پارت 6 رمان نیستی 1

4.5
(10)

تیرداد سرش و تکون داد و از جاش بلند شد

تیرداد :برو تو ماشین بشین تا بیام

با ظعفی که داشتم به سمت ماشین حرکت کردم و تو ماشین نشستم سرم و به صندلی تکیه دادم و چشم هام و بستم بعد از چند دقیقه تیرداد اومد و به سمت خونه حرکت کردیم تو طول مسیر هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد به خونه رسیدیم تیرداد ماشین و داخل حیاط پارک کرد به شدت خسته بودم برای همین سریع. به سمت اتاقم رفتم لباس هام و عوض کردم برگشتم که به سمت تختم برم که اون موجود و روی تختم دیدم فرصت فکر کردن به خودم یا به اون موجود ندادم و سریع دویدم به سمت در اتاق که با تیرداد رو به رو شدم یکم دست پاچه بودم برای همین سرم و پایین انداختم

تیرداد :من خسته ام میخوابم فردا یه سر میرم کلانتری گزارش دزدی میدم شب بخیر

به سمت اتاقش حرکت کرد یه نگاه به داخل اتاقم انداختم رو به روی در اتاق ایستاده بود واقعا انتظار داشت من برگردم به اون شکنجه گاه ؟

با دلهوره تیرداد و صدا زدم

تهمینه :تیرداد

با سردی گفت :بله

تهمینه :میشه من امشب بیام و ….یعنی تو اتاق تو بخوابم

ابرو بالا انداخت و گفت :چرا

دوباره نگاهی به اتاقم کردم و گفتم :یه حس بدی به این اتاق دارم

نگاهم به زمین دوخت و گفت :خیل خوب بیا

سریع به سمتش رفتم و دستش و گرفتم ۲تایی وارد اتاق سدیم دوس تختش نشستم ،تیرداد گوشیش و به شارژ زد و پیراهنش و از تنش دراورد به سینه های پهن و بازو های بزرگش خیره بودم که کمربند و باز کرد زیپ شلوارش و پایین کشید

میخواست جلوی من شلوارش و عوض کنه چشمام گرد شده بود سریع دستام و مقابل صورتم گرفتم که تیرداد با قه قه گفت :روانی از زیر شلوار پامه

آروم دستام و از جلوی صورتم برداشتم و لبخند دندون نمایی بهش زدم چراغ خوابش و روشن کرد و لامپ و خاموش به زور خودش و روی تخت جا داد و گفت :تروخدا ببین وضع مارو شما دخترا چرا اینقدر ترسویین

لبخند بی جونی زدم و خودم و تو آغوشش جا دادم مدتی گذشت که تیرداد گفت :تهمینه

آروم بدون هیچ حرکتی گفتم :جانم

تیرداد :اون یارو ،همون دزده مطمعنی باهات کاری نکرد ؟

بغض تو گلوم نشست خودم و کنترل کردم و با صدای دو رگه ای گفتم :نمی‌دونم من از هوس رفتم وقتی هم که به هوش اومدم اون نبود

تیرداد :خیل خوب فردا یه سر پزشک قانونی هم میریم

با ترس نفس عمیقی کشیدم که دوباره گفت :می‌دونی تهمینه من واقعا ناراحت میشم نگاه های دیگران و رو تو میبینم داداشتم غیرتی میشم ولی بعضی وقتا

مکثی کرد و گفت :بعضی وقتا خودم و جای اونا میزارم واقعا حق دارن دوست داشته باشن نگاهت کنن من می‌دونم تو مثل بقیه دخترا نیستی حد و حدود خودت و می‌دونی ولی تهمینه هروقت

دوباره سکوت کرد و دوباره گفت :هروقت حس کردی کسی داره اذیتت می‌کنه با اصلا خودت از کسی خوشت اومده بهم بگو من می‌دونم تو رابطه ی خیلی بهتری با کیومرث داری و اون خیلی بهتر درکن می‌کنه برای همین از وقتی کیومرث رفته احساس مسئولیت بیشتری میکنم شاید اولش عصبی بشم اما بعدش مطمعن باش هرکاری میکنم که به خواسته ات برسی یا مشکلت حل بشه ، باور کن ترو از جونم بیشتر دوست دارم

لبخندی زدم و گفتم :منم دوست دارم

تیرداد :می‌دونی

خندید و اضافه کرد :بعضی وقت ها از اینکه داداشتم ناراحت میشم اگه داداشت نبودم مطمعن باش الان زنم بودی و ۲، ۳ تا بچه هم داشتیم

سرم و بلند کردم و با خنده گفتم :دیونه

تو چشم های قهوه ای تیره تیرداد نگاه کردم نگاهم و به لب هاش انداختم ،صورتم و جلو بردم و بوسه ی کوتاهی به لب هاش زدم لبخندش پهن تر شد و گفت :همین ؟! انتظار بیشتر از این ها داشتم ها

۲تاییمون خندیدیم و من بوسه ی خیس و طولانی تری به لب هایش زدم اونم با ولع همراهیم میکرد دوتاییمون با عشق بهم زول زده بودیم خیلی خوشحال بودم از اینکه تیرداد و کنار خودم دارم حس امنیتی که کنارش داشتم و هیچ جای جهان مطمعن بودم که نخواهم داشت

چشم هام مست خواب شده بودن تو آغوش تیرداد جا به جا شدم و پشتم و بهش کردم اونم حلقه ی دستش و محکم تر کرد و آروم به خواب رفتم ……

 

از خواب که بیدار شدم اول از همه چیز حلقه ی دستی و که منو به آغوش گرفته بود حس کردم یادم اومد که دیشب تو آغوش تیرداد خوابیدم لبخندی زدم و چشم هام و بستم نفس عمیقی کشیدم یاد حرف های دیشبش افتادم همینطور که چشم هام بسته بود جا به جا شدم و سرم و روی سینه ی پهن و لطیفش گزاشتم و محکم در آغوش گرفتمش بوسه ای روی سینه اش زدم و اون هم بوسه ای روی موهام نشوند با لبخند سرم و بلند کردم و چشم هام و باز کردم و به صورتش نگاه کردم اما به جای تیرداد با صورت کَریه اون موجود رو به رو شدم در اون لحظه فقط مرگ می‌تونست منو آروم کنه

شروع به جیغ زدن کردم و تقلا کردم که از آغوشش بیرون بیام اما دست های قدرتمند اون مانع بود همون لحظه صدای در اتاق و شنیدم و بعد از اون صدای نگران و عصبی تیرداد که گفت :تهمینه چرا جیغ می زنی

اون موجود حلقه ی دست هاش و باز کرد و من گوشه ی اتاق مُچاله شدم و با گریه به اون موجود خیره شدم اون موجود به سمتم میومد با نزدیک شدنش گریه ها و جیغ های من بیشتر میشد بلاخره بهم رسید سعی داشت منو به آغوش بگیره با لمس دست هایش با صدای بلند تری شروع به داد زدن کردم و با دست هام به سمت مخالف هولش میدادم گاهی مشت بهش میزدم گریه اَمونم و بریده بود دیگه نفس نداشتم تیرداد یه قدم به سمتم اومد و گفت :این حرکاتا چیه دیونه شدی چته

همینطور که تقلا داشتم از اون موجود دور بشم به تیرداد گفتم :کمکم کن تروخدا نجاتم بده تروخدا از من دورش کن نزار بهم دست بزنه

تیرداد کلافه گفت چی میگی چتههه

تهمینه :همین همینی که اینجاست مگه نمینیش داره باهام چکار می‌کنه ازم دورش کن

همون لحظه اون موجود صورتش و بهم نزدیک کرد از ته دل فریاد زدم نمی‌خواستم ، نمی‌خواستم بهم نزدیک بشه

همون لحظه شخصی به در کوبید صدای سورنا از پشت در به گوش رسید

سورنا :تیرداد اتفاقی افتاده نگران شدم میتونم بیام تو

تیرداد. که متعجب به من رول زده بود گفت:بیا داخل

در باز شد نگاهم به سورنا خورد گریه ام شدت گرفت

سورنا :چیشده ببخشید قصد دخالت ندارم فقط نگران شدم

اون موجود ول کن من نبود دستش و به سمت گردنم برو برای اینکه ازش دور بشم خودم و روی زمین پرت کردم و به شدت بیشتری جیغ زدم ولی اون بیشتر بهم نزدیک میشد

تیرداد با صدای عصبانی گفت :تهمینه پاشو خودت و جمع کن

همینطور که اون موجود به کمر و پاهام چسبیده بود تیرداد به سمتم اومد و زیر بقلم و گرفت و بالا کشید ناخن های بلند اون موجود روی کمرم کشیده شد فریاد بلند تری زدم دیگه توان نداشتم با ظعف زجه زدم که سورنا گفت :داداش ولش کن شاید واقعا مشکلی داره

تیرداد منو رها کرد و گفت :چشه بگو چشه این رفتارا این حرکاتا عادیه صورتش و به سمتم گرفت و گفت خواهر کوچولوی من چته بگو دیگه چته آخه چی شده حرف بزن

تیرداد بغض کرده بود کاری از دستم بر نمیومد اون موجود ول کن من نبود با عجز فریاد زدم :خدایا کمکم کن خدایا هیشکی این موجود و نمی‌بینه خودت ازم دورش کن

صدای سورنا تو اتاق پیچید

سورنا :بسم ا…..

اون موجود منو رها کرد و غیب شد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sarina Davoodi
1 سال قبل

تو جن دیدی درسته من پیشم ولی نمیبینمش توضیحش سخته میتونی اطلاعات بیشتری بهم بدی

sarina Davoodi
1 سال قبل

میتونی تاامشب حداقل دو پارت بزاری میدونم وقت میبره ولی بزار

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x