پارت 83 رمان نیستی 1

3.7
(6)

 

 

 

محمد: بسه دیگه تمومش کن این ابغوره گرفتنات و

 

بی توجه بهش به گریه ام ادامه دادم

 

محمد عصبی با صدای بلندی گفت

 

محمد: مگه نمیگم خفه شو

 

بادو دست جلوی دهنم و گرفتم ولی حق حقم ساکت نشد

 

محمد: گوشیت و بده به من

 

همینطور که حق حق میکردم به صورتش نگاه کردم

 

با اخم به جاده چشم دوخته بود و ارنج دست چپش و روی پنجره ی ماشین و با دست دیگه از فرمون و گرفته بود

 

وقتی نگاه خیره ام و دید گفت: خوش ندارم یه حرف و دوبار تکرار کنم

 

بینیم و بالا کشیدم و گوشیم و از کیفم بیرون اوردم و با دست های لرزونم مقابلش گرفتم

 

گوشی و ازم گرفت همبنطور که که با ساق دست سعی داشت فرمون ماشین و کنترل کنه سیم کارتم و از گوشی در اورد و گوشیم و از پنجره ی ماشین بیرون پرت کرد

 

و دقیقا همینکار و با مبایل خودش

 

اب دهنم و قورت دادم و نفس عمیقی کشید

 

محمد: به نفع خودته به تک تک حرفام گوش کنی و تمام کارایی که میگم و انجام بدی ما یه قول و قراری داشتیم یادته که

 

تهمینه: نه یادم نیست، یادمم باشه پاش نیستم

 

محمد با ابرو های گره خورده اش نگاهی بهم کرد نگاه سوالیشو لحظه ای روی لب هام خیره کرد

 

تهمینه: چرا اونشب اون کارو کردی

 

محمد: نمیفهمم چی میگی

 

تهمینه: خوبم میفهمی، تو از ریز و درشت زندگیه من خبر داری، کافیه کوچک ترین اتفاقی بیوفته که پیدات بشه، اصلا تو از کجا تو زندگیم پیدات شد…؟؟

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x