رمان ورطه دل پارت ۵۱

2.8
(5)

*نه ماه بعد-راوی*

به شهر خیره است تلفن رومیزش زنگ می خورد یک بار

دوبار مهم نیست تقه ای به در می خورد باز پاسخ نمی

دهد درباز می شود:یادم نمیاد اجازه ورود داده

باشم…صدای سبحانی می آید وکیل توکلی ها:معذرت

می خوام آقا براتون خبرای خوبی دارم…کیارش برنمی

گردد این روزها چیزی نیست که حالش را خوب

کند:بگو…سبحانی چند برگه از توی کیفش بیرون می

آورد:فردا مناقصه هست…کیارش پوزخندی می زند:نمی

ریم چون احتمال برنده شدنمون زیره صفره…کیارش

باخودش فکرمی کند نکند دوباره آتنا لج کند وغذایش را

نخورد این نخوردن ها باعث شده بود روی به سرم

غذایی بیاوردسبحانی:خبر خوب اینجاست که امروز

رضائی اومده بود دفترم…این فامیل را کیارش دراین

چند ماه زیاد شنیده بود وکیل کیهان:خب…سبحانی

پوشه را روی میز برزگ می گذارد:خوشبختانه کیهان تمام

مدارک رو نفروخته…کیارش به گوش های خودش شک

دارد چرا؟سبحانی به حرف می آید:اینقدر عقل داشته که

اینکارونکنه یاشایدم یه باج بزرگتر می خواسته که

نتونسته…اون قسمتایی که فروخته شده به راحتی قابل

تغییره…فقط کافیه دست به کاربشیم….کیارش:کارهای

لازم روانجام بده فردا می ریم هندورابی…توکلی

خوشحال می شود:روزبخیر آقا…به طرف درمی رود که

صدای کیارش مانعش می شود:خبری از آیدانیست؟

سبحانی با افسوس سری تکان می دهد:نه متاسفانه

فقط وکیلشون سرسخت پافشاری برطلاق غیابی

دارن…این یعنی دوباره ناامیدی یعنی بازهم مثل این

دوماه بی خبری آیدایش آنکارا را در بودن به

کناراوترجیح می داد؟سبحانی:تنها کاری که تونستم

انجام بدم برای عدم تمکین شکایت کردم…کاش دوباره

آیدا برمی گشت تا کیارش می گفت فدای سرت کاش

دوباره موهایش رابو می کشد کاش دوباره در آغوشش

گم می شد کاش.. ساعت۹کیارش از شرکتش برمی

گشت به عمارت توکلی هارفت کیارش به طرف پذیرایی

می رود صدای گریه آتنا بازهم سکوت خانه را می

شکست آتنا با دیدن کیارش گریه اش شدید ترمی

شودارغوان به طرفش می رودتااورابغل کندکه صورتش

راچنگ می زندکیارش به طرفش می رودمی

خواهدآتنارابغل کندکه آتنالجبازی می کندکیارش بلندمی

شود:گریه نکن…آتنابابدعنقی می گوید:مامان…من

مامانمومی خوام…وبعدمی زندزیرگریه کیارش اعصابش

بهم می ریزد:باباگریه نکن…  .آتنا طبق حالت هایی که

این روزها پیدا کرده بود موهایش را می کشد کیارش

عصبی می شود … درهمین حین ماهلین وتیردادمی

آیند گریه آتنااعصاب کیارش رابیشتربهم می ریزد: برای

چی الان داری گریه می کنی؟این بارآتناجیغ می

زند:مامانمومی خوام…کیارش صورتش قرمزمی

شودوصدایش بالامی رود:همین الان

بروتواتاقت…ارغوان می خواهدحرفی بزندکه کیارش

عربده می زند:همینننننن الان…ماهلین به طرف انهامی

روبه روکیارش می ایستدوآتنارابغل می گیرد:هیششش

عمه…اخم هایش رادرهم می کشدوبه سمت دیگرمی

رودتیردادروبه کیارش می ایستد:فقط زورت به سرآتنامی

رسه؟کیارش:بایدبه توجواب پس بدم؟تیردادنیشخندمی

زندوسری ازتاسف تکان می دهد….کیارش می رود

 

ماهلین درفضای بازکناربچه هانشسته بودبچه های

دوراستخربادوچرخه دورمی زدندصدای ارغوان ازداخل

خانه بلندمی شود:ماهلین…نمی خوای بری خونه

آمادشی؟چه ساعتی وقت آرایشگاه داری؟ماهلین

نگاهش راازبچه هامی گیرد:می رم مامان

…ارغوان:بیاآمادشوزنگ بزن تیردادبیادنبالت دیرمی شه

الاناست که پرستاربرسه مراقب این دوتاباشه…ماهلین

به طرف خانه می رودتالباس هایش راعوض

کندمانتووشالش راچنگ می زندهمانگونه که دکمه های

مانتویش رامی بنددوبه طرف درب خروجی می رودمی

گوید:کاری نداری مامان؟من رفتم‌…ارغوان سری تکان

می دهد:نه،مراقب خودت باش …ماهلین به طرف حیاط

می رود آتنا وبرسام را در بغل می گیرد ومی رود ندا می

آید ارغوان همانگونه که در کیفش به دنبال چیزی است

خطاب به ندا می گوید:حواست به بچه هاباشه غذاشونم

تویخچاله اگه خواستن گرم کن بهشون بده…ندا سری

تکان می دهد ناراحت است اومی داند آنها امشب به

خاستگاری حلما می رود ودلش برای آتنا می

سوزدارغوان می رود ندا به بچه ها نگاه می کند که باهم

در حال دوچرخه سواری هستند قهقه های کودکانشان

در حیاط پیچیده چرخ هایشان مثل هم است فقط مال

برسام آبی و مال آتنا صورتی بود برسام:خاله ندا بهمون

بستنی می دی؟ندا بالبخند سری تکان می دهد:الان

میارم مواظب باشید…به طرف خانه می رود از فریز

دوبستنی بیرون می آوردمی خواه درب فریزر را ببندده که

صدای دادبرسام وبعدصدای شرپ آب.ندا سراسیمه به

طرف حیاط می رونددوچرخه صورتی رنگ چپه شده

هنوزچرخ هایش روی هوامی چرخند….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.8 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
fateme
fateme
1 سال قبل

عالیییی عزیزممم 😍😍😍🥰🥰

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x