وارد آشپزخونه شدم مرجان غذا رو گرم کرد و برام کشید.
رو صندلی نشستم و بعد از خوردن غذا به اتاقم رفتم و وارد حموم شدم بعد از دوش ۲۰ دقیقه ای از حمام بیرون اومدم موهامو سشوار کشیدم و بعد از پوشیدن لباسهام از اتاق بیرون زدم .
مامان طبقه پایین منتظرم بود رو بهش کردم گفتم
_بریم
بلند شد
+بریم پسرم
با هم از خونه بیرون رفتیم و سوار ماشین شدیم به سمت بیمارستان حرکت کردم.
پناه
از صبح که بهوش اومدم خیلی حس بدی داشتم وجودم خالی بود از هرچیزی ،از طرف دیگه سرم خیلی درد میکرد پرستار از صبح چندبار مسکن زده بود اما انگار درد من خوب شدنی نبود.
دکتر گفت بعد از چند روز میتونم مرخص بشم ولی من نمیدونستم باید چیکار کنم چون هیچی یادم نمیومد خیلی بده حتی ندونی اسمت چیه کجا زندگی میکنی خیلی حس تنهایی میکردم.
ساعت ۴بعدازظهر بود که در اتاق به صدا در اومد.
چشمامو به در دوختم و با صدای ضعیفی گفتم
_بفرمایین
در باز شدو همون آقای که صبح با دکتر اومده بود و دکتر گفته بود همون آقایی که منو آورده بیمارستان یک خانوم هم همراهش بود .
خواستم سرجام بشینم که خانوم مسن خودشو سریع به من رسوند و دستاشو گزاشت رو شونه ام
+راحت باش دخترم
لبخند کمرنگی بهش زدم و گفتم
_سلام
+سلام دخترم خداروشکر که بهوش اومدی خوشحال شدم وقتی از پسرم شنیدم.
پس مادر اون پسر بود.
_ممنون
بعد نگاهم به پسر دوختم و گفتم
_ سلام
پسر:سلام خوبین
_خیلی ممنون بهترم
همون خانوم رو به پسر جوان گفت میشه مارو تنها بزاری؟
پسر:حتما
همین که پسر از اتاق بیرون رفت خانوم رو صندلی کنار تختم نشست و گفت
+چیزی نیاز نداری بگم برات تهیه کنه دخترم
_نه ممنون
+عماد پسرم گفت حافظتو از دست دادی ولی اصلا غصه نخور عزیزکم دکترت گفته به مرور زمان دوباره حافظت برمیگرده من دختر ندارم ولی همیشه آرزو داشتم دختری به خوشگلی تو داشته باشم توهم منو مثل مادر خودت بدون هرچی نیاز داشتی به من بگو.
_شما لطف دارین تا الآنم خیلی به پسرتون زحمت دادم تموم هزینه های بیمارستانم ایشون تقبل کردن مرخص که شدم دنبال کار میگردم پول شمارم برمیگردونم.
+این چه حرفیه دارم میگم تو جای دخترم حالا یه پیشنهاد بهت میدم تو تا زمانی که حافظت دوباره بگردم بیا پیش ما زندگی کن اینجوری منم به آرزوم میرسونم.
_خیلیممنون شما واقعا به من لطف دارین ولی من نمیخوام مزاحمتون بشم یجا پیدا میشه من یه مدت اونجا بمونم کارم میکنم پول شمارو برمیگردونم.
+ببین دخترم من با کسی تعارف ندارم یه کاریم نخوام انجام بدم یا اذیتم کنه اصلا نمیگم ولی تو بیای پیش ما نه تنها اذیت نمیکنه بلکه خیلیم خوشحال میشم.
_منواقعا نمیدونم چجوری باید لطفتونو جبران کنم.
+پس قبول کردی دیگه؟
_سرمو با شرمندگی پایین میندازم و میگم: اگه بخوام قبولم نکنم باید آواره ای کوچه و خیابون بشم
+غصه نخور مادر اونم درست میشه
نیم ساعت بعد خانومه رفت وبا فکر به آینده ما معلومم چشمام و بستم خوابیدم
خانوم نویسنده لطفن پارت گذاری دیرتر بزارید متن بیشتر بنوسید من اینو توی ۱ دقیق خوندم
پارت هایی هست که هر یک هفته گذاشته میشن تو سی ثانیه خونده میشن چرا دیرتر خیلی هم عالیه
سلام ادمین چطور میتونم رمانمو پارت گذاری کنم؟