حوالی چشمانت ❤️👀 پارت19

5
(3)

تا موقع شام سعی کردم زیاد دور و اطراف عماد نباشم نمیدونم چرا خودمو ازش پنهون میکردم.

بعد از شام رو به جمع عذرخواهی کردم تا چند دقیقه ای رو‌توی حیاط قدم بزنم،عمه خانوم زن‌خیلی مهربونی بود چندسال پیش شوهرش فوت کرده و با تنها پسرش که تقریبا همسن عامره یکجا زندگی می‌کنه.

 

اما خانواده عموینا اصلا رفتار خوبی با من نداشتن از سرشت تا حالا دائما دختر عمو و زن‌ عمو‌ در حال تیکه انداختن به من بودن،البته پسر کوچکشون نیما برخورد بدی با من نداشت.

درکل خیلی تو جمعشون راحت نبودم یه حس تنهایی و غریبی داشتم.

همینطور که داشتم قدم میزدم به این فکر کردم چرا عماد باید از شنیدن حرف عامر عصبی بشه.

ناگهان مچ دستم به طرف ته باغ کشیده شد خواستم جیغ بزنم که دیدم عماده، دستم و کشیدم و رو بهش گفتم:

_کجا می‌بری منو دستم شیکست ولم کن
+هیس هیچی نگو
هلم داد که کمرم خورد به تنه درخت اخی از درد گفتم
یه دستشو کنار سرم گزاشت با خشمی که نمیدونم دلیلش چی بود گفت:

+چه دلیلی داره انقدر با عامر گرم میگیری
با تعجب رو بهش گفتم :

_من؟من کی گرم گرفتم
با چشمای عصبیش تو چشمام نگاه کرد و گفت:

_اره خود تو که بهش اجازه میدی هرجور دلش میخواد باهات صحبت کنه

سرشو برد زیر گوشم و گفت یبار دیگه فقط ببینم …

قبل اینکه حرفش تموم بشه با حرص دستامو به سینش گرفتم و عقب هلش دادم تو چشماش نگاه کردم و گفتم تو چیکاره ای منی که چکم کنی‌برام تصمیم بگیری لطفا پاتو از گلیمت دراز تر نکن.

 

نفهمیدم چی شد یه لحظه گرمای لباشو رو لبام حس کردم با حیرت به چشمای بسته اش نگاه کردم لباش بی‌حرکت رو‌لبای من بود.

با شنیدن صدای جیغ از داخل خونه از بهت در اومدم و به عقب هلش دادم عماد با چشمای کلافه نگاهم کرد و عقب گرد کرد به طرف خونه رفت.

هنوز تو شک بودم بعد از چند دقیقه که حالم بهتر شد داخل خونه شدم مریم جون داشت گریه میکرد و حاج بابا ارومش میکرد عامر روی مبل بیهوش افتاده بود و عماد در حال وصل کردن سرم به دستش بود نگران به سمت حاج بابا رفتم و گفتم :

_چیشده حاج بابا
+هیچی دخترم نگران نشو عامر یکم حالش بد شد قلبش ضعیفه دکتر گفته هیجان براش سمه ولی خودش اصلا رعایت نمیکنه ،میشه یه لیوان آب برا مریم بیاری؟

_چشم به سمت آشپزخونه رفتم و بعد از گرفتن یه لیوان آب از زهرا خانوم پیش‌مریم‌جون رفتم.

_مریم جون بیا این اب وبخور بخدا آقا عامر شمارو اینجوری ببینه حالش بدتر میشه .

مریم جون:چیکار کنم دخترم پسرم جلو‌ چشمام داره ذره ذره آب میشه من کاری از دستم بر نمیاد.

_شما

بیاین بریم یکم استراحت کنین که آقا عامر بهوش اومد شمارو‌با این حال نبینه.

بعد از اینکه کمک کردم مریم جون بره اتاقش رو تخت دراز بکشه از اتاق بیرون اومدم عامر بهوش اومده بود و حالش بهتر بود مهمونا بعد از مطمعن شدن از حال عامر رفتن از اون موقع نه به عماد نگاه میکردم نه

باهاش حرفی زدم رو به عامر گفتم:

_الان حالتون بهتره؟
+آره بابا خوبم اینا زیاد شلوغش کردن
_خداروشکر ما واقعا نگرانتون بودیم تروخدا یکم بیشتر حواستون به خودتون باش.
با چشمای مهربونش نگاهم کرد و گفت:

+چشم ببخشید نگرانتون کردم

عماد با حرص داشت نگاهم میکرد بدون توجه بهش رو به بقیه شب بخیر گفتم و از پله ها بالا رفتم و داخل اتاقم شدم قبل بستن در عماد درو هل دادو از این طرف درو قفل کرد رو بهش گفتم:

_برای چی درو قفل کردی باز کن درو،اصلا چرا دم به دقیقه دنبال من راه میوفتی.

+مگه بهت نگفتم دوست ندارم با عماد گرم بگیری بعد تو میری حالش و می‌پرسی و ابراز نگرانی می‌کنی

_خب تو چیکاره ای منی که همچین تصمیمی برام میگیری
+از این به بعد همه کاره تو خودمم

بعدم خیلی سریع از اتاق بیرون رفت.

من هنوز با تعجب داشتم به در بسته اتاق نگاه میکردم.
معنی این رفتارهای عماد چی‌میتونه باشه؟

بعد ازپاک کردن آرایشم و عوض کردن لباسام رو تخت دراز کشیدم بعد از چند دقیقه چشمام گرم شدو خوابیدم.

 

عماد

 

نمیدونم چم‌شده‌بود ولی اصلا دوست نداشتم عامر به اناشید نزدیک بشه.

امروز وقتی دیدم عامر از زیبایی اناشید تعریف کرد خشم تموم وجودم و گرفت .

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ریما
ریما
2 سال قبل

مزخرفه.
یه رمان با موضوع تکراری .
هی بابا نمیشه اینقدر چرت نویسی نکنین یا از رویدیگه رمانها کپی نکنین.
عامر بیماری قلبی داره اناشید عماد میخواد ولی زن عامر میشه
و همش چرت و پرت

nafas
nafas
پاسخ به  ریما
2 سال قبل

خسته نباشی:)
از رمانت خوشم اومد و بنظر من عالیه همینطوری ادامه بده منتظریم
و اگه میشه هر پارت و بلند تر بنویس

Mina
Mina
2 سال قبل

های
خو مشخصه مسخرس
آخه لعنتی چرا اینقد یهویی یه حسی به اناشید پیدا کرد
عناشید :/
در کل میخونمش تا ببینم اخرش چی میشه
با اینکه مشخصه
تنکیو

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x