الاغ لند(رویای آرام) پارت۷

4.7
(7)

همونجوری که قرار گذاشتیم خیلی آروم و بی سر و صدا از خونه بیرون زدیم خیلی بهمون خوش گذشت واسه ناهارم بیرون موندیم
بعد از خوردن ناهار رفتیم بازار تا یه خورده خرید کنیم که مجبور نشیم مثل امروز بریم دزدی
حدودای ساعت هشت شب بود که رسیدیم عمارت ولی اینقد خونه سوت و کور بود که از ترسی توی وجودم افتاد
برقا همه خاموش بود و هیچ صدایی از توی ویلا نمیومد
یعنی ممکنه رفته باشن

لیلا_چرا اینجا اینجوریه؟نکنه پسرا زدن به چاک؟

با این حرفش همه باهم زدیم زیر خنده

ماری_اره آخی اینقد اذییتشون کردیم فک کردن امشب میریم تو خواب و خفشون میکنیم فرار کردن

من_واقعن چه لولو خور خوره هایی بودیم و خبر نداشتیم
صدای خنده هامون کله خونه رو برداشته بود
بعد از خوردن شام تصمیم گرفتیم بشینیم فیلم ترسناک ببینیم
به سمت تلویزیون رفتم و سی دی فیلم ترسناکی که خریده بودیم رو پلی کردم و برگشتم سر کاناپه بین ماری و لیلی نشستم
یه فیلم فوق هیجانی و ترسناک بود درمورد یه خانواده که توی یه عمارت بزرگ ساکن میشن و روح های اون عمارت بچه های اون خانواده رو اذییت میکردن
آخر سر هم متوجه شدن خودشون روح هستن و در یک تصادف ناگهانی همه ی خانواده کشته میشن این روح اوناس

فیلم تموم شد که ماری برعکس منو لیلی که دستمونو از شدت ترس گاز گرفته بودیم بیخیال گفت

ماری_همش چرته!همش الکیه

منو لیلی نفس راحتی کشیدیم که جمله ای توی آخر فیلم نمایان شد

_این داستان براساس واقعیت ساخته شده

با دیدن این جمله هر سه باهم جیغ زدیم و همدیگه رو محکم بغل کردیم
تصمیم گرفتم همگی رختخواب روی زمین پهن کنیم و سه تایی کنار هم بخوابیم
…………………..

پلکام تازه گرم شده بود که با صدایی عجیب از خواب بیدار شدم
صدای تالاپ تلوپ بود نمیدونم چی بودم ولی اینگار یکی داشت میزد رو شیشه
صدای تالاپ تلوپ بلند نبود اما قابل شنیدن بود ولی این چه صدایی بود
اون صدا هر لحظه بلند تر و بلند تر میشد اینگار داشت بهمون نزدیک تر میشد
چشامو از شدت ترس کامل باز کردم که همون لحظه ماری و لیلی هم بیدار شدن
هرسه با ترس و تعجب به هم نگاه میکردیم و توی نگاهامون یه سوال بود
این چه صداییه
هیشکی جرات حرف زدن نداشت یا بهتر بگم زبونمون بند اومده بود
تصمیم گرفتم شجاعت به خرج بدم و گفتم

من_من میرم ببینم این چه صداییه نگران نباشید حتمن صدای گربه ای حیوونی چیزیه رفته رو پشت بوم

یه نگاه خودت خری بهم انداختن که ماری تند تند. گفت

ماری_نه نه منم با تو میام

لیلی _منم میام ببینم اینجا تنهایی نمیمونم
سرمو به نشانه ی مثبت تکون دادم و هرسه از جاهامون بلند شدیم و به سمت پذیرایی رفتیم که صدا توش میومد
خیلی آروم و بی سر و صدا حرکت میکردیم
ترسیده بود و این ترس با صدای قلبمون که از شدت ترس میخواست سینمون و بشکافه و بیرون بزنه کاملن مشخص بود
وارد نشنین من که شدیم با دیدن پنجره های باز و بادی که پرده هارو نوازش میکرد سر جامون خشکمون زد
ما کی پنجره ها رو باز کردیم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
8 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ارغوان
2 سال قبل

نویسنده ما رو مسخره کردی،؟
آخه این چه وضعشه
هر دو هفته یه بار پارت میدی بعد تازه دو خط بیشتر نیست ؟
اسم خودتم گذاشتی نویسنده؟؟؟👺

ارغوان
2 سال قبل

رمانت خیلی قشنگ و زیباست واقعا
من از پارت یک همیشه رمانت رو دنبال میکردم
ولی چرا آنقدر دیر پارت میدی؟؟؟
💕

ارغوان
2 سال قبل

رمانت خیلی قشنگ و زیباست واقعا
اما دیر پارت میزاری
💕

نازنین
نازنین
2 سال قبل

نویسنده جان رمانت عالی هست فقط لطفاپارت گذاری رمانتون رابیشترکنید

آیسان
آیسان
2 سال قبل

چرا دیگه پارت نمیزاری نویسنده جون هووووم ☹️

ادا
ادا
1 سال قبل

رمان بسیار زیبا و جذابیه
قلمت خیلی قشنگ مینویسه
موفق باشی

zari
zari
1 سال قبل

سلام لطفا حداقال روزی یک پارت بزار چون رمانت خیلی قشنگه حیف هم هست اگه دیر بزاری لطفا پارت ها رو بیشتر کن در هفته ممنونم

zari
zari
1 سال قبل

وای خدا من بعد سه هفته اومدم تازه پارت هفته نویسنده جان واقعا خسته نباشی ی وقت دستت درد نگیره انقد زیاد پارت میزاری حد اقال صب کن ما هم برسیم

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x