پارت 9 رمان نیستی 1

4.9
(8)

صدای علی و شنیدم که گفت :نام و منسبت چیه ؟
صدای گوش خراشی تو اتاق پیچید
(هرمس)
علی :دین و مذهبت چیه ؟
همون صدا (زرتشت )
علی :دلیل آزار رسوندنت به این باکره چیه ؟
ناگهان صدای شکستن چیزی توی اتاق پیچید همون صدا گفت (سال ها پیش به جدت قسم دادم که به هفت نسلش آزار نرسونم حالا بگو ببینم از من چی میخوای ؟)
صدای بم و بلندش منو عصبی میکرد نفسم و تند از ریه هام بیرون فرستادم و گوش تیز کردم
علی : در حال ساخت لشکری از اجناتم می‌خوام ترو استخدام خودم کنم
صدای خنده ی هرمس بلند شد لرزش بدنم بیشتر شد این همون موجود بود صدای خنده اش و هم خوب یادمه
هرمس :من به فرمان هیچ انسانی در نمیام
علی :در قبال این دختر چی ؟! در قبال این دختر به خواسته هام عمل میکنی ؟
از شدت عصبانیت و ترس چشم هام و باز کردم بر اثر انرژی زیادی که اطرافم و احاطه شده بود بدنم می‌لرزید روی جام نشستم و به اون دو نگاه کردم همون موجود رو به روی علی ایستاده بود علی داشت منو وسیله میکرد تا به خواسته هاش برسه لب هام بهم چسبیده بود انگار زبونم قفل شده بود ترس و خشم به شدت منو کلافه کرده بودضکه با زحمت با صدای لرزونی گفتم :داری چه غلطی میکنی علی نگاهش و ازم گرفت و به سمت هرمس حرکت کرد و گفت :زود تصمیم بگیر
هرمس :خیل خوب در قبال همخوابی با این دختر به خواسته هات گوش میدم قدمی به سمتم برداشت که باد تندی وزید و شمع هارو خاموش کرد با ترس به هرمس چشم دوخته بودم با لب های باریکش لبخندی زد و به سمتم خیز برداشت همون لحظه را گلوم باز شد و جیغ بلندی کشیدم هرمس با یه حرکت لباس هام و کند
شروع به التماس کردم اما دست بردار نبود با گرمای تنش گر گرفتم داشتم میسوختم

حس سوزش و لذت و ترس حس عجیبی بود
لب هامو روی هم فشار دادم و چشم هام و بستم اشک از گوشه ی چشم هام می‌چکید آه از نهادم بلند شد، چشم هام و باز کردم . به علی که گوشه ای ایستاده بود نگاه کردم به ما خیره شده بود با نفرت چشم ازش گرفتم و به هرمس که با لذت خودش و روی تنم تکون میداد نگاه کردم بعد از ارضا شدن هرمس دوباره شروع به لیسیدن بدنم کرد و تنها کاری که میدونستم بکنم گریه بود سرش و بلند کرد و صورتش و مقابل صورتم قرار داد از ترس نفس نفس میزدم که با دست خاش اشک های روی صورتم و پاک کرد تازه دست های لطیفش و احساس کردم برعکس ظاهر زمختی که داشت بسیار نرم و لطیف بودن با صدای بم و خش دارش گفت :زمان تعامل مثل جنازه نباش آه و ناله سر بده
اشک هام شدت گرفتن ، هیچ کنترلی روی لرز بدنم نداشتم با حرکت غافلگیر کننده ای منو برگردوند حرارت بدنش کمرم و میسوزوند این بار از پشت شروع به رابطه کرد از شدت درد فقط جیغ میزدم که مایع داغی روی کمرم ریخته شد هرمس بوسه ای روی شونه ام نشوند و غیب شد بعد از مدتی در اتاق باز شد
تمام صدا ها نامفهوم و تصاویر تار بودن ، یکی منو برگردوند و سیلی به صورتم زد هیچ کنترلی روی دست و پاک نداشتم فقط تنها چیزی که از دهنم خارج شد این بود :

(خوابم میاد)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.9 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x