رمان 52 هرتز پارت 14

4.7
(6)

با دیدن دختری که داخل حیاط ، روی تاب نشسته به طرفش پا تند میکنم

+برلیان تویی؟

سرش را بلند میکند و نیم نگاهی حواله ام میکند
بینی اش را بالا میکشد و قطرات باران که روی صورتش فرود آمده اند را پاک میکند

ــ آره کاری داشتی؟

کنارش روی تاب مینشینم و سیگارش را از میان دو انگشتش برمیدارم

+دیدم تنها نشستی اومدم پیشت .
کلونیا نگرانت بود و همش ازم سوال میکرد که تو شام خوردی؟یا بهت رسیدگی شده یا نه
اوه برلیان نمیدونی وقتی که این سوالها رو ازم میپرسید چه حال عجیبی داشتم
الان که فکرشو میکنم میخوام برم روی تختش و روش بالا بیارم

پوزخندی میزند و دستهایش را در جیب هودی اش فرو میبرد

ــ کلونیا نگران هیچکس نمیشه . اون فقط عذاب وجدان داره که چرا منو وارد بازی خودش کرده

+اینطور که میگی نیست
کلونیا خیلی سختی کشیده که الان اینجوری شده

پوکی به سیگار میزنم و ادامه میدهم:

+اوه ، تازه فهمیدم اون برخلاف ظاهرش خیلی مهربونه . فقط نمیدونه چجوری باید بروزش بده ، دوست داشتنُ بلد نیست

با برخورد شدید قطرات باران به صورتم ، چشمهایم را میبندم و سرم را به پشتیِ تاب تکیه میدهم
چند ماهی میگذرد که به روسیه امده ام و هیچ خبری از پدر و مادرم ندارم …
انگار که اصلا در این دنیا وجود نداشته ام ، همانگونه فراموشم کرده اند …
از آن روزی که الای را دیدم ، هر روز با او و شاهارا تلفنی حرف میزنم و امروز متوجه شدم که تا چند روز دیگر برای کارهای شاهارا به مدت چند ماه به روسیه می آیند

آنقدر غرق در افکارم هستم که وقتی به خودم می آیم جای برلیان با آرمانده عوض شده

ــ حالت خوبه دختر؟لباسات خیس شده!

فیلتر خاموش سیگار را داخل جیبم میگذارم و سری تکان میدهم:

+اره خوبم . با لیلیا قرار گذاشتم که دو روز دیگه باهاش پوکر بازی کنم و از اونجایی که دلم میخواد همیشه باهات صادق باشم باید بگم که استرس دارم

ــ لیلیا؟شاهزاده پوکر روسیه؟

ناباور نگاهم میکند و موهایم را پشت گوشم میفرستد

ــ تو عقلتو از دست دادی ادا!

دستهایش را باز میکنم و به پشت ، به ظرفش خم میشوم و در بغلش لم میدهم

+حالم بده آرماند
حس میکنم تنهام ، هیچکس رو ندارم نگرانم باشه یا دوستم داشته باشه
حتی وقتی با هویت اصلیم دانشگاه ثبتنام کردم خبری از مامان و بابام نشد
که البته به خاطرش خداروشکر میکنم ، اما …

نفسم را اه مانند بیرون میدهم و قطره اشکی که روی گونه ام درحال حرکت است را پاک میکنم

دست هایم را میگیرد ، خم میشود و گونه ام را میبوسد

ــ گور بابای بقیه ، فقط خودم و خودت
میای بریم نوشیدنی بخوریم؟

لبخندی میزنم و بلند میشوم ، باشه ای میگویم و همراهش به داخل عمارت میروم

+تو بشین رو مبل من میارم

به آشپزخانه میروم و در شیشه ای کابینت را باز میکنم
بطری ودکا و بلوجاب را برمیدارم و برمیگردم
بلند میگویم:

+بلوجابه

آرماند با چشم های گرد شده نگاهم میکند
میخندم و نوشیدنی ها را روی میز میگذارم

+نوشیدنی من بلوجابه
تو ودکا بخور

تک خنده ای میکند و دوتا از لیوان های پایه بلند را از روی میز برمیدارد و هر دو را پر میکند

ــ باهم میخوریم

لبخندی میزنم و لیوان را میگیرم

ــ میزنیم به سلامتی گوه ؛ که همه میدونن بده ولی میخورنش

لبم را میگزم . لیوان هایمان را ارام بهم میزنیم

“به سلامتی”

*****

+خفه شو .

پوفی میکشد و این بار اخم میکند

ــ درو باز کن آدا نذار عصبانی بشم . خون جلوی چشممو بگیره میزنمت

+خودم با ارماند میرم ، سند هم میبرم اون دوتا رو در میارم

همین که میخواهد بلند شود دستم را روی سینه اش میگذارم و به عقب هول میدهم
روی تخت می افتد و آخ از ته دلی میگوید

+کلونیا یه بار به حرفم گوش کن
فقط یه بار! باشه؟
بشین روی تخت استراحت کن تا من و آرماند میریم اداره پلیس و موقع برگشتن یه دکتر هم میاریم که معاینت کنه
فهمیدی؟

دست سالمش را روی شکمش میگذارد و عصبی لب میزند:

ــ بهتره زود تر برگردی چون میخوام برم خونه خودم

بروبابایی زمزمه میکنم و از اتاق بیرون میروم

+آرماند داداش بیا بریم

سرش را از گوشی اش بیرون می اورد و با دیدنم لبخندی میزند

ــ سامانتا رزالین و برلیان
شما ام حوصله تون سر رفته میخواین بیاین؟

هر سه تایید میکنند و پس از ده دقیقه همه باهم به سمت اداره پلیس حرکت میکنیم

***

آرماند ــ اونا مشکلی با ازادی اون دوتا ندارن ، ماهم نداریم
ولی قصد داریم از آرژان استیلر به خاطر صدمات جدی که به رفیقم زده شکایت کنیم

مامور پلیس سری تکان میدهد و پرونده های آدرین و جاستین را رو به روی آرماند میگذارد

ــ میتونید سند بذارید و اون اقایون رو ازاد کنید
اما در مورد شکایت از آقای استیلر …
باید خودِ مصدوم شکایت رو تنظیم کنند …

رزالین میان حرفش میپرد :

رزالین ــ میتونید مامور بفرستید که پرونده رو کامل کنه؟دوستمون خیلی حال و احوال جالبی نداره فکر نکنم بتونه بیاد اداره پلیس

مامور سری تکان میدهد و بعد از انجام دادن کار های آدرین و جاستین ، همراهشان از اداره خارج میشویم

آرماند ــ مرض داشتین رفتین اونجا؟شما واقعا احمقید و تمام نقشه های کلونیا رو خراب کردین

جاستین ــ نرسیده بودیم که اون ابله مرده بود

از انجایی که حوصله غر عر هایشان را ندارم دستم را به نشانه سکوت بالا میبرم

+بس کنید دیگه! انگار دارم با بچه های سه ساله خیابون گردی میکنم .

دست آدرین و سامانتا را میگیرم و به طرف خودم میکشانم

+ما میریم بیرون شماهم یه دکتر ببرین بالا سر کلونیا
نذارین بره خونه خودش

و مقابل چهره بهت زده شان به طرف مرکز خرید حرکت میکنیم

سامانتا و ادرین هر دو باهم ، متعجب میپرسند:

ــ خوبی آدا؟

+عالیم

لبخندی میزنم و به سکوت دعوتشان میکنم
***

آدرین ــ مسابقات زیر زمینی؟اوه تو خیلی قاطی داری ادا!.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
8 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Hassti
Hassti
1 سال قبل

واییییی خیلی خوب بود😍😍
ولی لطفا لحظات عاشقانه ی کلونیا و آدا رو بیشتر کن ❤🥰

Hassti
Hassti
1 سال قبل

لطفااا پارت جدید رو بزار 😥❤

کراش کلونیا
کراش کلونیا
1 سال قبل

ما لحظات عاشقانه ی بیشتری بین کلونیا و آدا می خوایم 🤧😥

کراش دیگه کلونیا
کراش دیگه کلونیا
پاسخ به  کراش کلونیا
1 سال قبل

اوهوم🥲🥲😢😢🤧🤧

کراش کلونیا
کراش کلونیا
1 سال قبل

پارت بدهههههههههههههه

کراش دیگه کلونیا
کراش دیگه کلونیا
1 سال قبل

نویسنده قرار نیست پارت جدیدی بدی دو هفته اس علافتیم ها

Hassti
Hassti
1 سال قبل

خیلی وقته منتظر پارت هستیم هاااااااا

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x