقدر این بحثو بیشتر از این کشش نده . تا الان دانشگاه به خاطر خرابکاریای شما دوتا کم ضرر نکرده .
اگه فردا خبر بیارن که شما یکی از اتاقای دانشگاهو آتیش زدین ، هیچکی هم باور نکنه ، من یکی باور میکنم .
چون هیچی ازتون بعید نیس . فک کنم از فردا باید یه نفرو استخدام کنیم که فقط به کارای شما دوتا رسیدگی کنه .
اینا رو که می‌گفت من فقط سرمو انداختم پایین و از خجالت لبو میشدم.
ولی اون مغرور عین خیالش نبود و فقط پوزخند میزد به من .
من زود از جام بلند شدم و یه با اجازه گفتم و از اتاق زدم بیرون .
بلافاصله بعد از من هم آریا اومد بیرون . عادت نداشتم زیاد به چشاش زل بزنم . با عصبانیت به روبرو خیره بودم و بهش نگاه نمی‌کردم . اومد روبروم وایساد و گفت : بالاخره اون روز هم رسید که کارت به من افتاد . مگه نه ؟
همون طور به نقطه نامعلوم خیره بودم و اصلا اهمیت نمی‌دادم .
_خیلی خوب ، هی خودتو بزن به اون راه . ولی من راه حرف کشیدن از این آدما رو خوب بلدم .
اینو که گفت آستین دستمو گرفت و منو دنبال خودش کشوند. بعد از اینکه از دانشگاه زدیم بیرون ، دیگه نتونستم طاقت بیارم . دستم داشت خورد میشد
_چیکار می‌کنی وحشی ؟ دستم شکست .
_چه عجب ، مادمازل به حرف اومد . پس یادم باشه از این به بعد از این راه به حرف بیارمت .
بعد دوباره منو کشوند سمت ماشینش ، مجبوری نشستم . بعد از اینکه نشستم ، دستم رفت سمت دستگیره که زود قفل مرکزی رو زد .
لامصب ذهن آدما رو هم میخوند .
_چیکارم داری ؟ چی از جونم میخوای؟ ها؟ میخوای انتقام بگیری ؟ انتقام چیو بدبخت ؟ این که بعد از سالیان سال تونستی یکی از کلکای منو رو کنی ، انقد افتخار داره که بابتش میخوای انتقام بگیری ؟
بیخیال تو آینه ماشین نگاه کرد ، یه دستی به موهاش زد و گفت : اولا اونش به خودم مربوطه که می‌خوام چیکار کنم باهات .
بعدشم ، فک نکن خیلی زرنگی . تک تکشونو یکی یکی ازت انتقام میگیرم.
عجله نکن عزیزم ، آسیاب به نوبت .
بعد روشن برگردوند سمتم و با یه لبخند ساختگی گفت :
خوب حالا بریم سراغ تنبیه اصلی .
🍁🍁

کانال رمان من

🆔 @romanman_ir

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 28

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Zazaro
Zazaro
4 سال قبل

بعداز دوماا انقدر کم؟؟؟؟؟؟ واقعا ک

الی
4 سال قبل

سلام ادمین جون.من سایت های ققنوس و بلک رمان و دیگر سایت های آقای آقاپور رو از طریق سایت شما میرفتم اما الان لینکش رو برداشتید و تو گوگل هم سرچ میکنم نیستند.واقعا کلافه شدم.لطفا بگید چهطوری پیداشون کنم؟

Zazaro
Zazaro
پاسخ به  الی
4 سال قبل

عزیز جان تو گوگل سرچ کنید سایت رمان فیکس باز میشه

S-M
S-M
4 سال قبل

سلام
قسمت های بعد رو نمیذارید؟
هرجا میرم نمیتونم پارتای دیگرو پیدا کنم

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x