“لیندا”
آروم گربه رو بغل کردم و بابا گفت
+ اون گربه کثیفه بذارش سرجاش!
گربه تو بغلم می لرزید و آب ازش چکه میکرد با لجبازی خاص خودم گفتم
_ نه نمیخوام میارمش خونه درمونش میکنم…
سوار ماشین شدم و با دستمال شروع کردم به خشک کردنش و بابا با یه اخم عمیق بهم خیره شد و سمت خونه روند.
با رسیدن به نزدیکی خونه زود داخل شدم و گربه رو داخل پتو کنار شومینه گذاشتم. لباسهام رو با یه ست گربه گیتی عوض کردم و دنبال دامپزشک گشتم.
+ لیندا گربه رو بیار!
بابا گربه رو حموم کرد و سشوارش کشید. تموم کارش با اخم بود بعدش گذاشتش توی پتو و رفت شیر گرم کنه.
سمتش رفتم و با لبای برچیده گفتم
_ قهری بابا جونم؟
نه گفت و مشغول گرم کردن شیر شد. صدای میومیوی گربه همه جا رو پر کرد.
+ برو کنار تا نسوختی بچه!
بابا شیر رو داخل ظرفی گذاشت و ظرف رو جلوی دهن توله گربه نگه داشت که با صدای ضعیفش شروع کرد خوردن!
لبخند زنون دستم رو روی بدنش کشیدم و نازش کردم. رو به بابا گفتم
_ اسمش رو بذارم پشمک؟
بابا لبخندی زد و پرسید
+ پشمک؟ ابهتش زیر سوال نمیاد؟
اخم کردمو و بهش خیره شدم. گربه صورتش رو به دستم مالید که دستم مور مور شد.
تخس گفتم
_ نه خیرم پشمک خودمه از تو هم بیشتر دوستش دارم!
بابا عصبی داد زد
+ غلط کردی که از من بیشتر دوستش داری! بیجا میکنی دوستم نداری…
از صدای بلندش ترسیدم و با لبای برچیده پشمک رو بغل کردم. خندیدم و لپش رو کشیدم
_ بابای حسود خودمی! عاشقتم…
پوزخندی زد و بی حوصله رفت که وا رفته گفتم
_ نمیخوای مثل هر شب قلقلکم بدی؟! یعنی انقدر بدم؟
سرد گفت
+ گربهی تو بغلت رو از من بیشتر دوست داری بگو گربه نازتو بخره!
زیر خنده زدم و پشمک رو روی کاناپه گذاشتم و سمت بابا رفتم و از پشت بغلش کردم و نالیدم
_ بابایی جونمم من که تنها بچتم دخترتم وارثم رو دیگه ناز نمیکنی؟
چشمهام رو گرد کردم و بهش نگاهی انداختم که زیر لب گفت
+
قری به گردنم دادم و آروم بلندم کرد و بوسیدم.
سمت اتاق خوابم رفتیم و بابا بعد گفتن قصه و گذاشتن پشمک توی یه جای گرم رفت.
***
صبح زود پاشدم و با خنده شروع کردم حموم و شستن تنم! دندونهام رو با مسواک و خمیر دندون بابا شستم. به سفیدیشون خیره شدم.
موهام رو فر کردم و با نشوندن آرایش ملیحی روی صورتم سمت بیرون رفتم. میخواستم بابا رو غافل گیر کنم..
با اسنپ به محلی که خواستم رسیدم و صدای تلفنم باعث شد لب بگزم.
وصل کردم که عربدهاش توی گوشم پیچ خورد
+ کجایی تو؟ سر صبح کجا رفتی پدرسگ؟
پوفی کشیدم و تند تند گفتم
_ رفتم یکم خرت و پرت واسه مدرسه بخرم زود میام قول میدم!
زود داخل جواهر فروشی و ساعت فروشی شدم و یه ساعت و دستبند ست واسه بابا گرفتم. یه حلقه هم گرفتم و زود پولش رو حساب کردم.
_ فال دارم بیا زندگیت رو بهت بگم!
سمت پیرزنه رفتم که دستم از پشت کشیده شد.
یه پسر با چشمهای پر نفرت مشتی زیر چشمم زد
_ آیی…
ناله کردم و کیفم رو محکم گرفتم. مردم دورمون جمع شدن و پسره رو یکی گرفت زیر مشت و لگد!
پلکم رو باز کردم و با دیدن بابا هق هقم اوج گرفت.
_ بابایی؟
نعرهای کشید و یقهی پسره رو ول کرد
+ دور و بر دخترم دیگه نبینمت حروم لقمه!
دستم رو گرفت و طوری فشار داد که از درد لب گزیدم. سمت ماشین که گوشهای پارک شده بود رفتیم و داد زد
+ سوار شو!
هق هق کنان سوار شدم و در رو بستم که بابا پاش رو روی گاز فشرد. سرش رو سمتم چرخوند و هوار کشید
+ با کی قرار داشتی؟
دستم رو روی صورتم گذاشتم و سرعتش خیلی بالا بود نزدیکای خونه ماشین رو نگه داشت و گفت
+ گمشو پایین!
با گریه خواستم پیاده شم که بازوم رو گرفت
+ شب که اومدم جواب سوالاتم رو باید بدی!
کیفم رو بهش دادم و با گریه جیغ زدم
_ رفتم واست کادو گرفتم تا ازت بابت بودنت تشکر کنم… کاش منم عین مامان بم…
آروم توی دهنم کوبید که سرم به شیشهی ماشین خورد و چیزی جز سیاهی نصیبم نشد…
حامین
نعره کنان یقهی دکتر رو گرفتم
+ چرا دخترم به هوش نمیاد؟ چه بلایی سرش اومده؟!
دکتر دستم رو پس زد و با اخم گفت
_ فعلا بهش آرامشبخش زدیم چند ساعتی خوابه!
کلافه به موهام چنگ زدم و دور خودم چرخیدم. سمت بوفه رفتم و یه قهوه تلخ گرفتم و خوردم. کاش دستم میشکست و بهش سیلی نمیزدم.
صدای گریهی دختری که از بیمارستان پرستارها بیرونش آورده بودن بدجور روی مخم بود.
– چه مرگته؟! برو یه جای دیگه عر بزن..
دختره بلند شد و با نفرت نگاهی حوالهام کرد.
_ خودت چه مرگته؟ عین خر جفت میپرونی برو تو طویلهات!
جلو رفتم و یقهاش رو گرفتم و حرص و خشمم رو از خودم روش پیاده کردم
.
+ دخترم داره جون میده میفهمی؟
خندید و اشکی روی گونهاش سر خورد و ناله کرد
_ منم نامزدم رو از دست دادم الانم خانوادهام ولم کردن میفهمی دردمو؟
گونهاش خیس شده بود کلافه پوفی گفتم و رفتم واسش آب معدنی گرفتم. بهش دادم که ممنومی گفت.
پرسیدم
+ جایی داری بری؟
سری به طرفین تکون داد و بطری آب رو سر کشید
_ نه! مجبورم برم توی پارکی زیر پلی جایی…
دختر دوازده ساله آرایش میکنه؟؟؟؟
واقعا رمان چرتیه
خواهر من دوازده سالشه هنوز با باربی بازی میکنه