رمان 52 هرتز پارت 13

4.9
(7)

همه ساختمان خالی از جمعیت است ، انگار مهمانی تمام شده …
با صدای داد چند نفر از طبقه بالا فورا خودمان را به اتاق 7 میرسانیم

جاستین و آدرین به طرف دو نفری که تیشرت سفید پوشیده اند میروند و از اتاق خارجشان میکنند ولی صدای دعوا و کتک کاریشان به گوش میرسد

تنها دو نفر دیگر در اتاق میمانند ، یکی کلونیا و دیگری آرژان که قبلا دیده بودمش

ارژان ــ بدبختت میکنم کلونیا …

دستش را در جیبش فرو میبرد و بدون توجه به حال خراب کلونیا چاقویی در می اورد و به او نزدیک میشود
منی که تا الان بهت زده نگاهم را میان چهره های خونی ان دو رد و بدل میکردم ، ضربه ای به زانوی آرژان میدهم

آخی میگوید و روی زمین پخش میشود

کنار کلونیا مینشینم و نگران دستم را روی صورتش میگذارم

+خیلی احمقی! تو چجوری از این کتک خوردی؟ کتلتت کرده!

اشکی از گوشه چشمم سر میخورد

کلونیا ــ برو بیرون ، برو

دستی روی شانه ام مینشیند و محکم به عقب پرت میشوم

آرژان ــ خوب شد که اومدی!میخواستم جلوی این بی پدر و مادر کارتو بسازم ، بلکه آدم بشه کم دم پر برلیان شه

روی زمین پخش شده ام ، عقب عقب میروم تا به دیوار برخورد کنم و همین که آرژان به سمتم می آید ، کلونیا مشت های محکم و پی در پی به پهلوی او میزند و آرژان از درد پخش زمین میشود

سرفه ای میکند و بریده بریده میگوید:

ــ دست کثیفتو بهش بزنی .. خودم میکشمت عوضی

صدای آژیر ماشین پلیس ، نور امیدی را در دلم روشن میکند
قبل از اینکه آرژان بلای دیگری سر کلونیا بیاورد چند مامور به اتاق می آیند و او را دستگیر میکنند …

****

آرماند دستش را زیر بازوی کلونیا میگذارد و با تاسف سر تکان میدهد

آرماند ــ گفتم این نقشت خیلی ابلهانست گوش ندادی

کلونیا ــ اگه کتک نمیخوردم دستگیرش نمیکردن
آدرین و جاستین کجان؟

آرماند ــ اداره پلیس! زدن اون دوتا رو نفله کردن

زبانی روی لبهایم میکشم و رو به آرماند میگویم:

+الان به حرف نگیرش . بریم بیمارستان جمع و جورش کنن

کلونیا چشم غره ای میرود

ــ نیاز نیست ، یکم کوفته شدم فقط
بریم خونه . خیلی خستم

بیست دقیقه بعد به اصرار کلونیا به خانه میرویم
رزالین و سامانتا بعد از کلی گریه کردن ، اجازه میدهند به طبقه بالا ببرمش

+تو دیگه نمیخواد بیای آرماند خسته شدی
برو آشپزخونه واسه خودت و بچه ها غذا گرم کن منم میام یکم دیگه

سری تکان میدهد و از پله ها پایین می رود

+حالت خوبه کلونیا؟

دستش را به نرده ها میگیرد و دست دیگرش را روی شانه ام می اندازد

ــ خوبم . کمک کن برم دستشویی دست و صورتمو بشورم
تو اتاقت چند دست لباس داشتم پیرهن مشکیمو بیار واسم ، بدنم زخم شده این هودی کثیفه

+باشه

بعد از اینکه کمک میکنم صورتش را بشورد ، پیرهن را برمیدارم

بسته دستمال مرطوبی از کشوی لوازم ارایشم برمیدارم و دوباره به دستشویی برمیگردم

+دست نزن به اون هودی!خودت چلاقی نمیتونی از پس کارات بربیای
بیمارستانم که نمیای ببینیم جاییت نشکسته باشه

روی صندلی لم میدهد و چشمهایش را روی هم میگذارد
یکی از دستمال ها را بیرون میکشم و با اب گرم میشورم
هودی را به سختی از تنش در می آوردم و به بیرون پرت میکنم

دستمال را روی زخم هایش میکشم و خون های اطراف زخم را پاک میکنم

ــ آرومتر آدا

+یه سوال بپرسم؟

ــ بپرس ؛ چرت و پرت نباشه فقط

پنبه را به بتادین آغشته میکنم و پس از پایان کار چسب زخم ها را روی زخم های بدنش میگذارم ، دست زخمی اش را باند پیچی میکنم و درست می ایستم

+قبل اون لحظه که آرژان اومد طرفم تو نفست به زور بالا میومد
واسه چی یهو عصبانی شدی؟

نگاه خسته ای به چشمانم می اندازد

ــ بهم گفت بی پدر و مادر …
بعدشم که میخواست به تو دست درازی کنه ، انتظار داشتی ساکت بمونم؟

+نه …

دستم را پشت کمرش میگذارم و کمک میکنم بلند شود
به سمت اتاقم میروم .
بعد از وارد شدن به اتاق ، در را میبندم و چند قدم دیگر جلو میرویم که کلونیا روی زانو می افتد
انرژی نداشته اش حسابی تحلیل رفته!…
روی زمین پخش میشود و من هم همراه با او ، در حالی که سرم روی بازویش است می افتم

چشمان خسته اش را آرام باز میکند …

“ویدیوشُ میذارم”

نگاه از او میگیرم و پلک هایم را میبندم
نفس عمیقی میکشم و بعد از چند ثانیه چشمانم را باز میکنم

+همینجا دراز بکش من میام

****

+آرماند یکم غذا بریز تو بشقاب ببرم واسه گلونیا
حالش خیلی خرابه

پوفی میکشد و از روی صندلی بلند میشود

ــ منم بودم حالم خراب میشد!

مقداری سالاد ماکارونی توی بشقاب میریزد و روی میز میگذارد

+همین؟سالاد ماکارونی داشتم فقط؟

ــ همینم غنیمته ، موندم چجوری اینجا زندگی میکنی

+شرمنده!…

لبم را گاز ریزی میگیرم و به اتاقم میروم
بشقاب را کنار دستم میگذارم و چنگال را درون سالاد فرو میبرم

+باز کن دهنتو

نیم نگاهی به چنگال می اندازد و رو برمیگرداند

ــ نمیخوام

چانه اش را میان دستم میگیرم و دهانش را به زور باز میکنم
بی توجه به تقلا هایش چنگال را در حلقومش فرو میکنم

+تخس نباش!
میگم بخور باید بخوری

***

ــ با من مهربون نباش لطفا ..

با تعجل به کلونیا نکاه میکنم . . .
قطعا دوتا از مشت های جانانه آرژان به مغزش عصابت کرده بود و عقلش را پرانده بود

+چیزی شده کلونیا؟تاحالا ندیدم کسی همچین چیزی ازم بخواد.

نفس عمیقی میکشد و نگاه از من میگیرد

ــ چیزی نشده ولی من تنهایی خوش ترم …
عادت ندارم کسی بهم محبت کنه ، یهو بی جنبه میشم
خواهش میکنم دیگه هیچوقت این کارو نکن .

دستی میان موهایش میکشم و با آرامش لب میزنم:

+مطمئنی میخوای تو تنهایی خودت باشی یا فقط به خاطر اون دختره‌س؟

انگار که تازه چیزی یادش افتاده باشد ، دست روی شانه ام میگذارد و تند تند شروع به حرف زدن میکند:

ــ یادم رفته بود اصلا!از ارماند بپرس ببین برلیان چیشد کجاست؟شام بهش داده یا نه؟

از تخت پایین می ایم :

+ازش میپرسم
تو بخواب ، خیلی خسته ای
فقط .. یادت باشه ؛ عادت به تنهایی نتیجش میشه تنفر از همه

مهلت حرف دیگری نمیدهم و از اتاق بیرون میروم
به طبقه پایین نگاه میکنم ، زرالین و سامانتا به مبل تکیه داده اند و آرماند سرش را روی پاهای سامانتا گذاشته و هر سه خوابیده اند

با شرمندگی لبم را به دندان میگیرم و در اتاق هایی که از قبل مرتب کرده ام را باز میکنم

از خواب بیدارشان میکنم و میگویم:

+بچه ها برین بالا تو اتاقاتون بخوابین اینجا سرده
ببخشید امشب بهتون بد گذشت

هر سه ، خمار خواب بدون حرفی به طبقه بالا میروند
کلید را برمیدارم و از خانه بیرون میروم
موتورم را روشن میکنم و با سرعت زیادی حرکت میکنم
پس از نیم ساعت به کلوب “Kaurismaki” میرسم .

موتور را پارک میکنم و چند تقه به در میزنم
از آنجایی که این کلوب را کمتر کسانی میشناختند و از وجودش اطلاع داشتند ، هرکس که به آنجا دسترسی پیدا میکرد بی چون و چرا و سوال جواب در را برایش باز میکردند

نزدیک یکی از میز های پوکر مینشینم و درِ بطری مشربم را باز میکنم
به پسر جوانی که از باخت این راند مقابل لیلیا (بهترین پوکر باز روسیه) عرق روی پیشانی اش نشسته خیره میشوم و پوزخندی میزنم

به لیلیا نگاه میکنم ، پلک چشم چپش کمی میپرد و نشان دانده استرسش است ، پس دست خوبی ندارد اما شرط را بالا میبرد!

+داره بلوف میزنه

نگاه هر دویشان سمتم میچرخد و دیلر اعتراض گونه میگوید:

ــ چیکار میکنی! کی بهت اجازه داد بشینی اینجا؟

+به اجازه کسی نیاز ندارم هرجا بخوام میشینم

لبه میز مینشینم و به ورق های لیلیا نگاهی می اندازم
3 ، 6 ، 8 ، 1 ، 5

+اوه اوه ، اوضاع خیطه!

لبخندی میزند و کارت ها را روی میز می اندازد

لیلیا رو به پسر میکند

ــ امشب به خاطر این خانم زیبا از چیزی که بهم باختی میگذرم
ولی دفعه بعد بیشتر تمرین کن ، داشتی همه خونه زندگیتو به باد میدادی

پسر نگاهی به چهره ام می اندازد و زیر لب تشکر میکند

+بلوف زن خوبی هستی
اون هم شاه داشت هم بی بی هم تک خال ، ولی میترسید بازی کنه

لبیخندی میزند و زبانی روی لبهایش میکشد

ــ ممنون از تعریفت ، ولی اون خیلی احمق بوده که با این دست طلایی بازی نکرده!…

قهقه ای میزند و ادامه میدهد: پوکر همینه
باید بلوف بزنی تا ببری ، تا دستت رو نشه واسه بقیه
حالا از کجا فهمیدی دارم بلوف میزنم؟

کمی از مشروبم مینوشم و رو به دیلر که با اخم های درهم نظاره گر بر هم خوردن میز عزیزش است میکنم :

+ببخشید که بازیو بهم ریختم ، ولی اگه این کارو نمیکردم پسره اینجا رو به گوه میکشید
قول میدم دو روز دیگه بیام اینجا و پوکر بازی کنم . اگه میشه خودت دیلر باش

دست لیلیا را میکشم و همراه خودم سمت میزم میبرمش

+لیلیا تو اصول خودتو واسه موفقیت داری و منم اصول خودم
بهتر نیست این پیشمون مثل یه راز بمونه؟

ــ اوهوم ، موافقم
من میشناسمت ، راستشو بخوای از تو و گروهتون خیلی خوشم میاد آدا
اینم میدونم که پوکر باز خوبی هستی
اگه .. اگه موافق باشی باهمدیگه رقابت ک…

میان حرفش میدوم :

+فکر کردی واسه چی دو روز دیگه میز رزرو کردم؟
برا اینکه باهات بازی کنم

لبخندی میزند و خوبه ای زمزمه میکند

ــ من دیگه میرم . منتظرت هستم

شیشه مشروبم را روی میز رها میکنم و به سمت بار میروم
کمی از مزه هایی که روی میز جیده شده میخورم و بعد از حساب کردن ، از کلوب خارج میشوم

 

https://98share.com/f/1fujx87hzpam/kollunya___14010406_143916007_mp4.html

 

ویدیو کلونیا و آدا ک گفته بودم ..

اگه لینک براتون باز نشد ت کامنتا باز لینکشو گداشتم اونجا امتحان کنین…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.9 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
9 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Hasti
1 سال قبل

واییییییییییی خیلی قشنگ بود هم لینک برام باز شد هم‌خیلی رمانت خوب پیش میره امیدوارم همینطوری خوب پیش بره تا اخر

Sarina
Sarina
پاسخ به  هیچکس
1 سال قبل

عالی بود لطفا دوباره بزار رمانت رو خیلی دوس دارم

Hassti
Hassti
1 سال قبل

وایییییی عالی بود
لینک هم برام باز شد
خیلی رمانت رو دوست دارم❤❤

همون مردهه که متحرک بود
همون مردهه که متحرک بود
1 سال قبل

چرا من هیچی از داستان نمیفهمم یکی خلاصه بگه
من اون قسمت هاشو دوس دارم که کلونیاو ادا با همن

Fatima
Fatima
پاسخ به  همون مردهه که متحرک بود
1 سال قبل

نویسنده عزیز چرا پارت ۱۴ رو نمی ذاری گلم منتظریم ها!

Amina
Amina
پاسخ به  Fatima
2 ماه قبل

واییییییییی خیلی عالی بود

Amina
Amina
2 ماه قبل

خیلی قشنګ بود ممنون ګلم

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x