Author Tahmineh💚..
خوب اینم پارتی که قولش و داده بودم نوش جونتون♥️…
خسرو:نترس چیزی نشده حتما دایی اینو اورده اینجا که موش هارو بگیره
از ترس نفس نفس میزدم به شدت سینه ام بالا و پایین میرفت
خسرو از جا بلند شد ، دستش و گرفتم و با لحنی ارومدگفتم :میشه در این مورد به کسی مخصوصا کیومرث و تیرداد چیزی نگی
لبخندی زد و ابرو بالا انداخت و گفت :چرا اونوفت
باید یه جوری راضیش میکردم که به کسی چیزی نگه اگه کیومرث و تیرداد میفهمیدن همه چیو تقصیر هرمس مینداختن و مصمم تر دنبال هرمس رو از من دور کنن بهش نزدیک شدم و دستم و روی سینه اش گزاشتم و گفتم :چون دوست دارمدبین خودمون بمونه
صورتم و نزدبک به صورتش بردم و اول به لب هاش و بعد به چشم هاش نگاه کردم کم کم اون چشم های تخس جاش و به چشم های تیز و براقی داد
دستم و از وسط سینه اش تا شونه هاش کشیدم و از اتاق خارج شدم
با هیجان نفسم و بیرون فوت کردم خیلی نگران و کلافه بودم هرمس هیچ وقت منو اینطوری اذیت نمیکنه من مطمعنم کار هرمس نبود لبم و گازگرفتم و یاد انعکاسم توی اب افتادم چشم هام و بستم و سعی کردم به خودم مسلط باشم ولی لعنتی بدجور نفس کم داشتم از جا بلند شدم و به سمت در رفتم روی تراس ایستادم و به باغ نگاهی انداختم هوای اردیبهشت فوق العاده بود درخت ها سبز شده بودن و باد وحشیانه لا به لای شاخ و برگ ها میرقصید دست لرزونم و روی پیشونیم گزاشتم و با دلهوره به هرمس فکر کردم از صبح ندیده بودمش چطوری باید صداش میکردم تا بیاد
آه از نهادم بلند شد و اروم زیر لب اسمش و صدا زدم ثانیه ای نگذشت بود که صدای بم و کلفتش و شنیدم
هرمس:جانم
سریه به سمتش رفتم و دستش و گرفتم و گفتم:کجایی از صبح میدونب چقدر نگران شدم
سکوت مرد و با چسم عای نافوذش بهم خیره شد و تحدید امیز گفت :دیگه هیچ وقت ، هیچ وقت دنبال صدا ها نمیری
چشم هام و تنگ کردم و اب دهنم و قورت دادم
تهمینه :امروز یه اتفاقی افتاد
هرمس :میدونم
با شک گفتم :کار تو که نبود
تک خنده ای زد و گفت :من ؟! من به این خوشتیپی کجام مثل اون زاقارته
با شنیدن کلمه ی زاقارت ترکیدم از خنده زیر لب چند باری کلمه ی زاقارت و تکرار کردم که هرمس غیب شد
ثانیه ای نگذشت که خسرو کنارم جا گرفت و گفت :بهتری
از گوشه ی چشم هرمس و دیدم که روی تنه ی درختی لم داده بود اروم گفتم :اره
قدمی به سمتم برداست تغریبا چند انگشت با هم فاصله داشتیم تا خواست چیزی بگه صدای تیرداد اومد که گفت :خسرو بیا اینجا
دوتایی به سمت در نگاهی انداختبم با نگاهش صورتم و برانداز کرد و ای دهنش و قورت داد و رفت
زیر لب فحشی نسارش کردم که هرمس گفت :بیا کوچه پشتی خونه ی بابا بزرگت
و بعد غیب شد
اخم کردم و فحشی هم نسار هرمس کردم که همچین جایی قرار گزاشته
از پله ها پایین اومدم فکر کردم بهتره از توی باغ میونبر بزنم که هرمی جلوم سبز شد و گفت :اینجا خیلی بهتر از اونجاست کسی نمیبینتمون
خندبدم و گفتم : ترو یا منو
با صورت سرد و بی احساس نگاهی به سر تا پام کرد و به سمتم اومد
از این جدیتش ترسیدم که بی جا هم نبود
روی زمین خاکی به سرعت درازم کرد و روم خیمه زد وشروع کرد به لیس زدن بدنم گاهی هم دندون هاش و توی بدنم فرو میکرد که به اندازه ی نیش زدن یه زنبور درد داشت چنگی به لباسم زد و لباسم و پاره کرد با ترس گفتم :هرمس اینجا
بی توجه بهم دوباره شروع به لیس زدن بدنم کرد خیلی خودم و کنترل کردم که صدام در نیاد اما لذت یا شاید شهوت بهم قلبه کرد میدونستم دارم گناه میمنم اما حس گناه و گزاشتم برای بعد ار انجام گناه
آهی کشیدم و کم کم همراهیش کردم
تهمینه ایشالاه تو خماری بمونی
😂😂😂پارت سومی که قول داده بودم تو راهه
ایووووول دمت گرمم😃
تهمی احساس میکنم یه کاسیه زیر نیم کاسه هرمس هستتت
تهمینه جانی باور کن تهمینه تو رمان عاشق شدههه عقلش از دست داده رفتهه😂😶🌫️
😑😆😂😂
خسرو وقتی امد چرا تهمینه به لباش نیگاه کرد میخواست به بوستش یا من منحرف بازی در اوردم؟ 😂🤨
گزینه اول
جون برا تهمبنه غیرتی شدی 😚😂😂
چه گلطااااا 🤨
فیدا فیدا😎😂😚
😂😂نشی
Author Tahmineh💚..
عشقین به خدا خیلی با مزه این♥️…
🥲🥲🥲🥲🥲🥲💜💜💜💜💜🖤🖤🖤🖤🖤🖤🤍🤍🤍🤍🤍
😃😃💚
❣