رمان پسرخاله پارت 191

4.1
(39)

 

 

 

*سوفیا*

 

 

وقتی بغلش کردم بیش از همیشه احساس کردم من هنوز آمادگی دوست داشتن کسی رو ندارم.

میدونم الان یاسین ازدواج کرده و احتمالا زندگی با مائده رو پذیرفته اما بازهم از من برنمیومد.

احساس میکردم من به سالها زمان نیاز دارم تا بتونم این قدرت و توان رو پیدا کنم که آدم دیگه ای رو جایگزینش بکنم!

دستش رو به پشتم فشرد و گفت:

 

 

-ممنون سوفیا!

 

 

آهسته گفتم:

 

 

-بابت چی؟

 

 

خندید و گفت:

 

 

-بابت این آغوش پر آرامش…

 

 

از آغوشش جدا شدم و عقب رفتم و گفتم:

 

 

-خواهش میکنم!

 

 

از همدیگه فاصله گرفتیم.یه لبخند روی صورت مهربون خودش نشوند و بعد گفت:

 

 

-خب…دیگه اینجا نگهت نمیدارم.میتونی بری داخل!

خداحافظ…

 

 

ناخوداگاه اسمشو صدا زدم که بمونه.

ایستاد و روشو برگردوند سمتم و پرسشی بهم خیره شد.

فکر کنم جواب سوالی که اون میخواست به خاطرش بهم وقت بده رو حالا میدونستم.

یک گام به سمتش رفتم و گفتم:

 

 

-امیرحسین من فکر میکنم باید یه چیزی رو بهت بگم…

 

 

پرسید:

 

 

-چی !؟

 

 

نمیخواستم بیخودی امیدوار یا منتظرش بزارم.

اون چه یه روز به من فرصت بده چه ده روز چه صد روز باز جواب من مشخص بود.

من نه میتونستم و نه فعلا نمیخواستم با کسی وارد رابطه بشم چون همچنان به ریکاوری نیاز داشتم

لبهامو روی هم مالیدم و بعد از یه مکث کوتاه گفتم:

 

 

-امیرحسین فکر کنم برای جواب دادن به خواسته و سوالت نیازی به فکر کردن

نباشه…

 

 

کنجکاو پرسید:

 

 

-چرا ؟

 

به سختی لب از لب وا کردم و جواب دادم:

 

 

-چون…چون میتونم همین حالا جواب رو بدم

 

چون اینو گفتم سراپا گوش شد.

با دقت بهم خیره شد چون خودش هم فهمید الان میخوام جواب خواسته اش رو بدم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 39

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
10 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
... .
... .
2 سال قبل

من اخر سوفی رو زنده زنده اتیشش میزنم.

Mobin
Mobin
2 سال قبل

چه عجببببب نه بابا سوفی خانم تعجب کردم 😒😯
حالا که یاسین دیدت 😢
دیگه هم نیاز نیست احساس کنی آمادگی دوست داشتن کسیو رو نداری 🥺🚶🏼‍♀️💔 قلبش شکستی 🥲

نیوشا
2 سال قبل

من پارت قسمت قبل گفتم‌؛کاش یاسین دیگه بره یکنفردیگه روپیدا کنه•• یکی ازبچه هاگفت رمان دیگه بیش از پیش خراب میشه، گفتم(یجورایی بهترکامل مفصل توضیح میدم)** من به شخصه‌ازعشق‌این۲تا/یاسین،سوفیا/کُلن‌خوشم‌نیومد😐😕که‌این‌هم‌سلیقه‌ای‌هست•حالاسلیقه‌شخصی‌یکطرف••یک‌مسئله‌کُلّی؛ اول بگم من‌گفتم یاسین بره یکی دیگه روپیداکنه/البته‌منظوره من اصلن مائده نچسب نبود/این‌سوفیاحتی‌اگرحساب‌کنیم‌ برمیگشت‌میومدشهرپدرش‌وباپدرش‌تنهاهم‌میموند(امیرحسین‌نامی‌توزندگیش‌نمیومدیاهرپسردیگه‌ای)
فقط‌بارفیق•دوستان‌سابقش(دخترهای‌فامیل‌پدری•
دوستوآشناهمسایه•همدوره‌همکلاسهای‌مدرسش•••)میموندوبادخترهای دانشگاه‌دوست‌میشوود
بازهم‌به‌نظره‌من‌جالب‌نمیشووددوباره‌بیادبرگرده‌
پیش‌یاسین‌بااون‌‌خانواده‌پدرش‌که‌کلن‌رفتاره‌درست‌وخییلی‌خوبی‌باهاش‌نداشتن‌ویجورایی‌شایدبشه‌گفت‌
اصلن‌دوستش‌نداشتن‌من‌یکم‌پیش‌گفته‌بودم‌من‌
هنوزبه‌منوچهرخان‌وخانوادش‌مشکوکم‌باوجوداینکه‌
به‌یاسین‌اجازه‌دادن‌بره‌سوفیاروبرگردونه(بازهم‌من‌
گفتم‌احتمال‌زیادنقشه‌هست)حتی‌بعدن‌گفته‌‌بشه
هییچ‌نقشه‌ای‌نیست‌واقعن‌خانواده‌پدری‌
یاسین‌اینایکدفعه‌مُتحُوّل‌وکُلن‌عوض‌شودن‌بازهم‌به‌
نظره‌من‌یکجای‌کارلَنگ‌میزنه‌🤔وجالب‌به‌نظرنمیرسه😐😕😳😵 و•••••••اگرآخرهرجورشوده قرارباشه یاسین‌وسوفیاباهم‌باشن‌احتمالن‌میشه‌مثل:آخره‌
تدریس عاشقانه و••••••

Darya 🌟
پاسخ به  نیوشاss{خاتوون
2 سال قبل

درست کاملا سلیقه ای هست . به نظرم تحلیل خوبی از خانواده یاسین داشتید . اما چون هنوز نوشته نشده نمیشه گفت حتی یک درصد قابل پیش بینی هست .

نیوشا
پاسخ به  Darya 🌟
2 سال قبل

ممنون 🙏💕

نیوشا
2 سال قبل

ببخشیداشتباه‌شوود؛ *متحَوِّل•••

Saha Raminfar
2 سال قبل

خاک تو سر نویسنده با این دو تا خط این رمان نوشتنش😏😏😏😏

دریا
دریا
2 سال قبل

فکر کنم نوسنده با دخترا مشکل داره
سوفیا رو دختر دمدمی مزاج نشون داده ولی
یاسین رو پسری پاک

Maed
Maed
2 سال قبل

میشه زود به زود پارت بزارید؟ 🙂

Hana
Hana
2 سال قبل

بهترین کارو میکنم اصن من خودم میام کمکت

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x