پارت 5 رمان نیستی 1

4.2
(17)

پارت پنجم با تاخیر شرمنده تمامی دوستان بریم برای ادامه ی داستان 😚😍👇

با گریه گفتم :من میترسم منو از اینجا ببر، منو از اینجا ببر تیرداد
با کلافگی مشتی به موهاش زد و گفت :لباس بپوش بریم بیرون
به سمت در حرکت کرد که گفتم :نه نرو
با اخم نگاهی بهم کرد و گفت :چی
تهمینه :میشه نری من میترسم با همون اخم به سر تا پام نگاهی انداخت رد نگاهش و گرفتم به خودم نگاه کردم تمام بدنم کبود شده بود و رد ناخن ها به قرمزی میزد خودم و محکم بقل کردم و از شرم چشم هام و روی هم فشردم تازه یادم افتاده بود که لباسی تنم نیست با خجالت گفتم:تیرداد ….
چه توضیحی داشتم بدم اشک هام دوباره سرازیر شدن صدای قدم هاش و شنیدم که از اتاق خارج شد سرم و بین دست هام گرفتم که صدایی از گوشه ی اتاق شنیدم صدای نفس های همون موجود بود سریع به گوشه ی اتاق نگاه کردم آروم یک جا ایستاده بود  هیچ عکس العملی نشون ندادم و بهش نگاه کردم میترسیدم تکون بخورم یا حتی پلک بزنم دهنم و باز کردم که تیرداد و صدا بزنم که صدای کلفتش مثل ناقوس مرگ به گوشم خورد
{میخوای بهش بگی}
با چشم های گرد شده بهش نگاه کردم زبونم بند اومده بود داشت باهام حرف میزد یهو غیب شد دستم و جلوی دهنم گزاشتم و هههه کشیدم از ترس و تعجب کل اتاق و از یه نظر گذروندم کجا رفت به کمد نگاهی کرد که یهو رو به روم ظاهر شد یکه ای خوردم و به عقب متمایل شدم با چشم های گرد شده به صورتش زول زده بودم بدون اینکه لب هاش تکون بخوره صداش تو گوشم پیچید
{اگه در مورد من بهش بگی فکر می‌کنی باور کنه ؟..}
آب دهنم و قورت دادم تند تند پلک میزدم دوباره گفت :
{باور نمیکنه به نعفته که چیزی نگی }
دست هام و جلوی صورتم گرفتم که گفت :
{به من نگاه کن}
بهش نگاه کردم صورتش و آورد جلو با بینی که به صورتش چسبیده بود منو بو کشید چینی بینیش خورد و دوباره گفت :
{بازم میام پیشت}
یه چشمک زد و غیب شد از جام بلند شدم و به اطراف نگاه کردم تو این فکر بودم که کجا رفت دوباره به کمد نگاه کردم چجوری درش و باز کنم و لباس بردارم کلافه سرم و تکون دادم که ساکم و گوشه ی اتاق دیدم خوشحال به سمتش دویدم  زود لباس پوشیدم از اتاق خارج شدم تیرداد کنار اُپن ایستاده بود و دستشو ستون خودش کرده بود ع لیوان آب دستش بود متوجه ی کلافگیش شدم رفتم و رو به روش سر به زیر ایستادم به تَشَر گفت :بریم
سرم و به نشونه ی مثبت تموم دادم سوئیچ ماشینش و برداشت  و به سمت در رفت در و باز کرد و منتظر من موند آروم آروم قدم برداشتن و از خونه خارج شدیم توی مسیر جرعت حرف زدن نداشتم اونم با اخم به خیابون چشم دوخته بود بعد از مدتی گفت :شرکت بودم داشتم کار های عقب افتاده ام و انجام میدادم که همسایه بقلی زنگ زد و گفت از خونه صدای جیغ و داد میاد
صورتش و به سمتم گرفت و گفت :خوب می‌شنوم
سر به زیر با انگشت هام که از ترس می‌لرزید بازی میکردم به بیرون نگاهی انداختم  با سرعت ماشین و نگه داشت و کامل به سمتم برگشت و گفت :حرف بزن تهمینه کیو آورده بودی خونه چرا لخت بودی تو خونه چه غلطی کردی ،حرف بزن
سیل اشک هام رو گونه هام بارید با صدای لرزون گفتم :من کسی و نیاوردم خونه ، من کاری نکردم
تیرداد :پس همسایه ها چی میگفتن این سر وضع چیه برا خودت درست کردی هااان؟
اشک هام و پاک کردم و به پیاده رو نگاه کردم همون موجود همون موجود توی پیاده رو ایستاده بود و با چشم های نافوذش به من چشم دوخته بود نفسم و با حرص بیرون فوت کردم و گفتم :دزد اومده بود
سرم و پایین انداختم و و ادامه دادم: من توی اتاق خواب بودم که یه صدایی شنیدم پاشدم دیدم یه آقایی تو خونه اس ترسیدم جیغ زدم اونم فرار کرد
نگاهم و به پیاده رو انداختم اونجا نبود آب دهنم و قورت دادم
تیرداد :چرا لخت بودی همون لحظه رو به روی ماشین ظاهر شد چشمام و گرد کردم و سریع دست تیرداد و گرفتم به صورت تیرداد نگاه کردم که با عصبانیت و تعجب بهم نگاه میکرد
تیرداد :چت شد میگم چرا لخت بودی
با صدای دورگه ای گفتم :میخواست بهم دست درازی کنه
همون لحظه تیرداد مشتی به فرمون ماشین زد و گفت :چکار کرد
از صدای برخورد مشت تیرداد با فرمون سیخ نشستم و به رو به رو نگاه کردم نبود نفس عمیقی کشیدم و گفتم: هیچ کار
تیرداد چونه ام و توی دستش گرفت و صورتش و نزدیک به صورتم آورد و با دندون هایی که بهم می‌سایید گفت :تمام لخت تو اتاق افتاده بودی کل بدنت کبود شده تو میگی هیچی حرف بزن بگو
با ترس گفتم :هیچ‌کار بهم میخواست نزدیک بشه منم هولش دادم سرش به کمد خورد بعدش خودمم از هوش رفتم
تیرداد چونه ام و رها کرد نفسش و با عصبانیت به بیرون فوت کرد نگاهم به اینه بقل ماشین خورد. اون توی ماشین پشت سر من نشسته بود از ترس گریه ام شدت گرفت
تیرداد:خیل خوب بسه خودت میگی چیزی نشده ، فردا کلاس داری
سرم و به نشونه ی مثبت تکون دادم
تیرداد :من فردا میرم روستا بابا بزرگ مرخص شدن پس تو نمیای
با ترس به تیرداد نگاه کردم و گفتم :نه تنها میمونم نمیشه نری :یا نه منم باهات میام
تیرداد با شک بهم نگاه کرد و سرش و تکون داد و ماشینش و راه انداخت هوا داشت تاریک میشد تیرداد کنار یه رستوران نگه داشت از ماشین پیاده شد و در سمت منو باز کرد و گفت :پیاده شو
آروم از ماشین پیاده شدم به سمت رستوران حرکت کردیم …گارسون به سمتمون اومد و گفت :چی میل دارید
تیرداد با سردی گفت :چی میخوری
با صدای آرومی گفتم :فرق نمیکنه
رو به گارسون کرد و گفت :برای جفتمون کباب برگ با مخلفات
گارسون چشمی گفت و دور شد دور تا دور رستوران . از نگاه گزروندم که یهو نگاهم به میزی که گوشه ی رستوران بود خشک شد اون موجود روی صندلی نشسته بود و به من چشم دوخته بود عاجزانه نفسم و فوت کردم تیرداد به جایی که چشم دوخته بودم نگاه کرد و گفت :به چی زول زدی
سرم و تکون دادم و گفتم :هیچ
غذارو آوردن اشتها نداشتم با غذام بازی میکردم که نگاهم به ظرف تیرداد افتاد ظرف غذای تیرداد پر بود از کرم های سفید که توی ظرف وُل می‌خوردن تیرداد با اشتها کرم هارو به چنگال میکشید و میخورد با صدای بلندی گفتم :نخور تیرداد
تیرداد که دهنش پر بود گفت :چی
از جام سریع بلند شدم و گفتم :کرم هارو نمی‌بینی تف کن هر چی خوردی و
چونه ی تیرداد و گرفتم و با دست به پشتش میزدم و میگفتم تف کن هر چی خوردی و
تیرداد با تعجب گفت :چرا مگه چی تو غذا بود
گارسون به سمتمون اومد و گفت :مشکلی پیش اومده
با دست به ظرف اشاره کردم و گفتم :نمی‌بینی
نگاهم به ظرف تیرداد افتاد اثری از کرم ها نبود همینطور که دهنم باز بود از خستگی نفسم و فوت کردم به تیرداد که با اخم بهم نگاه میکرد نگاه کردم بعد به گارسون که با تمسخر بهم نگاه میکرد بعد به اطراف و آدم های که بهم زول زده بودن نگاهم به اون موجود افتاد که با تمسخر بهم می‌خندید پس کار اونه آروم سر جام نشستم و به انگشت هام خیر شدم
تیرداد :غذات و بخور
به ظرف غذام نگاه کردم این بار به جای کرم یه مار سیاه رنگ توی ظرفم حلقه زده بود به تیرداد با ترس نگاه کردم و گفتم :نمیخورم کمی مکث کردم و گفتم :میشه زود تر بریم ؟؟

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 17

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x