نمیدونم چقدر خوابیدن که با تکون های دستی بیدار شدم با صورت سورنا رو به رو شدم که سعی داشت بیدارم کنه
تهمینه :سلام
سورنا :سلام چقدر میخوابی بیدار شو
تهمینه:بقیه کجان
سورنا :دارن بساط غذا رو آماده میکنن تو هم بیا
سرم و تکون دادم و به اطراف نگاه کردم دور تا دور کوه بود به سمت بچه ها رفتم
امید :به به تهمینه خانم هم افتخار دادن بیدار شدن
آروم خندیدم و گفتم از کی تا حالا شما اینقدر مزه میریزید
… بعد از کمی شوخی و خنده کنار آیلین جا گرفتم فرشته جمع و دست گرفته بود و در مورد کاشت ناخن هاش سعی داشت چیزی و به بقیه بفهمونه کنارش نشستم و دستشو گرفتم رنگ نارنجی ناخن هاش با ترکیب رنگ زرد خیلی زیبا شده بود
تهمینه :خیلی رنگشون قشنگه آدم و شاد میکنه
بیتا:اره خیلی قشنگن اما برای دانشگاه زیادی جیغه دفعه بعد نچرال تر بزن سرم و به نشونه تایید تکون دادم دست اونم گرفتم و ناخن هایش و نگاه کردم رنگ دودی و کرمی
تهمینه :اینم خیلی نازه جفتتون ناخن هاتون نازه خیلی
همون لحظه صدای امید بلند شد که میگفت:خانوم ها غذا آماده اس
همه دور آتیش جمع شدیم و غذا رو همونجا خوردیم
تهمینه :خوب قرارع کجا بریم ؟
مسعود :میریم سمت هزار مسجد
بیتا:خیلی دوست دارم اونجارو ببینم آخه میگن
صداش آروم تر کرد و گفت :اونجا منبع جن و ارواحه
آیلین :بیتا چرا چرند میگی خوب این ها همه خرافاته
تهمینه :یعنی جن و ارواح وجود نداره ؟
امید :چرا وجود داره من دیدم
سعید :امید دخترا رو نترسون
آیلین :آقا سعید دلیلی برای ترسیدن نیست چون به نظرم این ها همه ساخته ی ذهن آدم هاست
تهمینه :جن ها و ارواح ها چه شکلی ان؟
مسعود :خیلی ترسناک اگه ببینی از ترس سکته میکنی
امید با دهن پر گفت :اره اره راست میگه من دیدم
فرشته :چرا الکی میگی
امید :نه باور کن دیدم بعد با مسعود و سعید زدن زیر خنده
تا اون موقع که سورنا ساکت بود با خنده گفت :بزارید در موردش شب حرف بزنیم فعلا زودتر شکماتون و سیر کنید که حرکت کنیم من شب با رفیقم قرار دارم
ناهار و خوردیم و کمی استراحت کردیم تا وسایل و جمع کردیم ساعت 4 شد سوار ماشین ها شدیم اما این بار بیتا و سعید جاهاشون و عوض کردن دیگه بماند که چقدر این پسرا تو ماشین بقلی لوس بازی در آوردن ساعت 6 بود که به روستای هزار مسجد رسیدیم وقتی وارد روستا شدیم یه حس عجیبی داشتم واقعا بیتا راست میگفت یه انرژی خاصی این روستا داشت کمی حله حوله خریدیم و برای شام هم خرید کردیم به سمت باغی که سورنا ترتیب داده بود که انگار مال دوستشم بود رفتیم سورنا چند بوق زد و مردی در و باز کرد ماشین هارو داخل باغ پارک کردن و همه پیاده شدیم سورنا با مرد که حالا صورتش و واضح میدیدم دست داد و حال و احوال کرد بقیه هم سلام کردن و بعد از مدتی فرشته گفت :پس خونه اش کو
دوست سورنا :این باغ خونه ندارع فقط یه آلاچیق وسط باغ هست که میتونید شب اونجا بمونید
فرشته:چی یعنی شب تو باغ به این بزرگی بخوابیم
امید :آروم با شیطنت گفت:گفتم دخترارو میاریم ترسوان
آیلین با اخم به امید نگاه کرد و امید با شیطنت چشمکی بهش زد
بیتا :خوب یکم بزرگ و ترسناک هست اما هوا خوبه فکر هم نکنم تا صبح بخوابیم
سورنا :اره هوا عالیه پس وسایل و بردارید بریم سمت آلاچیق
آیلین کلافه پاشو تکوندمیداد که امید گفت :تازه اگه هواسرد شد یا بارون گرفت کیسه خواب آوردیم دیگه و لبخندی دندون نمایی زد همینطور که قسمتی از باغ و پیاده طی میکردیم به آب راهی رسیدیم برام جالب بود ببینم این آب از کجا میاد نگاهمو به ته باغ انداختم که صدای دوست سورنا از پشت سرم شنیدم
دوست سورنا :جلو تر توی باغ بقلی یه چشمه هست این اب از اونجا میاد برگشتم و با کنجکاوی نگاهش کردم که گفت :من علی هستم از دیدنت خوشحالم
تهمینه :منم همینطور
لبخند آرومی بهش زدم و به چشم های قهوه ای سوخته اش نگاه کردم پوست سفید و موهای خرمایی قد بلند و هیکلی معمولی داشت کمی از موهاش سفید شده بود همینطور که به چشم هاش نگاه میکردم با صدای آرومی گفت :بهتره از بقیه دور نشی نگاهم و ازش گرفتم و سرم و تکون دادم و به سمت بچه ها رفتم همه دور هم نشسته بودیم و گاهی پسرا شیطونی میمردن مخصوصا امید که همش آیلین و حرص میداد همه کم کم داشت تاریک میشد که علی گفت بهتره چراغ نفتی هارو روشن کنیم تا هوا کامل تاریک نشده ۵ چراغ نفتی روشن کردن و دور آلاچیق گزاشتن آتش بزرگی هم بر پا کردن قرار بر این بود که چون پسرا ناهار و درست کردن دخترا هم شام درست کنم که با پیشنهاد عالی فرشته تن ماهی خوردیم بعد از شام همه دور آتش جمع شدیم که علی گفت :برم آب بیارم تا چای درست کنیم
سورنا :از کجا ؟
علی :جلو تر تو باغ بقلی چشمه ای هست که آبش قابل مصرفه
تهمینه :میشه منم بیام ؟خیبی دوست دارم اونجارو ببینم
علی با دودلی رضایت داد و چراغ قوه ی گوشیم و روشن کردم و شونه به شونه ی علی قدم بر می داشتم که به ته باغ رسیدیم ته باغ میخورد به گوه سنگی که از وسط شکاف کوه آب میومد علی بطری هارو پر آب کرد و رو به من گفت :این همه راه اومدی اینجا چیز جالبی برای دیدن هست ؟
تهمینه :خوب فکر کردم جالب باشه با یه منظره ی قشنگ داشته باشه
به پشت سرم اشاره کرد و گفت :جلوتر، از همین آب برکه ای به وجود اومده که گل نیلوفر داره دوست داری بریم اونجارو ببینی اره ای گفتم و به سمت جایی که علی گفته بود حرکت کردیم کم کم تاریکی بیشتر شد و ابر های سیاه جلوی نور مهتاب و گرفتن به صورت علی نگاه کردم و گفتم :اگه خیلی دوره بزار برای فردا
لبخندی زد و گفت :میترسی ؟
سرم و به نشونه ی منفی تکون دادم به برکه رسیدیم انگار گل های نیلوفر میدرخشیدن قرص ماه داخل آب برکه نمایان بود و صدای قورباغه ها جذاب ترش کرده بود آب که بر اثر تاریکی هوا سیاه رنگ دیده میشد و بر اثر باد موج های کوچیکی ایجاد میکرد میدرخشید خیلی زیبا بود دستم و جلو بردم که یکی از گل هارو بچینم که علی گفت :من جای تو بودم این کارو نمیکردم برگشتم که همون لحظه پشت سر علی سگ سیاهی و دیدم که زبونش از توی دهنش بیرون بود و با خُر خُر نفس میکشید
تهمینه :علی پشت سرت
علی تا برگشت فرصت هیچ حرفی نداد و با سرعت به سمت سگ دوید علی و سگ توی تاریکی گم شدن من تنها مونده بودم و با چشم های گرد شده به سیاهی باغ خیره شده بودم چقدر این پسر بی عقل بود که منو تنها گذاشته بود راه برگشت و بلد نبودم میترسیدم قدمی بردارم که توی تاریکی گم بشم ترجیح دادم همونجا منتظر بمونم ۵ دقیقه ای گذشت که صدای علی به گوشم خورد که میگفت :من اینجام بیا برگردیم صداش توی باغ اکو شد هر چی نگاه کردم ندیدمش صدا هم واضح مشخص نمیشد که از کجاس
تهمینه :کجایی من نمیبینمت
علی :بیا من اینجام
کمی به جلو حرکت کردم اطرافم و نگاه کردم پشت درخت بزرگی سایه ای بزرگ دیدم به سمتش رفتم و گفتم :چرا تنهام گذاشتی کجا رفتی یهو صدایی نشنیدم جلو تر رفتم و ایستادم هیچ کس نبود با چشم های گرد شده به تاریکی خیره بودم که یهو از پشت سر دستی مچ پامو گرفت
دستهها
- آهو و نیما
- الاغ لند(رویای آرام)
- جلد دوم رمان نیستی
- چت روم
- در مسیر سرنوشت
- دلباخته
- رمان
- رمان ۵۲ هرتز
- رمان آبرویم را پس بده
- رمان آخرین سرو
- رمان آرزوهای گمشده
- رمان آسمان دیشب آسمان امشب
- رمان آنرمال
- رمان اردیبهشت
- رمان از کفر من تا دین تو
- رمان استاد خاص من
- رمان استاد خلافکار
- رمان استاد متجاوز من
- رمان افسونگر
- رمان اقیانوس خورشید
- رمان اکالیپتوس
- رمان الهه ماه
- رمان انلاین
- رمان اوج لذت
- رمان اورا
- رمان به تلخی حقیقت
- رمان به سادگی
- رمان به شیرینی مرگ
- رمان بوی عشق
- رمان بوی نارنگی
- رمان بیگانه
- رمان پاییزه خزون
- رمان پرستار دل
- رمان پرستش
- رمان پروانه ام
- رمان پسر بد
- رمان پسرای بازیگوش
- رمان پسرخاله
- رمان پل های شکسته
- رمان پناهم باش
- رمان پوکر
- رمان ت مثل طابو
- رمان تاریکی شهرت
- رمان تبار زرین
- رمان ترنم
- رمان تو رو در بازوان خویش خواهم دید
- رمان جادوی سیاه
- رمان جمعه سی ام اسفند
- رمان جُنحه
- رمان چشم مرواریدی
- رمان حوالی چشمانت
- رمان خان
- رمان خانم معلم.
- رمان خزانم باش
- رمان خورشید و ماه
- رمان دختر حاج آقا
- رمان دختری که من باشم
- رمان در چشم من طلوع کن
- رمان در مسیر بهار
- رمان دروغ شیرین
- رمان دروغ محض
- رمان دلبر استاد
- رمان دلدادگان
- رمان دومینو
- رمان دیازپام
- رمان دیوونه های با نمک
- رمان رخنه
- رمان رسم دل
- رمان رهایی یک لبخند
- رمان روشنایی مثل آیدین
- رمان روشنگر
- رمان رویاهای سرگردان
- رمان زنجیر و زر
- رمان زیتون
- رمان ژن برتر
- رمان سادیسمیک
- رمان سایه پرستو
- رمان سر مست
- رمان سرنوشت تلخ دریا
- رمان سروناز
- رمان سودا
- رمان شالوده عشق
- رمان شاهرگ
- رمان شاهزاده قلبم
- رمان شاهزاده و دختر گدا
- رمان شروع تلخ
- رمان شقایق
- رمان شوره زار
- رمان شوکا
- رمان شیطان یاغی
- رمان طالع ترنج
- رمان طلایه
- رمان عبور از غبار
- رمان عروس استاد
- رمان عروس نحس
- رمان عشق با اعمال شاقه
- رمان عشق خلافکار
- رمان عشق موازی
- رمان عشق و احساس من
- رمان عشق و احساس من (جلد دو)
- رمان عصیانگر
- رمان غبار الماس
- رمان غیاث
- رمان فرشته من
- رمان فستیوال
- رمان قانون عشق
- رمان قانون عشق فصل دوم
- رمان قصاص
- رمان قلب عاشق
- رمان کامل
- رمان کینه کش
- رمان گذشته سوخته
- رمان گل گازانیا
- رمان گلامور
- رمان لاوندر
- رمان لیلیان
- رمان ماتیک
- رمان مادمازل
- رمان مادیان وحشی
- رمان مال من باش
- رمان ماه تابانم
- رمان ماهرو
- رمان مربای پرتغال
- رمان مرد قد بلند
- رمان مردی می شناسم
- رمان مروا
- رمان مرواریدی در صدف
- رمان مسامحه
- رمان معشوقهی جاسوس
- رمان معشوقهی فراری استاد
- رمان مفت بر
- رمان ملت عشق
- رمان من پس از تو
- رمان من سیندرلا نیستم
- رمان ناجی
- رمان ناگفته ها
- رمان نامادری
- رمان نیستی ۱
- رمان نیلا
- رمان نیمه گمشده
- رمان نیهان
- رمان هلما و استاد ب تمام معنا
- رمان همسر دوم
- رمان همسفر من
- رمان همصدا
- رمان همکارم میشی
- رمان هیژا
- رمان هیلیر
- رمان وارث دل
- رمان ورطه دل
- رمان ویلان
- رمان یادم تو را فراموش
- رمان یاسمین
- رمان:انتقام تلخ وشیرین
- متفرقه
- مطالب دسته بندی نشده
یا خدااااا من سکته کردمممممم
تهمینه اینا برا خودت اتفاق افتاده؟
کیا ترسیدن دستا😂😂