محمد: بسه دیگه تمومش کن این ابغوره گرفتنات و
بی توجه بهش به گریه ام ادامه دادم
محمد عصبی با صدای بلندی گفت
محمد: مگه نمیگم خفه شو
بادو دست جلوی دهنم و گرفتم ولی حق حقم ساکت نشد
محمد: گوشیت و بده به من
همینطور که حق حق میکردم به صورتش نگاه کردم
با اخم به جاده چشم دوخته بود و ارنج دست چپش و روی پنجره ی ماشین و با دست دیگه از فرمون و گرفته بود
وقتی نگاه خیره ام و دید گفت: خوش ندارم یه حرف و دوبار تکرار کنم
بینیم و بالا کشیدم و گوشیم و از کیفم بیرون اوردم و با دست های لرزونم مقابلش گرفتم
گوشی و ازم گرفت همبنطور که که با ساق دست سعی داشت فرمون ماشین و کنترل کنه سیم کارتم و از گوشی در اورد و گوشیم و از پنجره ی ماشین بیرون پرت کرد
و دقیقا همینکار و با مبایل خودش
اب دهنم و قورت دادم و نفس عمیقی کشید
محمد: به نفع خودته به تک تک حرفام گوش کنی و تمام کارایی که میگم و انجام بدی ما یه قول و قراری داشتیم یادته که
تهمینه: نه یادم نیست، یادمم باشه پاش نیستم
محمد با ابرو های گره خورده اش نگاهی بهم کرد نگاه سوالیشو لحظه ای روی لب هام خیره کرد
تهمینه: چرا اونشب اون کارو کردی
محمد: نمیفهمم چی میگی
تهمینه: خوبم میفهمی، تو از ریز و درشت زندگیه من خبر داری، کافیه کوچک ترین اتفاقی بیوفته که پیدات بشه، اصلا تو از کجا تو زندگیم پیدات شد…؟؟
…