*سوفیا*
وقتی بغلش کردم بیش از همیشه احساس کردم من هنوز آمادگی دوست داشتن کسی رو ندارم.
میدونم الان یاسین ازدواج کرده و احتمالا زندگی با مائده رو پذیرفته اما بازهم از من برنمیومد.
احساس میکردم من به سالها زمان نیاز دارم تا بتونم این قدرت و توان رو پیدا کنم که آدم دیگه ای رو جایگزینش بکنم!
دستش رو به پشتم فشرد و گفت:
-ممنون سوفیا!
آهسته گفتم:
-بابت چی؟
خندید و گفت:
-بابت این آغوش پر آرامش…
از آغوشش جدا شدم و عقب رفتم و گفتم:
-خواهش میکنم!
از همدیگه فاصله گرفتیم.یه لبخند روی صورت مهربون خودش نشوند و بعد گفت:
-خب…دیگه اینجا نگهت نمیدارم.میتونی بری داخل!
خداحافظ…
ناخوداگاه اسمشو صدا زدم که بمونه.
ایستاد و روشو برگردوند سمتم و پرسشی بهم خیره شد.
فکر کنم جواب سوالی که اون میخواست به خاطرش بهم وقت بده رو حالا میدونستم.
یک گام به سمتش رفتم و گفتم:
-امیرحسین من فکر میکنم باید یه چیزی رو بهت بگم…
پرسید:
-چی !؟
نمیخواستم بیخودی امیدوار یا منتظرش بزارم.
اون چه یه روز به من فرصت بده چه ده روز چه صد روز باز جواب من مشخص بود.
من نه میتونستم و نه فعلا نمیخواستم با کسی وارد رابطه بشم چون همچنان به ریکاوری نیاز داشتم
لبهامو روی هم مالیدم و بعد از یه مکث کوتاه گفتم:
-امیرحسین فکر کنم برای جواب دادن به خواسته و سوالت نیازی به فکر کردن
نباشه…
کنجکاو پرسید:
-چرا ؟
به سختی لب از لب وا کردم و جواب دادم:
-چون…چون میتونم همین حالا جواب رو بدم
چون اینو گفتم سراپا گوش شد.
با دقت بهم خیره شد چون خودش هم فهمید الان میخوام جواب خواسته اش رو بدم…
من اخر سوفی رو زنده زنده اتیشش میزنم.
چه عجببببب نه بابا سوفی خانم تعجب کردم 😒😯
حالا که یاسین دیدت 😢
دیگه هم نیاز نیست احساس کنی آمادگی دوست داشتن کسیو رو نداری 🥺🚶🏼♀️💔 قلبش شکستی 🥲
من پارت قسمت قبل گفتم؛کاش یاسین دیگه بره یکنفردیگه روپیدا کنه•• یکی ازبچه هاگفت رمان دیگه بیش از پیش خراب میشه، گفتم(یجورایی بهترکامل مفصل توضیح میدم)** من به شخصهازعشقاین۲تا/یاسین،سوفیا/کُلنخوشمنیومد😐😕کهاینهمسلیقهایهست•حالاسلیقهشخصییکطرف••یکمسئلهکُلّی؛ اول بگم منگفتم یاسین بره یکی دیگه روپیداکنه/البتهمنظوره من اصلن مائده نچسب نبود/اینسوفیاحتیاگرحسابکنیم برمیگشتمیومدشهرپدرشوباپدرشتنهاهممیموند(امیرحسیننامیتوزندگیشنمیومدیاهرپسردیگهای)
فقطبارفیق•دوستانسابقش(دخترهایفامیلپدری•
دوستوآشناهمسایه•همدورههمکلاسهایمدرسش•••)میموندوبادخترهای دانشگاهدوستمیشوود
بازهمبهنظرهمنجالبنمیشووددوبارهبیادبرگرده
پیشیاسینبااونخانوادهپدرشکهکلنرفتارهدرستوخییلیخوبیباهاشنداشتنویجوراییشایدبشهگفت
اصلندوستشنداشتنمنیکمپیشگفتهبودممن
هنوزبهمنوچهرخانوخانوادشمشکوکمباوجوداینکه
بهیاسیناجازهدادنبرهسوفیاروبرگردونه(بازهممن
گفتماحتمالزیادنقشههست)حتیبعدنگفتهبشه
هییچنقشهاینیستواقعنخانوادهپدری
یاسیناینایکدفعهمُتحُوّلوکُلنعوضشودنبازهمبه
نظرهمنیکجایکارلَنگمیزنه🤔وجالببهنظرنمیرسه😐😕😳😵 و•••••••اگرآخرهرجورشوده قرارباشه یاسینوسوفیاباهمباشناحتمالنمیشهمثل:آخره
تدریس عاشقانه و••••••
درست کاملا سلیقه ای هست . به نظرم تحلیل خوبی از خانواده یاسین داشتید . اما چون هنوز نوشته نشده نمیشه گفت حتی یک درصد قابل پیش بینی هست .
ممنون 🙏💕
ببخشیداشتباهشوود؛ *متحَوِّل•••
خاک تو سر نویسنده با این دو تا خط این رمان نوشتنش😏😏😏😏
فکر کنم نوسنده با دخترا مشکل داره
سوفیا رو دختر دمدمی مزاج نشون داده ولی
یاسین رو پسری پاک
میشه زود به زود پارت بزارید؟ 🙂
بهترین کارو میکنم اصن من خودم میام کمکت