خزانم باش پارت یازدهم

3
(2)

به درختی تکیه داده بودم وبه عاقبت کاری که قرار بود انجام بدیم فکر میکردم
حدوداً ده روز  از بودنم اینجا گذشته
مسیح مرتب و فشرده باهام کار می‌کنه، طوری که شبا از خستگی بیهوش میشم
با ملیحه ام حسابی رفیق شدم حتی دیگه بهش میگم ملیحه جون ،کلی بهم رسیدگی می‌کنه ،قربون صدقم میره،چیزای مقوی میده بخورم ،باهم درد و دل می‌کنیم
سعی کردم به خانواده‌ام فکر نکنم اما نتونستم نمیشد بالاخره اونا منو بزرگ کردن هرچی هم که باشن خانوادم هستن از مسیح دربارَشون پرسیدم گفت خوبن ولی خشایار اونجا آدم گذاشته تا کشیک بکشن «لعنتی»

خزان«اگه همون اول منو دیدخفه بکنه چی؟اگه صحبت های مسیح خان اشتباه از آب در بیاد چی،ای خداا»

مسیح«با خودت حرف میزنی؟!
با ترس به سرعت سرم رو برگردونم وای خدا ممنون همین مونده بود که جلوی این آقا سوتی بدم
آفرین خزان ،آفرین
با پررویی گفتم
خزان«من ،نه ،حتما اشتباه متوجه شدین»
زمانی که حرف میزدم با یک تای ابروی بالا رفته بهم نگاه میکرد و در آخر همون پوزخند رو اعصابشُ زد
مسیح«باشه قبول تو خو درگیری نداری برو
(بیشور)
لباستو عوض کن امروز آخرین روز تمرین  تا چند روز دیگه باید آماده بشی
این رو که گفت استرس گرفتم  فکر کنم فهمید چون ادامه داد
«اصلا نگران نباش همه چیز به خوبی پیش می‌ره هیچ اتفاقی نمیفته
با این که هنوز هم استرس داشتم ولی تا حدودی آروم شدم
«باشه
سرش رو تکون داد
من گفته باشم این آخر سرش کنده میشه میفته جلو پاش
………
مسیح«محکم تر ،آفرین ،جا خالی ،خوبه آفرین
خودم رو به حالت غش انداختم زمین
خزان«هوففف، وای مردم خدا دیگه بسه دیگه نمیتونم
مسیح با دستی که به پهلو تکیه داده بود بالای سرم وایستاد
مسیح«بلندشو هنوز باید تمرین کنی
با دست گفتم نه
مسیح«گفتم ،بلند شو.
همونطور دراز کشیده خیره به صورت مسیح با ناله گفتم
«آخه دیگه چه قدر سه ساعته دارید کتک میخورید خسته نشدین
مثل سگ دروغ میگفتم از اون موقع عین کیسه بکس کتک خورده بودم
مسیح نگاهش عین قاتلا شد معلوم بود زورش اومده
مسیح«من کتک خوردم؟
بلند شدم نشستم و با دست به خودم اشاره زدم
خزان«نه پس من
دستم رو به زمین گرفتم ،تا سرپا شدم
یک لگدی محکم  پشت زانوم خوردکه باعث شد به کمر خم بشم ضربه ی دیگه ای به قفسه سینه ام زده شد که چشمام سیاهی رفت و با مغز خوردم زمین (مسیح کثافت)
دوباره دراز کش شده بودم مسیح عین مترسک با پوزخند. حال بهم زنش بالا سرم وایستاد
مسیح «حالا کی کتک میخوره
بیشور ،حمال،عقده ای ،بدبخت
البته تو دلم گفتم چون من هنوز از زندگیم سیر نشده بودم
مسیح«کوچولو اوف شدی،عیب نداره بزرگ بشی یادت می‌ره
بعد هم دوتا انگشت اشاره و میانیش رو کنار شقیقه اش گذاشت و رفت
جییییییغغغغ،جییییییغغغ
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
مسیح:
سر میز ناهار بودیم ،داشتم به خزان نگاه می کردم که با غذاش مشغول بود
مکالمه ام با سرهنگ ذهنم رو درگیر کرده بود
(سرهنگ«باید بهش بگی نفوذی
مسیح«نمیشه اگه گند بزنه چی،اگه سوتی بده
سرهنگ«همین که گفتم وگرنه اجازه حضور اون دختر رو داخل ماموریت نمی‌دم
مسیح«سر….
سرهنگ«سرگرد اون دختر توی اون خونه می‌فهمه که خشایار یک جانیِ قاچاقچیِ با خودش میگه تو خشایار رو میشناسی با هم یک ارتباطی دارید پس تو هم یک ربطی به کاراش داری وگرنه آدم سالم با یک قاچاقچی مراوده نداره پس در اون صورت  ماموریت کلا  می‌ره رو هوا چون اون دختر مطمئناً دلش نمیخواد به یک خلافکار همکاری کنه
پس براش توضیح میدی قضیه از چه قرارِ)
کلافه توی موهام دست کشیدم
مسیح«باید درباره ی موضوعی صحبت کنیم
بعد غذا بیا اتاقم
سرش رو با صدام بلند کرد
خزان«چه موضوعی
مسیح«بیا صحبت می کنیم
خزان«باشه
از پشت میز بلند شدم ،اومدم بیرون ولی سنگینی نگاهش رو تا پله ها حس کردم
…..
دقیقاًنمی‌دونستم موضوع رو از کجا واسش توضیح بدم
تق تق
مسیح«بیا تو
در رو بازکرد اول سرش رو آورد تو نگاهی به من کرد بعد هم بدنش رو
«گفتین میخواین راجب موضوعی صحبت کنید
سری به تایید تکون دادم
مسیح«بشین
رو مبل تک نفره روبروی میزکار نشست
منم رو صندلی  پشت میز نشستم
«اول از هم بگم وسط حرفم نپر،بذار حرفم تموم بشه، بعد سوالی داشتی بپرس ،دوم این حرفا توی همین اتاق چال میشه به بیرون درز پیدا کنه از کرده ات پشیمون میشی(ترسید)

نفسی گرفتم

خزان«من دارم نگران میشم چی شده
مسیح«مگه نمیخواستی بفهمی من کیم ،ربطم با خشایار چیه؟
با سر تایید کرد
خزان«میخواستم
مسیح«من نفوذی ام،ماموریتم اینِ که بتونم با نفوذ به باند King جزئیات محموله هاو رابط ها رو بفهمم و اینطوری این باند و کلی باد دیگه رو منهدم کنم برای همون باید به اون بالا ها برسم یعنی  دست راست رئیس ،اما مانعی هست اونم خشایار چون اون دست راست ،ولی زیر آبی می‌ره منم برا همین دنبال آتوام ازش تا بتونم زیرآبش رو بزنم اینطوری به اطلاعاتی که میخوام میرسم فقط کافیه که تو مدارک رو برام بیاری اینطوری هم تو از شر خشایار راحت میشی هم من
از رو صندلی بلند شدم
صورتم رو از قیافه متعجب وحیرت زده اش گرفتم ،سمت پنجره رفتم یک دستم رو داخل جیبم بردم
بالاخره از بهت در اومد
خزان«م..ن و.. واقعا گیج شدم
……..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x